ریشهها و مسائل مالیه مشروطه
دولت مستاصل!
دو شاخص اصلی و مهم تمایز این دو واقعه از همدیگر در ماهیت درونی این دو واقعه پنهان است. ماحصل واقعه اول و درونمایه آن تلاشی برای رهایی از سنت است و ماحصل و درونمایه واقعه دوم تلاشی برای بازگشت به سنت. اولی سنت سیاسی را در هم میشکند و دومی سنت اجتماعی را پررنگتر میکند. سوال بزرگتر اما اینجاست: نقطه آغاز هر تحول دقیقا در کدام نقطه رخ داده است و این نقطه تحول بر توسعه پایدار چه تاثیری میگذارد؟ هر چند همچنان معتقدم که اکتشاف نفت، مرگ توسعه در ایران را بهدنبال خودش آورد، اما نباید از نقش این دو واقعه در تحولات اجتماعی بعدی غافل شد. درست است که ما توسعهنیافته باقی ماندیم، اما بخش بزرگی از پیشرفت و بخش ناچیزی از رشد در لایه اجتماعی ماحصل همین بازیگر جدید «نفت» در تحولات تاریخی توسعه ایران است.
در این نوشتار چارچوب نظری مدنظر بحث «سنت و مدرنیته» و تاثیرات آنها بر تحولات توسعهای ایران است و کلیه مطالب این نوشته همانند همه نوشتههایی که در این وبلاگ میآیند صرفا حاصل اندیشهها، آموختهها، تجربیات و برداشتهای شخصی نویسندهاش هستند. ریشههای اصلی انقلاب مشروطه را میتوان درون یک ماتریس بزرگ مدلسازی کرد. من اما مهمترین ریشههای این مساله را در نحوه اداره کشور در دوران پس از صفویه و همچنین اقتصاد قرن نوزدهم میدانم.
احمد سیف به ما میآموزد در بررسی ریشههای انقلاب مشروطه و در واقع ریشههای توسعهنیافتگی اندکی عقبتر برویم و مساله را از دید اقتصاد و ریشههای اقتصادی که به قرن نوزدهم رسیدند بررسی کنیم. به واقع اداره یک استبداد آسیایی همواره بر سه قسم است: «اداره مالیه، اداره جنگ و اداره رفاه عمومی.»
اساسا ما اسناد دقیق و متقنی از تاریخ کشورمان در دست نداریم، اما به نظر میرسد دوران صفوی آخرین دورانی باشد که هر سه اداره بهصورت منظم در کنار همدیگر پیش رفتهاند. به واقع ایران در دوران صفوی یک «ابر قدرت» بوده است که هم در اداره جنگ و تصرف غنائم با قدرت تمام عمل میکرده و هم در داخل منابع بسیاری را صرف بهبود و ترمیم زیرساختهای عمومی میکرده است.
به واقع در سراسر سرزمین ایران، به غیر از سواحل دریای خزر، کشاورزی بهشدت بهوجود تجهیزات مصنوعی آبیاری وابسته است. از دوران صفوی قناتها و کاروانسراهای بسیاری به یادگار مانده است و طبق اسناد تاریخی بهنظر میرسد در این دوران کشاورزی و تجارت رونق داشتهاست.
آنچه اما پس از دوران صفوی رخ میدهد تاملبرانگیز است. جهان پیرامونی ما به سرعت از ریشههای انقلاب کشاورزی باستانی کَنده شده و به سمت دنیای صنعتی پیش میرود. تحولات عظیمی که در انگلستان رخ میدهد مسیر و چهره مفاهیمی دیرینه چون «ابرقدرت» را در هم میریزد. ابرقدرتهای جدیدی در جهان سر برمیآورند و مصرانه هندوستان و آفریقا و استرالیا و آمریکا را هدف قرار میدهند. جریان عظیم منابع که به کارگاهها و کارخانههای تکنولوژیک غربی سرازیر میشود، غرب را چند گام بلند در برقراری یک هژمونی جدید پیش میاندازد.
