تحلیل دلایل شکست مشروطه از منظر معرفتشناسی
وحدت سنتی در برابر تنازع فکری
در این اوضاع و احوال و درحالیکه سیطره قدرت حکومت مرکزی بهوسیله این نیروهای پراکنده کاملا از بین رفته بود، روشنفکران در بیتوجهی به مبانی و منطق دوران جدید و در بیالتفاتی به تاریخ خود، با سادهانگاشتن بحران عقبماندگی ایران و تنها براساس مظاهر ترقی سده هجدهم و نوزدهم در غرب، سعی داشتند تا این افکار نو ـ آزادی و حاکمیت قانون ـ و نهادهای پیچیده عصر جدید اروپایی ـ پارلمان و نظام عدلیه ـ که در کوره حوادث تاریخی آبدیده شده بود را در ایران تاسیس کنند. این روشنفکران، از آقاخان کرمانی و آخوندزاده تا مستشارالدوله وملکم و تقیزاده، براساس همان نظام «حقیقت بالذات» قدمایی، بیتوجه به اصل اصالت پیامد نظام «حقیقت موثر امور واقع»، میاندیشیدند و عمل میکردند. بهخاطر همین فقدان تحول معرفتی بود که همه افکار و نهادهای نو اروپایی را با محک اندیشه قدمایی ایران باستان و دوره اسلامی ارزیابی و اثبات میکردند. آنان، مطابق منطق «حقیقت بالذات» قدما، درپی تاسیس نظام «خیر»ی بودند که راه بنیاد آن، یگانگی با مقولات و مفاهیم اندیشه سنتی ازسویی و ائتلاف با نیروهای قدمایی اجتماعی حامل این افکار از سوی دیگر بود.
۲) نتایج این موضع مهم تاریخی به دو صورت نمایان شد. اول اینکه با وحدت میان مفاهیم نو و سنتی، مقولاتی مانند آزادی، مساوات، حاکمیت قانون، ملیگرایی و... ماهیت خود را ازدست دادند. پس از این دوره، با اصالت یافتن اندیشههای ناهمزمان سنتی و بیمحتوایی مفاهیم نو، بخشی ازروشنفکران، همین مفاهیم را درخدمت سنت ایران باستان نهاده و اندیشه ملیگرایی (ناسیونالیسم؟!) را براساس مفهوم «حب وطن»ی سنتی پرورانیدند که تبدیل به نظریه سیاسی پهلوی شد. روشنفکران دهههای بعد، با اصالت دادن به بخش دیگر این اندیشه قدمایی ـ سنت اسلامی ـ نظریه «احیای فکر دینی» را طرح کردند که مبنای تاسیس حکومت اسلامی شد.
۳) در عرصه عمل نیروهای اجتماعی، روشنفکران با نفی اندیشه «نزاع نیروها» که یکی از الزامات عصر جدید بود و با اتکا به اندیشه قدمایی «وحدت نیروها»، بانیروهای سنتی ـ اشراف زمیندار، خوانین، حکام محلی، درباریان و روحانیون وابسته ـ ائتلاف کردند که خود مهمترین مانع تاسیس «اندیشه ترقی» و «نظام آزادی» موردنظر آنان بودند. این ائتلاف، باقدرت بیحد وحصر نیروهای کهن، آنان را در موقعیتی قرار داد که توانستند با تاسیس مشروطه، اوایل تمام ساختار قدیمی ارباب ـ رعیتی و مرید ـ مرادی خود را در نظام جدید ایران باز تولید کنند و ثانیا همه نظام ارزشی، هنجاری و فکری خودرا به دوران جدید ایران منتقل کنند. با تاسیس مشروطه، این نیروهای سنتی، آزادی مطلق یافتند و حاکمان بعدی ایران شدند. اینان، «تمرکز اداری» را در ایران به حداکثر رساندند و «تمرکز حاکمیت» را از بین بردند. خوانین، اشراف زمیندار و حکام محلی، باحمایت اندیشه باستانگرایی سنتی روشنفکران، بردولت پهلوی مسلط شدند. بدینسان، ساختار اندیشه سیاسی درایران جدید و نظام سیاسی برآمده از آن، برخلاف تجدد اروپایی، صورتی خطی و پیشرفتی(Progressive)پیدا نکرد، بلکه شکل بازگشتی و دایرهای (Circular) به خود گرفت. نتیجه ارجاع مداوم به گذشته در عالم نظر ـ ایران باستان و اسلامی ـ و ائتلاف با نیروهای قدمایی و گذشتهگرا در مناسبات عمل نیروهای سیاسی، باز تولید گذشته در اکنونی غیرقابل توصیف است. روشنفکران ایران عصر مشروطه و بعد از آن، هر چه را خواستند انجام دادند، اما نتایج آن دقیقا مخالف اراده آنان بود. مسائل مهم و جدی دیگری برای فهم ابعاد و مختصات این موضوع ضروری است که باید محققان در آینده به آن نظر اندازند. برخی از مهمترین آنها عبارتند از:
