گذار از سنت به مدرنیته

دوره حکومت قاجار (۱۳۴۴- ۱۲۱۰ ق/ ۱۹۲۵- ۱۷۹۵ م) همزمان است با دگرگونی‌های اجتماعی و فکری در غرب و اوج‌گیری پیشرفت‌های علمی و فنی و گسترش نیروهای استعماری اروپاییان در جهان آن روزگار. در این دوره است که دروازه‌های ایران بیش از پیش به روی جهانگشایان غرب گشوده و مظاهری از تمدن غرب همراه با سیاست‌های استعمارگرانه آن به میهن ما وارد شد. دوره‌ای که برخی از ایرانیان با حیرت و شگفتی از این پدیده‌های نو استقبال کردند و فرنگی مآبی و غرب‌دوستی رفته رفته در کشور هوادارانی یافت و جنبه‌هایی از فرهنگ غرب، از آن جمله آموزش و پرورش آن، الگویی برای ایرانیان شد. اکنون می‌خواهیم بدانیم این پدیده‌های نو چه بود و چگونه وارد ایران شد و چه تاثیرهایی بر ایرانیان به جا گذاشت.

برای رسیدن به این منظور بایسته است نخست به اوضاع اجتماعی و دستاوردهای علمی و فنی و آموزشی اروپاییان در قرن نوزدهم/ سیزدهم نگاهی بیفکنیم، سپس با بررسی اوضاع اجتماعی روزگار قاجار تاثیر این دستاوردها را در ایران ارزیابی کنیم. رویدادهای قرن نوزدهم/ سیزدهم که مبدا پژوهش ماست، خود محصول تحولاتی است که در اواخر قرن هجدهم/ دوازدهم رخ داد. از نظر دگرگونی‌های اجتماعی و صنعتی، سه رویداد تاریخی از ویژگی‌های خاص این سده است:

انقلاب صنعتی انگلستان، انقلاب سیاسی آمریکا و انقلاب اجتماعی فرانسه. همین سه پدیده تاریخی بود که سراسر قرن نوزدهم/ سیزدهم را فرا گرفت. گفتنی است همین تحولات بود که پیوسته ایرانیان روزگار قاجار از آن سخن می‌گفتند و تلاش می‌کردند، ضمن اینکه این وقایع را به آگاهی هموطنان خود برسانند، در برخی موارد، به تقلید از اندیشه‌گران غربی، خود دست به کار نگارش و طرح مطالب شوند؛ نمونه بارز این گرایش طالبوف بود. چنانکه ملاحظه خواهیم کرد وی کتاب احمد را به تقلید از کتاب امیل، ژان ژاک‌روسو، برجسته‌ترین اندیشه‌گر قرن هجدهم نوشته است. آنچنان که خود نیز معترف به این امر بوده است.

انقلاب صنعتی اروپا و نتایج آن

به دنبال گسترش دامنه نفوذ استعمار، افزایش تولید و رواج تجارت و مبادلات بین‌المللی کالا، اقتصاد جهان از دایره تنگ و محدود منطقه‌ای درآمد و به یک اقتصاد جهانی تبدیل شد. این وضع همراه با رشد دم به دم علوم و فنون آنچنان ثروتی برای سرمایه‌داری اروپا، به ویژه اروپای غربی فراهم کرد که با هیچ کجای جهان قابل مقایسه نبود. پالمر، در این باب می‌گوید: «ثروتی که در سواحل غربی اروپا، در کرانه آتلانتیک جمع گردید به هیچ وجه فقط بر اثر مجاهدت‌های مردم اروپای غربی نبود. تمامی جهان به تشکیل آن کمک کرد. منابع طبیعی آمریکای شمالی و جنوبی، منابع و فنون آسیا، طلا و کارگر آفریقا، همه صرف تهیه مقادیر معتنابهی کالا گردید که در دنیای تجارت به گردش در آمد.» (پالمر، ۱۳۴۹، ج ۱، ص ۳۰۰).