در عوض در ایران، ظاهرا پس از دوران صفوی اداره سوم بهطور کلی در رفتار حاکمان فراموش میشود. هر چند میتوان دقیقا به این نکته اشاره کرد که نحوه اداره حکومت و سیاست و سیستم حاکمیتی تقریبا از زمان سلجوقیان و پیشتر از حمله مغول و شاید تا باستانیترین دوران ایران، همچنان دستنخورده به قاجار و پهلوی منتقل شده است: «مستبد اعظم» که کسی غیر از او «کس» نیست که «حق» و «حقوق» هم داشته باشد در راس امور است و تمام سیستم باید از زیر دست او بگذرد.
پرداخت حتی یک صنار هم باید با نظارت او باشد.
اما رقتبارترین صحنهها هم در همین دربارها رخ میدهند: پادشاه قدر قدرت که ظلالله و سیفالله خوانده میشود، حتی برای فرمان دادن به زیردستانش و اطاعتورزی آنها اختیار ندارد.
میراث اقتدارگرایی تاریخی ایرانی هم همین است: دورویی آنقدر وقیحانه و زیاد است که در حضور پادشاه دستورات با آبطلا نوشته شوند و «امر، امر مبارک است» فلک کاخ را سقف بشکافد؛ اما در یک رده پایینتر دستور مستقیم تفسیر به رای شده و گاهی اجرا هم نشود. آنقدر این هرجومرج درون دربارهای ایران گسترش داشته است که حتی دستور چوب و فلک در حضور پادشاه هم با پیشنهاد رشوه به میرغضب خریدنی است.
به هر صورت میراث صفوی به افشاریه و زندیه میرسد. افشاریه با تمام قوا بر اداره جنگ فشار وارد میکند و تمامی منابع داخلی و خارجیاش را صرف تهاجم به هندوستان میکند. عمر این تهاجم و دستاوردهایش آن قدر کم و ناچیز است که در دورانهای بعدی چیزی از آن نماند. میراث نادر شمشیری است که در خواب بر پیکرش فرود میآید و نفسش را میبرد.
اگر صفویان پس از لشکرکشی غنائمی برای اداره امورات مملکتی کنار میگذاشتهاند، نادر شاه چنان ستمی بر ایران میگسترد که سابقه ندارد. هر چند برای رفاه عمومی تقریبا هیچکار مثبتی صورت نمیدهد، در عوض مالیات و عوارض را تا آنجا بالا میبرد که جهانگرد فرانسوی اوتر در ۱۷۳۴ به دهقانی برمیخورد که حاضر است دخترش را در ازای «سه تومان» به او بفروشد.
تمام فکر و ذکر نادر در لشکرکشی به هندوستان و هرات است و غیر از آن چیزی نمیشنود و نمیخواهد هم بشنود و طبیعتا در شبی از لشکرکشیهایش بهدست ملازمان خودش به قتل میرسد و پرونده «سیفالله» در هم پیچیده میشود.
دوران زندیه هم کوتاهتر از آن است که اساسا بخواهد در اداره سوم تحولی اساسی ایجاد کند.
به همین صورت ما با داشتن یک پشتوانه عظیم از اقتدارگرایی، دورویی، استبداد و دیکتاتورمنشی وارد عصر قاجار میشویم. عصر قاجار از دو زمینه دارای اهمیت بسیار زیاد در بررسی توسعهنیافتگی است. اول از این جهت که در این دوران جهان پیرامونی ما دگرگونیاش را بهطور کامل پشتسر گذاشت و جهان جدید صنعتی و نظمنوین جهانی را شکل داد: ظهور ابرقدرتها و استعمارگران و کشورهای پیشرفته و تکنولوژیهای عظیمی که نهتنها کشاورزی را از حالت بخور و نمیر به سوی کشاورزی صنعتی و تولید انبوه سوق دادند، بلکه با حفظ جان انسانها از شر بیماریهای کُشندهای همچون طاعون و وبا، مفاهیم جدیدی نظیر «امید به زندگی» و «انباشت سرمایه»، «ثروتاندوزی» و «کاپیتالیسم» را بهوجود آوردند.
