تقدسزدایی از گاندی
آنچه که با نام گاندی گره خورده، چرخش سیاست هندیان از مقاومت مسلحانه به سوی نافرمانی مدنی است، که آن نیز در جنبش همکاری مطالبهگرانه «نائوروجی» سابقه داشته است. بنابراین تصور رایج که گاندی را بنیانگذار جنبش استقلال هند میداند، نادرست است. این جنبش از نیم قرن پیشتر وجود داشته و مراحل متفاوتی را هم پشتسر گذاشته است. گاندی آخرین و بزرگترین رهبر این جنبش بود که آن را توسعه داد و سیاستهای خشونتگریزانهاش را تدوین و در نهایت آن را تا دستیابی به پیروزی دنبال کرد. اما پرسشی که باید در اینجا طرح شود آن است که سیاست گاندی در برابر انگلیسیها تا چه اندازه درست و کارآمد بود و چقدر موفق از آب در آمد؟ هدف جنبش گاندی کاملا مشخص بود و در استقلال هند و راندن استعمارگران خلاصه میشد.
باید دید او با چه هزینه و در چه مدتی به این هدف دست یافت و آیا این نتیجه قابل قبول است، یا نه. به نظرم گاندیگرایی در هند را میتوان دارای سودها و زیانهایی دانست. سودها نمایان و روشن هستند، دستکم برای مدتی، اخلاقی مدنی نهادینه شد که تفاوت میان ادیان، تمایزهای قومی و شکافهای جنسیتی را نادیده میگرفت و به این ترتیب در تثبیت اخلاق مدنی در میان هندیان نقش بسزایی ایفا کرد. باید بر این نکته پای فشرد که اخلاقی که گاندی به این ترتیب تبلیغ میکرد، هرچند با زبانی دینی و در بافت دین هندو بیان میشد، اما ساختار و صورتبندی کاملا مدرن داشت، با ابزارهایی مدرنی هم منتقل میشد و نهادهایی مدرن مانند حزب و موسسههای مدنی نو را پدید میآورد. در این معنی، گاندیگرایی توده مردم هند را به عصر مدرنیته وارد کرد، بیآنکه بحران هویت معمول در سایر سرزمینهای پیرامونی را تشدید کند.
سود دیگر گاندیگرایی برای هندیان، هویت مشترکی بود که برایشان فراهم آمد. شبه قاره هند تا پیش از حاکمیت انگلیسیها هیچگاه یک دولت یکپارچه نبود و راج (دولت استعماری) هم توسط کارگزارانی بیگانه مدیریت میشد. جنبش گاندی نخستین هویت جمعی ملی را در سطح کل شبهقاره پدید آورد و تثبیت کرد. سومین سودی که میتوان در همین بستر به آن نگریست، آنکه پایبندی به گاندیگرایی در نهایت از بسیاری از کشمکشهای قومی و خونریزیهای داخلی که مرسوم کشورهای رها شده از بند استعمار است، پیشگیری کرد. از این نظرها، گاندیگرایی برای هندیان سودمند و مفید بوده است. اما این جنبش برای هندوستان هزینههایی هم داشته است. در نهایت بخشهایی از هند بهصورت سریلانکا و پاکستان از این کشور جدا شد و تنش میان مسلمانان و هندوها که توسط انگلیسیها دامن زده میشد، در این کشور نهادینه باقی ماند.