۱) ضعف فئودالیسم و نظام مالکیت اراضی در ایران نسبت به اروپا، یکی از موضوعات مورد تامل نظریههای استبداد شرقی، شیوه تولید آسیایی و پاتریمونیالیسم بوده است. سلطه خوانین، والیان وحکام محلی درایران و ابزار باج و خراج در دست آنها مانع از شکلگیری هرگونه نظم زمینداری مولد و نظاممند قانونی درایران شده است. ائتلاف نیروهای اجتماعی جدید ایران با این نیروهای قدمایی در جنبش مشروطه سبب شد تا همین الگوی سلطه به نظام بوروکراسی جدید ایران راه یابد. ارائه نظرهایی درخصوص نهادها، اعمال و ساختار عملکرد این الگوی سلطه در عصر قدیمتر ایران و یافتن وجوه حضور این الگو در ایران امروزی، نیازمند مطالعات جدیتری است.
۲) تحول نظام روحانیت سنتی و قدرتیابیشان بهگونهایکه توانستند ساختار سلطنت را متزلزل کنند، نیازمند مطالعه پژوهشی جداگانه است. به واقع فرآیند نظاممند شدن ساختار روحانیت سنتی در دوران جدید، ریشه در برخی تحولات تاریخی دارد که مهمترین آن ظهور صفویه و بهویژه مناسبات نیروهای اجتماعی عصر قاجار است. ابعاد و مختصات این موضوع باید در اندیشه متفکران این دوره خود را نشان دهد. برای نمونه اینکه آیا واقعا تفاوتی میان نتایج و پیامدهای اندیشه علمای سنتی مشروطهخواه و مشروعهخواه در دورههای بعدی وجود دارد یا خیر، موضوع یک پژوهش دقیق است.
۳) یکی از وجوه تمایز دوران جدید باعصر گذشته، شکلگیری نظامات مالی متمرکز و محسوب کردن آن بهعنوان یکی از عناصر حیاتی کشورهاست، بهگونهایکه هرگونه تعرض به این نظام مالی به مثابه تجاوز بهخاک آن کشور است. اینکه چرا چنین نظام مالی درایران عصر جدید پا نگرفت یانتوانست پایدار بماند، پرسشی است که با توجه به وضع کنونی، به ذهن متبادر میشود.
۴) شکلگیری دولت مطلقه در اروپای غربی، نقش اصلی را در نابودی امتیازات نیروهای اجتماعی قدیمی و گذار کشورهای این قاره به عصر مساوات و حاکمیت قانون داشته است. تصور برخی روشنفکران عصر پس از مشروطه این بود که رضاشاه میتواند چنین نقشی را درایران داشته باشد. بهرغم شکست کامل این تجربه، برخی امروزه ناآگاهانه بر این دیدگاه اصرار دارند. بهزعم نویسندگان، بررسی چرایی این شکست یکی از اولویتهای اصلی پژوهش درایران کنونی است.
مشروطیت؛ سنت در برابر علم و تفکر جدید
نگاهی کوتاه به اوضاع واحوال دوره قاجار (ازآغاز قرن نوزدهم) حکایت از شرایط فلاکت بار ایران دارد؛ فلاکتی که میتوانست ایران همیشه نیمهجان را تا مرز نابودی کامل پیش برد. آموزش، بهداشت، تکنولوژی، صنعت وسیاست و حکومت، در غایت عقبماندگی و درحال زوال بود. قدرت پراکنده علما درولایات، خودسری حکام محلی و درباریان، هرجومرج اوباش و لوطیان بازیچه بزرگان بیسواد و ناآگاهی مردم ازمناسبات جدید، کشور را درآستانه ورشکستگی قرار داده بود. در مجموع، ایران عصر قاجار نه برخوردار از دولتی متمرکز، بلکه شاهد حکومتی ناتوان درکنار قدرتیابی هرچه بیشتر نیروهای پراکنده در کشور بود که آن را به هرجومرج کشانده بود. زرینکوب، کاتوزیان و سایر نویسندگان جدی تاریخ ایران، برآنند که دگرگونیهای سطحی، بیرمق و فاقد عناصر کافی پیشرفت ایران عصر قاجار، نتوانست دوره بیمانند شاهعباس صفوی را احیا کند. دراین دوره نهتنها دولت مقتدری وجود نداشت، بلکه حتی ادعای وجود آن نیز بسیار دشوار است. آخوندزاده، در باب پراکندگی قدرت و فقدان حاکمیت مرکزی در این دوره مینویسد: «اگر کسی به کسی سیلی بزند، یکی نزد مجتهد میدود. دیگری به خدمت شیخالاسلام میرود. یکی به بیگلربیگی عارض میشود و دیگری به در خانه شاهزاده تظلم میبرد.