درحالیکه ما همچنان در تقابل سنت و مدرنیته گیر کرده بودیم. دوم از این جهت که تحول مهمی در شیوه زمامداری پس از قاجاریه مشاهده میشود: «بیاعتنایی کامل به اداره سوم: رفاه عمومی.» ما دقیقا نمیدانیم چرا این سلسله به چنین ابتکاری دست زدهاست، اما ظاهرا چنین سیستمی بخشی از وصیتنامه «آقامحمدخان قاجار» بوده باشد. «رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابطه افتد… این گروه فرومایه را باید به خویش مشغول کردن که از رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند والا کار زراعت و فلاحت نقصان یابد و توفیر در غله و حاصل ضعیف شود و قحط پدید آید و لشکری از کار بیفتد و فسادهای عظیم روی دهد. ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشند که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آش یک روز به عطلت و انتظار بهسر برند. والا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی دهد...» (نقل از راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج ۳، ص ۱۶۸)
این مدل از نگاه یکسویه به زمامداری مهمترین ضربه به پیکره نحیف کشاورزی ایران است: تولید عملا غیرممکن است. زیرساختی توسط دولت تامین نمیشود و علاوه بر این هر دستاوردی باید بهصورت مالیات و خراج که روزبهروز افزایش مییابد دودستی تقدیم حاکمان شود.
به واقع تاریخ قرون هفدهم تا بیستم این کشور را باید ترکیبی از صدای سربریدن، کشتار، مثلهکردن، چشم درآوردن، شیون از مرگ، ناله و نفرین، آواز کلاغ و لاشخور دانست و درک کرد.
میراث این قرون در زرنگارترین کتابهای تاریخی ما ثبت شدهاند: طاعون، وبا، قحطی، کشتار، مالیات و خراج، فقر، خشکسالی، بیچارگی، ورشکستگی و البته غارت در سطوح بالای مملکتی و در نهایت «انحطاط» بهترین واژه برای توصیف شرایط آن روز ماست. البته که صحبت ما این نیست. ما میتوانستیم مانند قطر، کویت و سنگاپور دیکتاتوریهای موروثی باشیم، اما اداره رفاه را آنقدر جدی میگرفتیم که به تعبیر عجماوغلو و رابینسون (ریشههای اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی) هزینه تغییرات سیاسی برای مردم بسیار گران و پرهزینه باشد و از همین رهگذر حاکمیت دیکتاتور را حفظ میکردیم. مساله دراین است که حاکمیتهای ایرانی همواره کوشیدند این دو تضاد را کنار هم بگنجانند و در نتیجه آن همواره هزینه تغییرات سیاسی را بسیار پایین آوردند.
البته که در این نوشته قصد تقبیح قاجار و تکریم صفویه را نداریم. هرچه در روزگار قاجار بر سر این مملکت آمدهاست عقبه و میراثی هزارانساله در دل خود دارد. چه عقبماندگی و توسعهنیافتگی ما محصول هزاران سال اقتدارگرایی چادرنشینی است. به هر صورت در بررسی ریشههای انقلاب مشروطه ما ناگزیر از شکافتن دوران قاجاریه هستیم.
وضعیت کشاورزی در ایران قاجار علاوه بر اینکه به ضعف در تولید و همچنین خشکسالی، قحطی و … برخورد میکند و نحیفتر میشود، با اراده روسها و نیاز روز بازار جهانی نیازمند تولید محصولاتی است که صرفا جنبه صادراتی دارند و به تامین آذوقه و نیاز غذایی رعیت کمکی نمیکنند. تولید گسترده پنبه و تریاک در دوران قاجاریه و صادرات آن به روسیه و معافی مالیاتی زمینهای زیر کشت تریاک، در شرایطی که آذوقه کافی برای تغذیه وجود ندارد، قرار است نقش اداره جنگ قاجاریه را در تامین غنائم بر عهده بگیرد.