این ثروت، که خود در تولید مجدد و تجارت وسیع‌تر به کار گرفته شد، سرانجام در میانه قرن هجدهم شرایط تحول صنعتی عظیمی را فراهم آورد که به راستی شایسته صفت انقلاب است. در هر کشوری که انقلاب صنعتی روی می‌داد، شیوه تولید قدیمی از هم می‌پاشید و رشد سریع تولید آغاز می‌شد. طبق آماری که جان برنال داده است، تولید فرآورده‌های پنبه‌ای انگلستان در سال‌های ۱۲۰۲- ۱۱۷۹ ق/ ۱۷۸۷- ۱۷۶۵ م؛ پنج برابر افزایش یافت (ج ۱، ص ۳۷۳). به دنبال این پیشرفت‌های صنعتی و افزایش تولید، تشکیلات صنفی و ترتیبات کهن فرو ریخت و در عرصه‌های اداری، سازمان تولید و کارگاه‌ها و ابزار تولید نوآوری‌هایی پدید آمد که باز هم این تحول تحولات بعدی را تسریع کرد.

پیدایی طبقه جدید اجتماعی

از نتایج این تحولات در قرن هجدهم/ دوازدهم پیدایی طبقه وسیعی، به نام طبقه متوسط یا بورژوا، بود که محور اصلی تولید را در دست داشت. و همین طبقه بود که با بهره جستن از قدرت توده‌های مردم پس از ده‌ها سال جنگ و گریز، سرانجام در اواخر قرن هجدهم/ دوازدهم نظام کهن اجتماعی را فرو ریخت و نظام نوین سرمایه‌داری را جایگزین آن کرد. متفکران قرن هجدهم/ دوازدهم، آرمان‌های خود را در دامان این طبقه نوظهور یافتند، چنانکه دیوید هیوم (۱۷۷۶- ۱۷۱۱ م/ ۱۱۹۰- ۱۱۲۳ ق) انسان طبقه متوسط را «بهترین و استوارترین مبانی آزادی عمومی وصف کرد» (آربلاستر، ۱۳۶۸، ص ۲۸۲). و این طبقه دارای همه فضایل اخلاقی و جدیت و پویایی اجتماعی قلمداد شد و جهانیان به فعالیت‌ها و اندیشه‌های این طبقه چشم دوختند و آرمان‌های آن الگویی شد برای همه مردم جهان.

انقلاب سیاسی آمریکا

به دنبال موفقیت‌های تاریخی تحولات اجتماعی و اقتصادی هلند و انگلستان و پس از آن انقلاب صنعتی، انقلاب آمریکا به وقوع پیوست که این خود سبب شد پیروی از آرمان‌های طبقه متوسط در جهان دو‌‌چندان شود. و همین امر افکار آزادی‌خواهانه قرن هجدهم/ دوازدهم را جامه عمل پوشاند و نشان داد که اندیشه مساوات و آزادی و حقوق بشر می‌تواند خارج از کتاب‌ها و رساله‌ها در زندگی ملل جهان تحقق یابد (نچیکنا و دیگران، ۱۳۵۶، ص ۳۵۲).

انقلاب کبیر فرانسه

برجسته‌ترین رویدادی که در اواخر قرن هجدهم صورت گرفت انقلاب کبیر فرانسه بود. در این انقلاب نه تنها طبقه متوسط جامعه، بلکه توده‌های عظیم از پایین‌ترین اقشار جامعه نیز شرکت کردند. این انقلاب از جمله انقلاب‌هایی بود که با الهام گرفتن از رویدادهای انقلاب آمریکا که آن کشور نیز سخت تحت‌تاثیر رویدادها و اندیشه‌گران فرانسه بود، بسیاری از شعارهای آن را تایید کرد و خود بیش از انقلاب آمریکا الهام‌بخش جنبش‌ها و انقلاب‌های مردمی شد؛ به‌ویژه در میان کشورهای واپس مانده و زیر فشار استعمار نقش چشمگیری داشت. (حائری، ۱۳۶۷، ص ۴۲). انقلاب فرانسه برای مبارزه و از میان برداشتن دو طبقه ممتاز، یعنی اشراف و ارباب کلیسا صورت گرفت که در چارچوب روابط تولیدی شیوه فئودالی بر توده‌های زحمتکش حکم می‌راندند. در این کارزار بورژوازی از دانش، صنعت، بازرگانی، ماشین و حمل و نقل سریع بهره می‌جست و پیوسته مشوق آن بود.

