سخنرانی دکتر رحمانیان در کنفرانس «تاریخ روابط خارجی ایران»
فردوسی؛ معمار روایت ایران
شاهنامه راوی ایران
درباره تاریخ مفهوم ایران کارهایی شده و در مورد استمرار این مفهوم نیز مطالعات زیادی انجام گرفته است. مساله من در این مطالعه بهطور مشخص این است که روایت ایران در ذهنیت و کنش ایرانیان و در نزد بیرونیها (انیرانیها) و آنانی که با ما مناسبات داشتند، چه نقش و کارکردی در تاریخ داشته است. این امر نه تنها به مناسبات عملی بلکه در حوزه نظری در تفکر ما و در سیاست خارجی ما چه بازتابی داشته است. در این رابطه اشارات پراکنده صورت گرفته ولی تقریبا تاکنون مورد غفلت واقع شده است. مساله من این است که نشان بدهم در تاریخ مناسبات ایرانیان با دیگران بهویژه در عصر جدید که عصر بینالمللی شدن روابط است و به تعبیری عصر وستفالیایی آغاز میشود و قلمرو به معنای جدید کلمه یعنی جایی که در آن یک دولت - ملت زیست میکند، شکل میگیرد، این مفهوم و روایت ایران چه کارکردی داشته است. البته شواهد و دادههای زیادی مربوط به روزگاران کهن وجود دارد که نشان میدهد چگونه این مفهوم - روایت در یک سیر تاریخی پدیدار شده است اما اوج این کار در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی است.
زمانی که میگوید: «پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند» من گمانم این نیست که برخلاف همه کسانیکه تاکنون تفسیر کردند، مرادش حفظ زبان فارسی است، او یک آگاهی شگرف و شگفتانگیزی به رسالت خود برای زنده کردن روایت کهن ایران دارد. او صریحا اشاره میکند که «ما باید نامه کهن ایران را نو کنیم» و من نام کار او را «نونامه کردن» یا «نونامهنویسی» گذاشتهام. بنابراین به باور من امروز هم اگر ایران میخواهد در سیاست داخلی و بهویژه خارجی خود استوار بماند و استوار گام بردارد و پیشرفت و پویایی و بالندگی داشته باشد، یکی از وظایفش این است که این نونامه کردن یعنی نو کردن روایت و مفهوم ایران را متناسب با مقتضیات جهان امروز و آینده و چالشهایی که ایران در منطقه و سطح جهانی در ربط با آرمانهای بلند و بزرگ خود پیش رو دارد، پاسخ دهد. البته من ضمن اینکه میدانم نوعی هوشیاری در این رابطه وجود دارد اما غفلتی را در تاریخ این دو دهه اخیر مشاهده میکنیم که تا حدودی خطرناک است.
ایران محصول صفویه نیست
لازم است در ادامه به چند نکته اشاره کنم. برخلاف کلیشهای که در میان مورخان جا افتاده و روزگار فترت ایران را از زمان سقوط ساسانیان تا برآمدن صفویان میدانند و حتی صریحا در مقالات خود مینویسند بازیابی یا بازآفرینی مفهوم ایران که من این امر را اصلا قبول ندارم. یعنی اینکه بگوییم تا دوره صفویه مفهوم ایران وجود ندارد و در این دوره به یکباره چون مفهوم قلمرو وارد میشود، مفهوم ایران نیز بازیابی میشود، یک کلیشه بیاساس است و هیچ منطقی در پشت آن نیست. در دوره صفویه البته بهدلیل وحدت قلمرویی که شکل میگیرد با قدرت بیشتری این مفهوم ظاهر میشود و با شکلی جدید کار میکند اما باید دقت کرد که اولا در دوران قرون نخستین اسلامی متون مختلف را از جمله اندرزنامهها، سیاستنامه، حتی متون عرفانی و گاه علم هیات را که مطالعه میکنیم، میبینیم چگونه در ربط با دولت ایرانی و حکومت ایرانی تجلی تام پیدا کرده است. «نوروزنامه» منسوب به خیام را که بخوانیم از سطور آغازین آن میتوان این امر را درک کرد یا «مناقبالاسلام» ابوالحسن عامری نیشابوری نیز دقیقا بازتولید همین روایت است.
روایت ایران در نگاه دیگران
فردوسی روایتی از ایران ارائه داد و رسالت خود را در این نمیدانست که تنها زبان فارسی را احیا کند بلکه او روایتی برای تاریخ ایران پدید آورد. این روایت اساس مناسبات خارجی ما را تا همین امروز تسخیر کرده است و گفتمانی ساخت که در مناسبات ما چه در حوزه عمل و چه در حوزه نظر تاثیر گذاشت و این مختص ما نبود بلکه کسانی که با ما وارد گفتوگو و مناسبات میشدند نیز از این روایت متاثر بودند. برای نمونه من به بخشی از نامه سلطان سلیم اول که ادعای گرفتن کل جهان اسلام را دارد به شاه اسماعیل اشاره میکنم. وی در این نامه خود را با القاب شاهان ایرانی مورد خطاب قرار میدهد و شاه ایران را با افراسیاب و ضحاک مقایسه میکند و مینویسد: «اما بعد، این خطاب مستطاب از جانب جناب سلطان سلیم فریدونفر، سکندر در، خسرو عدل و داد، دارای عالی نژاد، سلطان سلیم شاهبن سلطان بایزید... به سوی تو شاه اسماعیل که فرمانده عجم، سپهسالار اعظم، سردار معظم، ضحاک روزگار، داراب گیر و دار، افراسیاب عهد، امیر اسماعیل نامداری سمت صدور یافت.» همین اشاره کفایت میکند که مشخص شود روایت ایران آنگونه که فردوسی خلق کرد تا چه میزان بر همسایگان آن و دیگر کشورها اثرگذار بوده است.
ارسال نظر