هر چند هیچ نشانی از توجه حاکمیت به زیرساختها و منافع عمومی همچنان مشاهده نمیشود و بیثباتی، فقر و گرسنگی سراسر ایران را فرا میگیرد.
در این شرایط بارقههای امیدی همچون امیرکبیر و اراده آهنین وی برای «پیشرفت» به چشم میخورد؛ اما یک موضوع مهم در گفتار و رفتار امیر و اراده وی برای توسعه مغفول میماند.
او با ساختار سیاسی به غایت اقتدارگرا و ضدتوسعه مواجه بود. اراده و اختیار «پادشاه» که در راس هرم قدرت قرار داشت، بیحد و حصر و بیپایان بود، از این رو هر تلاشی در جهت توسعهیافتگی در هر لایهای از برنامههای اقتصادی – سیاسی مسلما به درهای بسته میخورد. بیتردید نمیتوان مجلس مشروطه برپا داشت و قانونگذاری کرد و در نهایت از پادشاه خواست صحت قانون را توشیح و امضا و اجرایی کند. زمانی که شأن قانون از مقنن پایینتر باشد، کشور با اختیار حاکم اداره میشود و مابقی همه نمایش است و فریب.
باری، میراث مهم دیگر قاجاریه «چرخههای موازی» درون قدرت بود. اطرافیان حاکم و طبقه شاهزادگان، افرادی بودند که در انجام تمامی امور مملکتی، نیازی به دیدن و پرداختن به قانون نداشتند. حیف و میل اموال دولتی و بهرهمندی از قدرت بیحد و حصر در انجام امور از مشخصههای تاریخی دوران قاجاریه است.
قدرت موازی، نهادهایی همراه پادشاه آفرید که با تمام وجود تن نحیف نهال توسعه در کشور را خشکاندند و با تمام قوا محکمترین ضربهها را بر پیکر تولید داخلی وارد آوردند.
این میراث اصلی قاجاریه برای ماست و در چنین شرایطی است که انقلاب مشروطه رخ میدهد.
قدرت است که حدود قانون را مشخص میکند و شاید ندیدن این مساله است که انتقاد را همواره بر رفتار ایرانیان در دوران مشروطه وارد میکند؛ چرا قبل از تشکیل سیستم و اقتصاد سراغ بالاترین ردههای حاکمیتی رفتیم؟
مهمترین دلیل را از زبان «فرخالدوله» میخوانیم: مانع اصلی، مانع مطلق، مانع واحد ترقی ایران در نقص ترکیب دولت است.
دولت را به کارخانهای تشبیه میکند که در وسط تهران ساخته شدهاست و دست و پای بیست کرور خلق ایران را بستهایم به چرخهای این کارخانه. بهطوری که حرکت و زندگی این بیست کرور خلق به گردش این کارخانه وابسته است.
تا اینجا بحثی نیست، ولی اشکال کار در این است که گردش این کارخانه بسته است به میل چند نفر عامل بیقید و بیوقوف.
چرخهای این کارخانه اغلب شکسته و کاملا پوسیده است و مباشرین این دستگاه بیآنکه در بند احتیاج مردم و در فکر تعمیر کارخانه باشند، این چرخهای پوسیده را هرطور که میخواهند میگردانند و هر وقت میخواهند میخوابانند و نتیجه میگیرد که وقتی یک چرخ از این کارخانه خراب باشد، ضررهای ناشی از آن فقط به همان چرخ محدود نمیشود و مثال میزند «آن مستوفی که مهر برات را به فردا محول میکند، هیچ نمیتواند تصور کند که بهواسطه همین عمل جزئی، اقلا صد تومان به دولت ضرر میرساند.»
به هر صورت انقلاب مشروطه رخ میدهد و ما پس از آن وارد عصر جدیدی میشویم.
از مقالهای به قلم یاور مشیرفر