در صورتی که فئودال‌ها و ارباب کلیسا نه به گسترش این پدیده‌های نو علاقه‌ای داشتند و نه سخن‌های آزادی‌خواهانه و میهن‌پرستانه را تحمل می‌کردند. گفتنی است همین وضع در روزگار قاجار نیز به وضوح مشاهده می‌شد. نخستین دشمنان آزادی و دانش و صنعت همان اشراف و فئودال‌ها و در راس آنان دربار بود و برخی از عوامل با نفوذ فئودال نیز با آنان همدلی نشان می‌دادند. انقلاب مشروطیت و تحولات پس از آن وضع را دگرگون کرد و تحولاتی در وضع اجتماعی و فرهنگی و دوستان و دشمنان این تحولات به‌وجود آورد. انقلاب فرانسه نشان داد که حاکمیت باید از آن ملت‌ها باشد، نه پادشاه یا دستگاه حاکم خودکامه و همه مردم باید از حق مساوی برخوردار شوند.

همین دستاورد در تمام نقاط گیتی الگویی شد برای آزادی‌خواهان و طرفداری از حکومت قانون و در حقیقت تحت‌تاثیر همین رخداد مهم تاریخی بود که بعضی روشنگران دوره قاجار هوادار سرسخت «قانون» بودند یا در عثمانی برنامه‌هایی با عنوان «تنظیمات» که همان حکومت قانون بود، به اجرا درآمد. نکته‌ای که در مورد این دو انقلاب باید یادآور شد این است که این هر دو انقلاب پس از پیروزی، نه‌تنها به همه شعارهای نخستین انقلاب وفادار نماندند، بلکه با تمام قوا کوشیدند همراهان خود را که همان تهیدستان جامعه بودند، از نعمت‌های انقلاب و دستاوردهای آن محروم کنند. دیگر اینکه «حقوق بشر» و آزادی و استقلال که به‌هنگام انقلاب مطرح شده بود، فقط برای طبقه حاکم که همان طبقه بورژوا بود، محترم شمرده می‌شد و چنانکه خواهیم دید نمایندگان این طبقه برای نفوذ سیاسی و اقتصادی در دیگر کشورها از هیچ ظلم و جنایتی فروگذار نکردند.

دستاوردهای علمی و فنی قرن هجدهم/ دوازدهم

دستاوردهای اروپاییان در قرن هجدهم، به‌ویژه در دو دهه آخر آن، سرشار از شگفتی‌ها بود؛ به‌گونه‌ای که مردم به دستاوردهای علمی و فنی بس فراوان ارج می‌نهادند. برای پاریسی‌ها دیگر مرکز جهان کاخ ورسای نبود، بلکه کارگاه‌های صنعتی، باغ‌ها و مراکز گیاه‌شناسی و کتابخانه‌هایی دارای ارج و احترام بودند که هر روز الهام‌بخش مطلبی نو و برانگیزنده حس کنجکاوی بشر می‌شدند (حائری، ۱۳۶۷، ص ۲۶). نمایشگاه صنعتی میدان شان دومارس پاریس که به سال ۱۷۹۹م/ ۱۲۱۴ق دایر شد، قدرت و توانایی صنعتی فرانسه را در برابر دیدگان مردم نهاد. در تالارهای این نمایشگاه، عجایب علوم را در پرتو چراغ‌های قوی، شب‌هنگام نشان می‌دادند و در همان حال به وسیله بالونی که شعله‌های آتشین آن محوطه بیرونی نمایشگاه را روشن می‌ساخت، محصولات صنایع عمده ۱۱۰ کارخانه فرانسه و صنعتگران آن در معرض تماشا و قضاوت همگان قرار گرفته بود (پالمر، ۱۳۵۲، ص ۴۱۲).

