روزی که «شاه رفت»
از اینرو از فرصتی که پیش آمد استفاده کردم و عباس مژدهبخش رئیس شعبه صفحهبندی و مسوول آرایش صفحه اول روزنامه را به کنج خلوت میکشم و با او به صحبت مینشینم. از مدتی قبل مساله تیتر اول روزنامه در روز رفتن شاه فکر مرا به خود مشغول کرده است. همان دو کلمه را روی یک تکه کاغذ کوچک نوشتم و دادم دست مسوول فنی و پرسیدم: میتوانی این دو کلمه را با دستگاه «آگران» طوری بزرگ کنی که تمام عرض بالای صفحه اول را بپوشاند؟ یکه خورد و گفت مگر تمام شد؟ گفتم: میشود اما فعلا فقط بین من و تو باشد. میخواهم کارمان را جلو بیندازیم. ضمنا هم خودت در آرشیو بگرد و یک عکس از شاه و فرح با لباس زمستانی در فرودگاه مهرآباد را پیدا کن که پشت به دوربین درحال نزدیک شدن به هواپیما را نشان دهد. طوری باشد که دارند میروند. دور میشوند. آن را هم سهستونی بساز تیتر و گراور را هم، بعد از آنکه به من نشان دادی، بگذار در کشویت و درش را هم قفل کن. فکر نمیکنم زیاد در کشو بماند.
به عباس مژدهبخش اطمینان صددرصد داشتم. هنوز دو ساعت نگذشته بود که این بار او مرا به همان کنج خلوت کشاند و نمونه کار را نشان داد. درست همان چیزی بود که خواسته بودم. خندیدم و از هم جدا شدیم...» پس از شکست جمشید آموزگار، جعفر شریف امامی و ازهاری در اداره کشور، شاپور بختیار به شرط گرفتن اختیارات کامل و خروج شاه از کشور بعد از رای اعتماد مجلس به دولت، نخستوزیری را پذیرفت. بنابرین محمد رضا شاه مجبور شد ایران را به سمت مصر ترک کند. شاه در مصاحبه کوتاهی به خبرنگاران گفت: «مدتی است احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمنا گفته بودم پس از اینکه خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت. این سفر اکنون آغاز می شود و تهران را به سوی آسوان در مصر ترک میکنم. امروز با رأی مجلس شورای ملی که پس از رأی سنا داده شد، امیدوارم که دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پایهگذاری آینده موفق شود.» صالحیار در ادامه خاطراتش آورده است:
۲۶ دی از همان اولین ساعات صبح، خبرهای رسیده از دربار، نخستوزیری، فرودگاه مهرآباد و منابع دیگر نشان میدهد که امروز خروج شاه قطعی است. مهمترین قسمت تدارک کار امروز قبلا دیده شده و فقط مسائلی نظیر استقرار خبرنگار و عکاس در فرودگاه و نظایر آن باقی مانده است. ناگهان صدای رئیس دفترم بلند شد که گوشی دیگری را بهدستم داد و گفت: فرودگاه! صدای خبرنگار مستقر در فرودگاه را شنیدم و کلماتش را به این شرح یادداشت کردم:
«هواپیمای بوئینگ ۷۲۷ شهباز حامل شاه و فرح سر ساعت ۱۲:۳۰ از زمین بلند شد و من الان دارم با چشم مسیر اوج گرفتن آن را در آسمان دنبال میکنم.» گوشی را گذاشتم و عین جملهای را که یادداشت کرده بودم درگوشی تلفنی که به دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا وصل بود با صدای بلند برای آنها و همچنین جماعتی که دور میزم و در سالن تحریریه اجتماع کرده بودند، قرائت کردم. صدای نماینده دانشجویان خطاب به دوستانش با فریاد بلند شد: بچهها خبر رسمی، شاه رفت. غریو شادمانی را از یکسو به وسیله خط تلفنی از هزاران کیلومتر دورتر در لسآنجلس میشنیدم و از سوی دیگر از اجتماعی که در سالن تحریریه و بهخصوص کنار میز من حلقه زده بود. در این میان قیافه مژدهبخش جلب نظر میکرد که از پشت حلقه جمعیت با حرکات دست و سر و گردن میخواست مرا متوجه خود کند. وقتی دیدم چشمم به او افتاده است، فریاد زد: برم؟! جواب دادم: برو! کار اصلیاش را در صفحه اول، برای نخستین بار دو روز زودتر انجام داده بود.»
ارسال نظر