در واقع اگر سریلانکا، پاکستان و کشمیر را بخشی از هند در نظر بگیریم، کشمکشهای قومی و جنگهایی که در مستعمرههای تازه استقلال یافته شایع است را در هند نیز میبینیم. هرچند شدت آن کمتر است و این چه بسا به نرمخویی سنتی هندیان مربوط باشد تا جنبش خشونتگریزی گاندی. این را هم باید در نظر داشت که هویت یکپارچه نوظهوری که گاندی تبلیغ میکرد، در بخشهای بومیگرایانهاش غیرقابل اجرا بود و در بخشهای قابل اجرایش (که توسط نهرو مدیریت شد) به صنعتی شدن هند و تبدیل شدناش به یکی از اقمار اقتصادی انگلستان انجامید، که خود شکلی از استعمار نو بود. گذشته از تمام اینها، به نظرم مهمترین هزینه گاندیگرایی برای هند آن بود که استقلال این کشور را به تعویق انداخت! یک دلیل این امر به ظاهر غریب، آن است که جنبش مدنی گاندی به شکلی زیربنایی قانونمندی و نظام بوروکراسی انگلیسیها را در هندوستان نهادینه کرد. گاندی معتقد بود کسانی که در جنبش نافرمانی مدنی شرکت میکنند، باید خوب تعلیم ببینند و مانند جنگاورانی منضبط بر خویش مسلط باشند.
گاندی در زمینه پایبندی به قانون وضعیتی ناپایدار داشت و دیدگاهش در این زمینه به تدریج و گامبهگام تحول پیدا کرد. در ابتدای کار به رعایت همه قوانین مگر مواردی خاص باور داشت و در همین راستا حتی در زمان جنگ طبق وظیفه اجتماعیاش به سربازان انگلیسی استعمارگر خدمت میکرد. کمکم این دیدگاه تکامل یافت و به شکستن عمدی برخی از قوانین نامطلوب و در نهایت تحریم نهادهای استعماری و نافرمانی -اگر نظام اخلاق فردی امری را ناپسند «من» مدنی کلان بداند- گرایید. جوهر بحث تورو آن بود که اگر بر مبنای اخلاق کاری نادرست باشد، وظیفه حکم میکند که حتی با وجود قانون تاییدکننده آن کار، از آن خودداری کرد. برعکس این قاعده هم درست است. یعنی در شرایطی که قانونی کنشی اخلاقی و درست را منع کند، به قیمت شکستن قانون باید آن کنش را انجام داد.
از دید او نافرمانی مدنی فقط زمانی معنا دارد که فرد در مقام یک شهروند کامل ظاهر شود و تمام قواعد اجتماعی را داوطلبانه بپذیرد و رعایت کند و تنها یک قاعده مورد اعتراض را اجرا ناشده باقی گذارد. اما این پیششرط دو ایراد عمده داشت. نخست آنکه به شکلی تعارضآمیز نفوذ اجتماعی انگلستان و نهادهای مدرن استعماری را در هند تثبیت کرد و هندیان را پیش از آنکه بار دیگر مستقل شوند نخست به اعضایی از این نهادهای مدرن بدل ساخت؛ یعنی به قیمت نهادینه کردن عضویت هندیها در یک نظم استعماری نهادینه، ایشان را از شر استعمار رهایی بخشید. دومین ایراد آنکه چنین راهبردی تنها در شرایطی خاص و موقعیتهایی ویژه کاربرد دارد. استعمار انگلستان در هند از این نظر بیسابقه و استثنایی بود که انگلیسیها در کشور خودشان کهنترین نظام حقوق خصوصی اروپا را تاسیس کرده بودند و دستکم در ایدئولوژی سیاسیشان به مردمسالاری و قانونمداری مدنی سخت میبالیدند، هرچند که در مستعمرههایشان از جمله هند مدام آن را نقض میکردند. ترفند گاندی برای رعایت این حقوق مدنی و در ضمن نامشروع شمردن دولت استعمارگر امری بسیار موضعی و خاص بود که تنها در این شرایط تاریخی و تازه آن هم با خوشبینی و تا حدودی سادهلوحی نسبت به سیاست انگلستان قابل تصور بود. سخن گفتن از نافرمانی مدنی در جامعهای مانند ایران عصر ایلخانی یا اموی که اصولا قانونی مدنی وجود نداشته، یا روسیه شوروی که قوانین مدنیاش مدام طبق تحول خط مشی حزب کمونیست تغییر میکرد، بیمعناست.
ارسال نظر