نهاد وقف و متولیان آن در عهد صفوی
از ظواهر چنین برمیآید که این نهاد و کارکردهاى آن براى موسس سلسله صفوی نامشخص نبوده است؛ چراکه وى در بدو جلوس، همزمان با تعیین مناصب مهمى چون «وکالت نفسنفیس»، «امیرالامرایى» و منصب «وزارت دیوان اعلى» کسى را نیز به منصب صدارت برگزید که صاحب این منصب، عالىترین مقام در رسیدگى به امور اوقافى و در واقع رئیس دیوان اوقاف بود و تا پایان این سلسله نیز این مقام کم وبیش بر اوقاف نظارت داشت. بنابراین دیوان وقف (اوقاف)، زیرنظر«صدر» که یکی از پنج منصب عمده در آغاز دوره صفوی بود، اداره میشد. شاهاسماعیل جوان پس از تصرف تبریز و تاسیس دولت صفوی، بهرغم خطرات بسیاری که حکومت نوپای او را تهدید میکرد، مصمم شد با اعلام رسمیت تشیع، ماموریتی را که برای خود قائل بود، به انجام برساند و این بهرغم آن بود که بنابر اظهار منابع، برخی از یاران نزدیکش او را از عاقبت آن برحذر میداشتند. اگرچه گفته شده که او برای این کار از اعمال خشونت نیز خودداری نکرده است.
اما بیشک او نیز میدانست که برای تداوم و گسترش تشیع نیاز به اقدامات فرهنگی است و صرفا با زور نمیشود به هدف نائل شد. با توجه به آنکه برخی از تالیفات از کمبود منابع فقهی شیعه در ایران آن روز یا دستکم در بخشی از کشور یاد کردهاند، شاهاسماعیل و سپس جانشینش شاهطهماسب، با حمایت از علمای شیعه داخل کشور و نیز دعوت از علمای شیعه جبلالعامل و نیز با ایجاد مدارسی که غالبا بر پایه وقف استوار بود، در حمایت از مراکز فکری شیعه کوشش کردند. پس از آن نیز با وجود امکانات و شرایط مناسب، روند مهاجرت علما و فقهای شیعه از بلاد عثمانی به داخل مرزهای ایران ادامه یافت، بهطوریکه در هر دوره میتوان رد پایی از مهاجران شیعی یافت که برای کسب موقعیت بهتر و زندگی در فضایی امنتر به ایران آمدهاند. بهطور قطع، بخش عمدهای از این شرایط مناسب در سایه وقف ایجاد شد. اگرچه خود شاهان در زمره بزرگترین واقفان زمان خود بودند و در راستای اهداف سیاسی و مذهبی خود، یعنی اشاعه «فرقه ناجیه اثنیعشریه» وقف را سرلوحه اقدامات خود قرار داده بودند اما این اقدامات تحت نام کارهای حکومتی تلقی نمیشد، بلکه در زیر چتر وقف یا خیرات و مبرات و تهیه توشهای برای آخرت، تحقق مییافت.
در ضمن، شاهان صفوی اگرچه همانطور که گفته شد از آغاز منصب صدر را برای رسیدگی به امور اوقاف در نظر گرفتند، اما در کمتر دورهای میتوان ملاحظه کرد که کار رسیدگی به امور اوقاف را بهطور قطع رها کرده باشند. چراکه به اهمیت این منصب و نفوذ و قدرتی که صاحب آن میتوانست در جامعه بهدست آورد، واقف بودند. در غالب وقفنامههای مربوط به خاندان سلطنتی یا رجال و بزرگان حکومتی و حتی عدهای از مردم عادی، تولیت موقوفه در اختیار سلطان زمان قرار داده شده است و اوست که باید از جانب خود شخصی را بهعنوان نایب برای احراز این مقام تعیین کند. آنان بهرغم حساسیتی که غالبا در انتخاب صدور داشتند و سعی میکردند حتما ایشان از میان سادات انتخاب شوند، از مطلقالعنان شدن صدرها نیز هراسناک بودند و برای کاستن از قدرت آنان گاه تدابیری میاندیشیدند. حتی اتفاق افتاده است که صدری را به اتهام سوءاستفاده از موقعیت و جایگاهش به مرگ محکوم کنند.
بیشک صدور به تنهایی قادر نبودند به امور اوقاف رسیدگی کنند؛ از اینروی توسط مستوفیان، عمال و مباشران خود بر موقوفات کشور نظارت داشتند. این افراد که شامل «مباشران اوقاف تفویض»، «متولیان»، «وزرای اوقاف»، «نظار»، «مستوفیان» و «سایر عمله سرکار موقوفات» بودند، توسط شخص صدر منصوب میشدند و از این روی تحت نفوذ و قدرت او بودند و صدور میتوانستند از طریق آنها به اعمال نظرات خود بپردازند. البته ترس از چنین صاحبمنصبانی و بیاعتمادی به آنان تنها مختص شاهان نبود. از آنجایی که برخی از واقفان در وقفنامههای خود شرط کرده بودند که صدور و زیر دستانش به هیچوجهی در کار متولیان آنان دخالت نکنند، میتوان چنین استنباط کرد که این ترس و بیاعتمادی در مورد سوءاستفاده از منابع مالی عظیم اوقاف در بین مردم نیز وجود داشته است.
ارسال نظر