تیمورتاش را خفه کردند
«ایراندخت تیمورتاش» دختر عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه، ۴۸ سال پس از مرگ پدرش اعلام کرد:« گروه سه نفره شامل سرلشکر آیرم رئیس شهربانی، پاشاخان رئیس کل زندانها و پزشک احمدی پدرم را در داخل دخمهای با بالش خفه کردند و این زمانی بود که تزریق سم بهوی توسط پزشک احمدی منجر به مرگ پدرم نشده بود. » ایراندخت تیمورتاش فرزند اول عبدالحسین تیمورتاش بود. ایراندخت در سال ۱۲۹۵ زاده شد. وی در تهران رشد کرد و در دوران تحصیل از دانشآموزان ممتاز مدرسه «ناموس» بود، سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و از دانشگاه سوربن این کشور دکترای فلسفه گرفت.
«ایراندخت تیمورتاش» دختر عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه، ۴۸ سال پس از مرگ پدرش اعلام کرد:« گروه سه نفره شامل سرلشکر آیرم رئیس شهربانی، پاشاخان رئیس کل زندانها و پزشک احمدی پدرم را در داخل دخمهای با بالش خفه کردند و این زمانی بود که تزریق سم بهوی توسط پزشک احمدی منجر به مرگ پدرم نشده بود.» ایراندخت تیمورتاش فرزند اول عبدالحسین تیمورتاش بود. ایراندخت در سال ۱۲۹۵ زاده شد. وی در تهران رشد کرد و در دوران تحصیل از دانشآموزان ممتاز مدرسه «ناموس» بود، سپس برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و از دانشگاه سوربن این کشور دکترای فلسفه گرفت. او با پشتکار بسیار توانست دکتر احمدی، قاتل پدرش و دیگر فعالان زمان رضاشاه را به محاکمه بکشاند. ایراندخت در ۱۳۵۵ به سمت وابسته فرهنگی و مطبوعاتی سفارت ایران در فرانسه منصوب شد.او سرانجام در سال ۱۳۷۰ ه.ش در پاریس درگذشت. مهدی آذر، وزیر فرهنگ کابینه محمد مصدق در کتاب خاطرات خود میگوید: در نشستی با ایراندخت تیمورتاش در روز ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۱ در پاریس و به هنگام صرف ناهار، ایشان خاطرات خود را از مرگ پدرش اینگونه نقل کرد:
.... من سه یا چهار روز قبل از اینکه پدرم به زندان منتقل شود، به اتفاق میرزا هاشمخان افسر به دیدار پدر رفتم. او جسما سالم بهنظر میرسید ولی روحیهای بس پژمرده داشت. در این جلسه پدرم قیمومیت و سرپرستی فرزندان خود را به آقای افسر سپرد و گفت امیدوارم از آنها در نهایت مهربانی نگهداری کنی. هاشمافسر تحت تاثیر بیانات عبدالحسین تیمورتاش اشک در چشمانش حلقه زد ولی پدرم به او گفت این اشکها را برای روزهای بدتری ذخیره کن. من با آنکه دخترک معصوم و نوجوانی بیشتر نبودم، معنی این کنایه را فهمیدم. معهذا از خود حرکتی بروز ندادم. پس از آنکه وقت ملاقات تمام شد آخرین نگاه را به پدرم که به اندازه یک دنیا او را دوست داشتم، انداختم و بیرون آمدم. در یک شب میهمانی در باغ سردار اسعد، تلفنی به سرلشکر آیرم رئیس شهربانی اطلاع داده شد به زندان قصر برود. سرلشکر هنگام عزیمت از میهمانان معذرتخواهی کرد و گفت ظاهرا باید در زندان چند نفر سر به شورش گذارده باشند و اتفاقی افتاده باشد.
او به هنگام خداحافظی اظهار میدارد شام منتظر من نباشید و سپس از باغ بیرون رفته، یکسره به زندان قصر و به دخمهای که تیمورتاش در آنجا ماههای آخر را در سلول انفرادی بهسر میبرد و بعدها به «دخمه تیمورتاش» معروف شد، رفت. در آنجا سرهنگ پاشاخان باجناق رضاشاه که ریاست کل زندانها را برعهده داشت، همراه با پزشک احمدی منتظر بودند تا دستور اجرای قتل صادر شود. آنها ابتدا بازوی تیمورتاش را گرفتند و در شرایطی که او مقاومت میکرد سم را به داخل رگهایش تزریق کردند. سم کارگر نشد و در نتیجه تلاش تیمورتاش برای پرهیز از مرگ و تلاش پزشک احمدی برای کشتن طعمه خود، سر و بدن تیمورتاش خونآلود شد. سرانجام برای اینکه کار زودتر به پایان برسد با بالش وی را خفه کردند. این بالش خونآلود تنها چیزی بود که از زندان پدرم برای ما ارسال داشتند. سرلشکر آیرم در بازگشت از ماموریت خیلی کوتاه ولی با لحنی موفقیتآمیز میگوید: «کار تمام شد، کارش را تمام کردم.» این واقعه در شب هشتم مهرماه ۱۳۱۲ ساعت ۱۱:۳۰ شب برابر ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۳ به وقوع پیوست.
قزاق؛ عصر رضاشاه پهلوی به روایت اسناد وزارت خارجه فرانسه، نویسنده و مترجم: محمود پورشالچی، انتشارات مروارید، 1384، ص 573
ارسال نظر