مدرنیته و فرآیند همانندسازی
البته میدانید که در ادبیات روشنفکری آن زمان صورتهای مختلف و متنوعی متجلی شد. در این میان روشنفکرانی مانند احمد کسروی را داریم که بعدا بر مساله اتحاد مذهبی ایرانیان تاکید کرد و گفت این اتحاد به مراتب عمیقتر از اتحادی است که حکومت رضاشاه یا روشنفکران روزگار وی میخواستند با یکپارچه کردن لباس یا زبان و فرهنگ و ادبیات ایرانی درست کنند. به هر حال باید بگویم نقدهایی که به برخی مسائل در فرآیند نوسازی داریم، زاییده شرایط پسامدرن است، یعنی متاثر از اندیشههای نقادانه فیلسوفان، متفکران و اندیشمندان و فرهنگپژوهان دوره پسامدرن است که از دهه ۱۹۷۰ و بهویژه ۹۰ به بعد در سطح ادبیات جهان مطرح میشود و از دهه ۹۰ به بعد عمق پیدا کرد و متفکران پسامدرن بر بحث تنوع، تکثر فرهنگی، ادبی، مذهبی و زبانی تاکید میکنند و ما با استفاده از این ادبیات سراغ آن روزگار میرویم درحالیکه تصور میکنم برای تحلیل عمیقتر و دقیقتر باید به فضاهای گذشته برگشت و بررسی کنیم که روشنفکران، سیاستمداران و متفکران آن دوران چگونه مینگریستند، آیا این یک نگاه توطئهمحورانه بود؟
آیا میخواستند ایدهای را براساس یک نوع تفکری پیاده کنند که در آن قومیتها و پیچیدگیهای فرهنگی ایران را ساده و یکدست کنند؟ من به چنین نگاه توطئهباورانهای چندان اعتقاد ندارم اما باور دارم که آنها عامدانه میکوشیدند ملتی یکپارچه، همسان و همشکل و متحد بسازند و در تلاش برای رسیدن به چنین اتحادی طبیعتا باید زبان واحد ملی، نظام قضایی واحد، دموکراسی متمرکز و واحد، مدارس و ارتش متحدالشکل و در واقع پوشش متحدالشکل درست میشد تا بتواند یک ملت یکپارچه، هماهنگ و بههمپیوسته، همشکل و همسان را پدید آورد. البته چنین ایدهای جای نقد دارد و باید دید که آیا اساسا میشد این نوع تنوع و تکثر را بر پایه یک نوع سیاستگذاری، فشار از بالا و بسیاری چیزهای دیگر تغییر داد؟ یا چنین تغییری باید بهصورت تدریجی و طی بسط مدرنیته خودبهخود رخ میداد. در واقع آنها عجله داشتند براساس همان تجربهای که در کشورهای اروپایی بهویژه در عصر حکومتهای مطلقه انجام گرفت، هماهنگی و همسانی بسیار زودتر بهوقوع بپیوندد و تمام تلاش آنها بر این پایه بود و در همین مسیر حرکت کردند.
ارسال نظر