به دنبال گرایش شتابان مردم و پژوهشگران به علوم و فنون بود که کشفیات و اختراعات بسیاری انجام گرفت. در همین قرن بود که برخی از فرضیه‌های دانشمند انگلیسی، اسحاق نیوتون (۱۷۲۷/ ۱۶۴۲م) مانند قانون جاذبه تایید شد؛ دو دانشمند دیگر فرض وی را در مورد مسطح بودن مناطق قطبی به اثبات رساندند. ژوزف لاگرانژ (۱۸۱۳/ ۱۷۳۶م) در زمینه هیات و نجوم و ریاضیات به کشف‌های فراوان دست یافت. جیمز وات فعالیت‌های تحقیقاتی پیشینیان خود را پی‌گرفت و اختراع وی در مورد ماشین‌های بخار در سال ۱۷۶۹م/ ۱۱۸۳ق به ثبت رسید. (حائری، ۱۳۶۷، ص ۴۱).

آموزش و پرورش اروپاییان در قرن هجدهم/ دوازدهم

پیش از قرن هجدهم/ دوازدهم، یعنی از قرن ۱۶ و ۱۷ م/ ۱۰ و ۱۱ق به بعد، تعداد زیادی فرهنگستان و انجمن علمی در کشورهای اروپایی تشکیل شده بود، اما نفوذ علوم و فنون جدید در موسسات آموزشی اندک بود. در قرن هجدهم به تدریج که در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی تحولاتی رخ می‌داد. آموزش و پرورش نیز دستخوش تغییر می‌شد؛ اما این دگرگونی‌ها چندان ساده صورت نگرفت. هنوز کلیسا، چه پروتستان و چه کاتولیک، سد بزرگی مقابل وارد کردن علوم و فنون جدید در برنامه‌های موسسات آموزشی بود. سنت‌گرایان و جزم‌اندیشان فاقد برهان بودند.

رهبران کلیسا خود را مجبور می‌دیدند تا با معرفت جدیدی که مبانی فکری نظام اجتماعی کهن آنان و موضع قدرت انسانی‌شان را تضعیف کرده بود به مبارزه برخیزند. «... طبقات ممتاز، اشراف و روحانیان نیز آرای نوین تربیتی و معرفت جدید را چنان‌که باید پشتیبانی نکردند. طبقه بازرگانان، «طبقه نو» در چارچوب قوانین و رسوم محدود که ناظر بر آموزش و پرورش در کشورهای مختلف بود، همه حمایتی را که می‌توانستند به‌عمل آوردند» (مدلین، ۱۳۵۳، ص۱۱۳). با این حال، مدارس به تدریج علوم و فنون جدید را وارد برنامه‌های خود کردند و از سوی دیگر بر تعداد مدارس نیز افزوده شد و فرزندان اقشار دیگر، به‌ویژه طبقه متوسط، بیش از پیش وارد مدارس شدند.

در قرن هجدهم بسیاری از اندیشه‌گران و فیلسوفان، ضمن مطرح کردن اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی، نظرهای تربیتی‌شان را نیز مطرح می‌‌کردند و این امر خود تحولی در آرای تربیتی آن روزگار به‌وجود آورد و آوازه این اندیشه‌گران از مرزهای اروپا گذشت و جهانگیر شد که به چند نمونه اشاره می‌کنیم: جان لاک (۱۷۰۴- ۱۶۳۲م/ ۱۱۱۶- ۱۰۴۱ق). موضوع لوح سفید یا خالی بودن ذهن از هر نوع نقش فطری را برای نخستین‌بار لاک مطرح کرد. به نظر او هرچه انسان از نظر ذهنی و رفتاری پیدا می‌کند، مانند هوش، اخلاق، رفتار و ... همه بر اثر عوامل بیرونی یا فرهنگ جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند و تفکر خود را در جهت آن دسته از اشیا هدایت می‌کند که به نظرش ضروری‌ترین آنها است (مدلین، ۱۳۵۳،ص۱۱۵). ژان ژاک روسو (۱۷۷۸- ۱۷۱۲م/ ۱۱۹۲- ۱۱۲۴ق) که در یک خانواده فقیر بزرگ شده و در سراسر زندگی‌اش چندان راحت نزیسته بود، از جمله فیلسوفانی بود که نه‌تنها در انقلاب کبیر فرانسه، بلکه در تفکرات تربیتی بسیاری از مربیان بزرگ تربیتی اثر فراوانی گذاشت. اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی وی که در کتاب قراردادهای اجتماعی مطرح شده، در حقیقت زمینه‌ساز انقلاب فرانسه بود و علاوه بر اروپا تا امروز بسیاری از اندیشه‌گران تربیتی تحت‌تاثیر وی بوده‌اند.

