ظلم ظلالسلطان به یک تاجر
وی ظلالسلطان را به آقامحمدخان تشبیه کرده و شرح ماجرا را اینچنین میآورد: «ظلالسلطان نه فقط از نظر جسارت و سازماندهی شباهت بسیاری به آقامحمدخان قاجار دارد، بلکه متاسفانه به لحاظ سفاکی و خونریزی و بیرحمی هم شباهت کاملی به سلاطین سابق دارد. من البته کتمان نمیکنم که در کشوری با خصوصیات ایران تندی و خشونت شاید تا حدودی لازم باشد ولی این خشونت با خونریزی و سبعیت و درندگی تفاوت بسیار دارد و شاهزاده کارهایش از این قبیل است. قتل ایلخانی بختیاری که ظلالسلطان او را به منزل خود دعوت کرده بود (با آنکه برخلاف اصول جهانگردی و مهماننوازی بود) را شاید بتوان بهخاطر مصالح مملکت دانست اما درباره قتل آن بازرگان ثروتمند اصفهانی چه عذری میتوان آورد و چه مصلحتی وجود داشت؟ طبق آنچه که برای من حکایت کردند، ظلالسلطان از این تاجر ثروتمند و بدبخت مقدار زیادی پول، خیلی بیشتر از مالیاتی که به او تعلق میگرفت به زور وصول کرده بود و تاجر که از ظلم شاهزاده به ستوه آمده بود، به طرف تهران حرکت کرد و عریضهای به شاه نوشت و از شاهزاده شکایت کرد. شاه دستخطی برای ظلالسلطان نوشت که رفع این شکایت را کرده و از این به بعد مراقبت کند که مردم اینطور مورد ظلم و تعدی واقع نشوند.
تاجر بدبخت با خوشحالی تمام دستخط شاه را گرفت و روانه اصفهان شد و با امید به آنکه از او احقاق حق خواهد شد، به حضور شاهزاده رسید و دستخط شاه را تقدیم کرد. شاهزاده به آرامی آن را خواند و بعد نگاهی با لبخند به آن مرد کرد. تاجر سر خود را به زیر انداخته، منتظر بود که ظلالسلطان دستور دهد پولهای او را مسترد کند ولی ناگهان شاهزاده غرشی کرد و گفت: «هه، که اینطور، تو فکر کردی با شکایت به شاه، شاهزاده را بترسانی؟ واقعا که مرد شجاع و با جراتی هستی، باید از تو این جسارت را یاد بگیرم. خب مرد شجاعی مثل تو حتما قلب شجاع و بزرگی هم دارد.» شاهزاده سپس امر میکند که میرغضبها قلب او را درآورند.
بنجامین که از شنیدن خبر چنین مجازاتی شگفتزده شده است، مینویسد: «وقتی خبر این مجازات هولناک ظلالسلطان را در تهران به من دادند، واقعا تکان خوردم و ملاقاتها و مذاکرات قبلی خود را با این شاهزاده بهیاد آوردم، هرگز او را اینطور سبع نمیدانستم، در مذاکرات رویخوش نشان میداد و شوخی و مزاح میکرد. او البته با اینکار خواسته بود قدرت خود را به مردم اصفهان نشان داده و ضمنا از این مرد تاجر انتقام بگیرد ولی انتقام خود را از بد راهی کشیده بود، راهی که مورد لعن و نفرین مردم قرار میگرفت. در غرب نیز افراد انتقامهای شدیدی از یکدیگر میگیرند ولی نحوه آنطوری است که مورد لعن و دشنام افکار عمومی قرار نمیگیرند. این نوع انتقام روانی و روحی است. به این معنا که روزنامهها به فرد موردنظر بهطور غیرمستقیم دشنام میدهند و خانوادهاش را به انحراف متهم میکنند و از این راه آن مرد را تحت شکنجههای روحی قرار میدهند که به مراتب شدیدتر از شکنجههای جسمانی است و بالاخره هم او را دقمرگ میکنند، بدون آنکه مقصر واقعی معلوم باشد و اگر شاهزاده ظلالسطان هم روزنامهای در اصفهان داشت و از این راه وارد میشد، شاید مورد دشنام و نفرین مردم قرار نمیگرفت.»
ارسال نظر