موضعگیریهای میلسپو در سفر اول به ایران
تلاش برای غلبه بر بحران مالی
میلسپو هم مایل بود به وضعیت بحرانزده ایران سر و سامانی بخشد و هم در این فکر بود که از نیروی نظمدهنده رضاخانی و سپس رضاشاهی به نفع منویات خود بهرهگیری کند. به عنوان نمونه اقدامهای سرکوبگرانه رضاخان را نسبت به جنبشهای جداییطلب در جهت وحدت ملی و تمامیت ارضی تلقی و از آن به شدت تمجید میکند و وی را با این نکته همراهی میکند که حتی در غرب هم موانعی از این دست وجود داشته است (میلسپو، ۱۳۵۶، ۱۱۶) و اعتقاد رضاخان به استحکام زیربنایی و استقامت و ثبات رای و ایجاد یک هسته مرکزی پرقدرت با سیاست مشخص و روشن را میستاید (همان، ۱۷۴) زیرا در جهت نیات خود دکتر میلسپو و همسو با آن بوده است.
در سفر اول هنوز با دستاندازهای قدرت سیاسی و مشاجرات و رقابتهای بعضا شگفتآور بر سر قدرت آشنا نبوده و اصولا با دیدی آرمانگرایانه و کما بیش منصفانه از ایرانی تمجید میکرده است. از اینکه ایرانی و تمدن ایرانی در کتابهای غربی بسیار بد معرفی شده و ناشناخته مانده است انتقاد میکند و در عین حال میپذیرد که ورود غربیان به ایران همراه با حیلهگریهای سیاسی بوده است (همان، ۳۰ و ۳۱)
حس تلفیقگرایی ایرانیان را میستاید و چنین باور میکند که پیشرفتهای ایرانیان هیچگاه تحفه وارداتی غربیها نبوده بلکه با میل و خواسته ایرانیها امکانپذیر شده بوده است، تصور کشورهای صنعتی در باب ایران را جاهلانه میانگارد و از علایق عقلای قوم ایرانی مبنی بر ترقی ایران تمجید میکند تا جایی که دعوت از مستشار توسط نخبگان ایرانی را مستحسن جلوه میدهد. (همان، ۳۶-۳۸)
علت نبود تشکیلات صحیح اقتصادی در ایران را به صفات ذاتی منتسب نمیکند، بلکه درگیری مدام ایرانیها را با مسائل سیاسی که ناشی از حضور دو قدرت بزرگ استعماری در ایران بوده است، ریشهدار نبودن دستگاههای منظم کشورداری تلقی میکند. به طرزی منصفانه و بیطرفانه نواقص سیستم مالی ایران را بر میشمرد (همان، ۵۷، ۶۶، ۶۷): «برای توصیف وضع مالی ایران و عملیات هیات آمریکایی من میتوانم شعار بدهم و مثلا بگویم ایرانیها ذاتا استعداد پیشرفت و مدیریت ندارند و بهبودهایی که در عرض سه سال گذشته پدید آمده صرفا به دست هیات آمریکایی انجام شده است ولی اگر چنین بگویم هیات آمریکایی را که به صورت یک عامل با لیاقت، یک یاور مفید و یک برقرارکننده ثبات مملکت جلوه کرده به شکل یک قدرت دیکتاتوری در آوردهام ... شخصا عقیده دارم که ساختن ایران نو باید به دست خود ایرانیان انجام شود.» (همان، ۸۲ و ۸۳)
عقیده «شرق شرق است و غرب هم غرب و این دو هیچگاه نمیتوانند با هم کنار بیایند» را مردود میشمارد و اصولا مقایسه میان شرق و غرب را نامفهوم جلوه میدهد و سپس با این جمله که معیار سنجش اصول اخلاقی یک امر نسبی است بهشدت بر این امر پافشاری میکند که عبارت ایرانیها عموما نادرست میباشند از بیخ و بن نادرست است زیرا صفات موجود در کلمه نادرست را در آداب و رسوم و اخلاقیات همه کشورها و حتی اروپا و آمریکا رایج میداند. (همان، ۸۷، ۸۸، ۹۷)
پا را فراتر هم میگذارد و رقابتهای استعماری را محکوم میکند و اظهار میکند که زمان مدد گرفتن از روشهای کهنه و منسوخشدهای مانند تحت نفوذ گرفتن، ضعیفکشی و بهرهبرداری ظالمانه گذشته است. (همان، ۲۸۱). ولی خود صراحتا میگوید اگر از ایرانی انتقاد میکنم تنها به دلیل آن است که به وی گذشته ارزشمند تاریخیاش را بشناسانم (همان، ۲۶) و از اینجاست که در موضع شناخت از نقطه سرآمدگی و از منظر چیرگی به ایرانی مینگرد، بهرغم همه آن نگاه منصفانهای که در آغاز از خود بروز میدهد. مینویسد که در آغاز ماموریت اطلاعاتی ناقص از ایران داشتیم (همان، ۴۲) زیرا کاملا مشخص است که در آن زمان آمریکاییها نسبت به ایران علائق استعماری و چیرهجویانه نداشتند ولی در حین ماموریتش در ایران پی میبرد که اصولا ایرانیها علاقهای به رویارویی با حقیقت ندارند و تنها به پشتهمگویی، توطئه و دسیسهعلیه همدیگر، انتظار دریافت حقوق و مواجب متناسب و سطح بالا و بیعلاقگی به حقایق بیپرده متصف هستند (همان، ۵۴) ولی هر کاری را که به دست غربیها صورت میگرفته است بدون شک و تردید- که ناشی از همسویی غربیان با غربیان بوده- پذیرفتنی میدانند: «چون تنظیم و ترتیب مداخل گمرکات بهدست کارشناسان بلژیکی بود خوشبختانه از جانب ما توجه فوری به آن لزومی نداشت.» (همان، ۶۹)
ایرانیها را کمکارانی تلقی میکند که ممکن است تحتتاثیر پرکاری ذاتی آمریکاییها قرار گیرند (همان، ۱۳۵) و این نکته خلافآمد آن نگاه کمابیش منصفانهای است که وی در پیش گرفته بود و در این مقطع حتی سعی میکرده است اقدامات سایر مستشاران همکارش را نیک و مثبت جلوه دهد و مردم را محق جلوه ندهد. (همان، ۱۶۷) ولی میلسپو حتی در همین کتاب که حاصل ماموریت اول وی بوده و قاعدتا نباید موضعگیری چیرهدستانه داشته باشد سعی وافر میکند که ابژه ایرانی را در برابر خود بگذارد، آن را معنی کند و به آن، تعین بخشد. بنابراین از موضع یک غربی چیره برای ایرانی جماعت تعیین تکلیف میکند: «ایرانیان نیز احتمالا انتظار دیگری جز اینها (توسعه اقتصادی، گسترش ثروت عمومی، آموزش همگانی و ... یعنی همان مواردی که در آمریکا رخ داده بوده است.) نداشته و آرزوی مهمتری در سر نمیپرورانند.» (همان، ۲۷۶).
