نوروز ۱۲۵۳ به روایت ناصرالدین شاه
«سه ساعت و نیم از شب رفته تحویل حمل شد، امروز که جمعه بود، از صبح هوا ابر گرفته بود، بسیار تاریک، مثل شب، کمکم تگرگ، باران و برف شدید، بعد شل آب بعد باد و مه و کولاک باد شدید، سرمای زیاد، یک معرکه غریبی بود. از صبح الی غروب بارید. چنان هوا سرد بود که نمیشد راه رفت، جمیع کوهها و صحرا را مجددا برف سفید کرد. من بیرون اتاق عاج بودم، سرایدارباشی و غیره اسباب تحویل و غیره میآوردند اتاق عاج بچینند. امینالملک، عرفانچی، حکیمالممالک و غیره و غیره بودند. بعضی کاغذها و غیره میخواندم، حکیمالممالک برات زیادی و احکام زیاد داشت، صحه گذاشتم، نمیدانستم چه کنم، با وجود باد و باران سرما برخاسته رفتم خلوت عکاسخانه که زنها بودند. بعد رفتم اندرون شب شام خورده رخت آوردند. سرداری الماس و غیره. الی رسیدن وقت تحویل نشستیم، انیسالدوله، باشی غلام بچه، کوره، مردک و غیره بودند. نقل میگفتند.
بعد وقت[تحویل] شد. رخت پوشیده، شمشیر بسته، جقه گذاشته رفتم بیرون، هوا باز میبارید. باد سرد بسیار سردی میآمد، کولاک غریبی بود، رفتم اتاق عاج مجلس مزین خوبی بود. همه وزرا، شاهزادگان، امرا، اعیان و غیره بودند. در بین تحویل حاجی نصرالله میرزا پسر سیفالله میرزا از مشهد مقدس از جانب میرزا سعیدخان متولیباشی به چاپار ۹ روزه رسیده بود آمد. فرمان حضرت امام ضامن ثامن علیهالسلام را آورد. با خلعت آفتاب طلعت آن حضرت که سرداری ترمه گلی بود، عریضه را امینالملک آورد. بسیار بسیار خوشحال شده و به فال میمون گرفتم. حاجی سیفالدوله پسر فتحعلی شاه هم که متولیباشی سابق بود، دیروز آمده بود، او هم در تحویل بود. اشخاص پارساله الحمدلله تعالی همه بودند در تحویل، منشیالممالک، عضدالملک، نظامالعلما. اعمال معمول را از دادن شاهی و دعا به عمل آوردند. پسر نایبالصدر قزوینی خطبه خواند.
منجمباشی و نجمالملک میرزاعبدالغفار منجم و مهندس مدرسه است. او عرض کرد. مستوفیالممالک، مشیرالدوله و غیره و غیره همه بودند. علما، آقا سید صادق، امام جمعه، صدرالعلما، حاجی شیخمحمد، حاجی آقامحمد، شیخمحمد برادر شیخ عبدالحسین و غیره و غیره و غیره. بعد شاهی اشرفی به همه داده شد. رفتند، ما هم برخاسته آمدیم اندرون، رفتم خانه انیسالدوله، بعد آمدیم خوابیدیم. الحمدلله تعالی علی کل حال و اوقات. روز شنبه هم در تالار حوض بلور سلام شد باد بسیار سردی میآمد، ابر بود بسیار سرد بود، سفرای خارجه همه حضور آمدند. مشاعره میکردند. شاهزاده خر میگفت، دوازده هزار بیت شعر میدانم. غیاث میراب ۱۰ روز قبل از این مرده است. بچههاش بیچاره حالا با آن کلاه بیخود داد میزنند.
شب باب همایون و کوچه چراغان آتشبازی بسیار بسیار خوبی کردند. رفتم بالا. زنها و غیره آمدند. الحمدلله تعالی روز عید ما هم ۶ صفر[منظور تولد ش است] هوا بسیار خوب بود. بهطور معمول ناهار در تالار شمسالعماره خورده شد، شاهزادهها همه بودند، عمواقلی هم بود، بعد پول گرفتند بعد سفرا آمدند. سلام شد، در تالار حوض بلور رفتیم، اندرون در تالار انیسالدوله همه زنهای پیر و پات، شاهزادهها و غیره بودند. دیده شدند. بعد رفتم سردر، سردر خوبی شد. پهلوان خوبی را یزدی تربیت کرده بود که اکبر خراسانی را زمین بزنند، کشتی انداختند، آقا دایی هم ایستاده بود بالای سرشان، آن پهلوان هم جوان بود، تنومند، فراش مشیرالدوله هم بود، آقا وجیه هم... او بود. اکبر خراسانی او را پر زور زمین زد، پدرش را در آورد، بسیار خوب زمین زد، احوالم امروز قدری کسل بود، سرم درد میکرد، بیاشتها هم بودم. الحمدلله تعالی علی کل حال.»
ارسال نظر