مقصر را بعضی جریمه میکنند، برخی به چوبکاری مستحق میدانند، در بعضی جا در سزای همان جرم به حبسش مینشانند،... در پارهای جا بهواسطه وابستگی مقصر به اشخاص بزرگ و صاحبشان، اتفاق میافتد که او را انعامی و خلعتی نیز داده باشند.» فقدان حکومت، تنها معنایی است که در این بیان آخوندزاده و همه مشروطهخواهان این عصر میتوان یافت. شرایط اقلیمی ایران بهگونهای بود که زمین به دلیل اوضاع طبیعی، آنقدر درآمد و قدرت نداشت که صاحبان آن، تشکیلات منظمی برای خود دستوپا کنند. به همین خاطر، اربابان قدرت، نه صاحب قلمرو مشخص اربابی با قوانین و مقررات مدون بودند و نه نظام تولیدی مشخصی داشتند؛ بلکه نوعی رابطه مرکزمحور نیم بند که آنان را به حکومت وصل میکرد برای کسب مشروعیت وقدرت نزد رعایا ایجاد کردند. در عین حال هیچگونه خدمتی و اطاعتی از حکومت مرکزی نداشتند. بنابراین ساختار اجتماعی کشور وابسته به دو نیروی ارباب رعیتی اشراف و خوانین زمیندار، درباریان و حکام محلی از سویی و روحانیوندرباری با مناسبات مرید و مرادیشان ازسوی دیگر بود. چنانچه قدرتیابی علما و تلاش آنان در تضعیف حکومت مرکزی بهدنبال قدرت و نفوذی که کسب کردند تا جایی پیش رفت که حکومت قاجار را تا آستانه نابودی پیش برد.
آنچه این روشنفکران به آن بیتوجه بودند، مبانی نظری بود که این تاسیسات جدید درغرب برآن بنیاد گذاشته شده بود. یکی از این مبانی، گسست معرفتیای بود که با فرانسیس بیکن در علوم و بهویژه ماکیاولی در عرصه علم اجتماع ایجاد شده بود. مفهوم «حقیقت موثر امور» که ماکیاولی آن را در برابر «حقیقت بالذات» افلاطونی طرح کرده بود، منجر به عملگرایی در اندیشه و درناخوداگاه عمل انسان غربی شد که بررسی تاثیر و تاثر پدیدهها در تاریخ را جایگزین تلاش برای یافتن منشأ (حقیقت) آنها کرد. این گسست معرفتی که روشنفکران عصر مشروطه هیچ التفاتی به آن نداشتند، منطق دوران جدید قلمداد شده است. بیالتفاتی به منطق عمل این دوران، به معنای تفکر وعمل برهمان مبنای گذشته است که اگرچه درظاهر تغییرات زیادی دیده شود، اما انحطاط و شکست آن عمل در منطق مناسبات قدمایی قطعی است.بهزعم ارنست کاسیرر، اندیشه تاسیسی ماکیاولی مانند دینامیک گالیله که شالوده علم طبیعت جدید است، علم شناخت حرکت اجتماع انسانی است؛ چراکه او ساختمان یگانهای را تاسیس کرد که میتوان فعلوانفعالات درونی و بیرونی آن را شناسایی، از راه آموزش منتقل و حتی در نهایت پیشبینی کرد. بنابراین مانند علوم طبیعی که دیگر عرصه تعادل اجسام سلسله مراتبی نبود، بلکه میدان حرکت نیروهای همسطح بود، دانش سیاست نیز دیگر علم توصیف سکون وآسایش مبتنی بر نظم کیهانی برای رسیدن به سعادت در مدینه فاضله یا شهرخدا نبود، بلکه علم فهم حرکات اجتماع سیاسی است.
ارسال نظر