کارهایی را که انجام شده است محسنات کاملی محسوب میکند که توسط آمریکاییها امکان پیادهسازی پیدا کرده است (همان، ۲۷۵) و خود ایرانیها به هر دلیل به انجام و فرجام بخشیدن به آنها کامیاب نمیشدهاند. زبان فارسی را معلوم نیست با چه معیاری و با چه قیاس و استدلالی، ناهنجار و خشن و بیحالت (همان، ۱۳۸) تلقی میکند. زن ایرانی را تنها زمانی مقبول و مستحسن میپندارد که مانند آمریکاییها از به تعبیر او«قید رقیت» خارج شده باشند. (همان، ۱۲۹)
رقابت میان احزاب را آنگونه نمیبیند که در آمریکا و انگلستان رواج دارد؛ زیرا معیار مطلوب و شناخته شده برای وی همان است که در آن کشورها رایج است. (همان، ۱۲۷) مشخص نمیکند که با کدام معیار به این نتیجه رسیده است که در ایرانیان هنوز احساس خلأ به علت نداشتن قانون آنگونه که در ممالک غربی ممکن است بهوجود بیاید، دیده نمیشود. (همان، ۱۲۴) معلوم نمیکند که به چه دلیل ایرانی آنگونه که سواد، بهداشت، ورزش و تفریح در آمریکا رایج شده است واجد آن ویژگیها نیست (همان، ۱۰۰ و ۱۰۱) مدح شبیه به ذم میکند و مینویسد: «مقداری از اینگونه خصوصیات (ویژگیهایی که برای یک ایرانی نام میبرد و چندان مقبول عقل سلیم واقع نمیشود) در ایرانیانی که مدتی از عمر خود را در کشورهای غربی گذراندهاند یا در ممالک دیگر و حتی در کالج آمریکایی تهران تحصیل کرده، تخفیف یافته یا به کلی از بین رفته است.» (همان، ۹۱)
بنابراین اخلاق مستحسن همان اخلاق چیره است و استیلا به هر دلیل، سببساز زوال خصال نامقبول تلقی میشود. دموکراسی معهود غربی را در اولویت میپندارد و معتقد میشود که حتی با مشروطه سلطنتی نیز میتوان به پیشرفت و دموکراسی دست یافت (همان، ۱۰۴) گرچه دموکراسی را در ایران غیرقابل انتظار تلقی میکند (همان، ۹۳). ولی نیک مشخص است که الگوی قابلقبول حکومت یا نمونه آرمانی Ideal Type زمامداری برای وی همان روشی است که در غرب رواج یافته است. ایرانیان را استادان رفع مسوولیت تلقی میکند و انواع صفات نامقبول ایرانی را مانند لم دادن و بیکاری و وقت تلف کردنهای مکرر ناشی از اقتصاد مبتنی بر کشاورزی میداند (همان، ۶۸ و ۹۴ و ۹۵) بدون آنکه معلوم کند مبنای استدلال وی کجاست و به کدام سبب اقتصاد زراعتپایه موجد بیکارگی و تنبلی است؟ اگر دلیل این چنین باشد باید اقتصاد پیشاسرمایهداری مبتنی بر فئودالیته اروپایی توان انتقال به اقتصاد سرمایهدارانه و صنعتیشده را در خود نمییافت. از یکسو ایرانی را دچار سکته پیشرفت میداند (همان، ۳۰) ولی از منظری غربباورانه توصیه سادهدلانهای میکند و مشت خود را میگشاید: «تعجبآور است که چرا در ایران مردم به خود زحمت استفاده از وسایل راحت و مدرنی را که در آمریکا معمول است، نمیدهند.» (اول، ۴۹)
اگر ایرانی تنها با بهرهگیری از تکنیکهای غربیان، متجدد و پیشرفته میشد که تقلید از آنان کاری بسیار سهل و آسان مینمود، بنابراین آنچه که معلوم است این که ایران مقبول از منظر وی ایرانی است که جامه غربی بپوشد و به شیوه آنان زندگی کند. این تابلوی ایرانی، ابژهای است که وی در برابر خود قرار میدهد و به آن، آن گونه که خود میخواهد تعین میبخشد و شکل میسازد و معنی میدهد.
منبع: از مقالهای به قلم محسن خلیلی، فصلنامه علمی پژوهشی دانشگاه الزهرا، ۱۳۸۵، شماره ۶۰