روسو، برخلاف بسیاری از ستایشگران که جوامع اروپایی قرن هجدهم/ دوازدهم و دستاوردهای علمی و فنی آن را پیوسته می‌ستودند، نظام و فرهنگ حاکم بر جامعه آن روزگار را مناسب برای تربیت انسان‌های آرمانی خود ندانست و بر این اعتقاد بود که باید به تربیت طبیعی روی آورد. روسو معتقد بود که ذهن انسان به‌طور طبیعی آماده است به طرزی نیکو و اخلاقی پرورده شود و این جامعه یا بزرگسالان هستند که با القای ارزش‌هایی که از نظر خود آنان ارزشمند است، نه از نظر کودکان، ذهن نیک انسان را آلوده می‌کنند. از این‌رو، درست‌ترین تربیت را آن نوع تربیتی می‌دانست که کودک را از روابط اجتماعی حاکم دور نگه دارد. روسو بر این باور بود که انسان نیک آفریده شده است و در طبیعت او زشتی نیست، پس اگر به‌طور طبیعی بزرگ شود انسان با احساس و با عاطفه‌ای خواهد شد. شاید به همین دلیل بود که طالبوف که در نوشتن کتاب احمد از روسو تقلید کرده است، احمد را به طبیعت می‌برد و نخست او را با جهان طبیعی آشنا می‌کند.

روسو به مراحل رشد اعتقاد داشت. بر این باور بود که در هر مرحله از رشد کودک می‌توان چیزهای خاصی را به او آموخت. بنابراین نباید کودک را مینیاتور افراد بزرگسال تصور کرد و هرچه دلخواه و مناسب بزرگسالان است، به‌عنوان تربیت به او القا کرد. در حقیقت روسو با این نظر، انقلابی در تعلیم و تربیت ایجاد کرد و بزرگسالان را نسبت به ویژگی‌های خاص کودکان آگاه گردانید و به این ترتیب برنامه‌های آموزشی سنتی را که از هر مقوله‌ای طبق دلخواه بزرگسالان تنظیم یافته بود، زیر سوال برد. این جنبه از اندیشه روسو برنامه‌های آموزشی جهان را تحت‌تاثیر قرار داده است. اساس فلسفه روسو عشق به طبیعت است که همانند طبیعت انسان راست است و کژی را در آن راهی نیست. روسو می‌گوید: «وقتی عقل در کارها وارد می‌شود ناراحتی‌ها شروع می‌شود».

از این‌رو به تربیت عاطفی و احساسی بیش از تربیت عقلانی و دانش‌های موردنیاز بزرگسالان اهمیت می‌دهد. فلسفه او برخی از فیلسوفان و ارباب کلیسا را به اعتراض واداشت. روسو می‌گفت: «من دستورات اخلاقی خودم را از فیلسوفان نمی‌گیرم، بلکه از قلب و طبیعت می‌گیرم. آنچه را حس می‌کنم خوب است، خوب است و آنچه را حس می‌کنم بد است، یقینا بد است.» روسو با این دیدگاه فلسفی خود به هر آنچه ساخته و پرداخته اشراف و کلیسا و تعلیم و تربیت رسمی و غیررسمی آن روزگار بود پشت کرد و هیچ صلاحیتی چه از نظر دینی و چه از نظر اخلاقی و تربیتی برای آنان قائل نشد؛ از این‌رو بود که کلیسا دستور داد کتاب امیل روسو را بسوزانند. پارلمان پاریس نیز امیل را مغایر با مذهب و مصلحت کشور تشخیص داد و دستور داد آن را آتش بزنند.

هنگامی که روسو به ژنو، زادگاه پروتستانی‌اش پناهنده شد، خود را از همه‌جا رانده دید و کتاب امیل را در میدان شهر در حال سوختن یافت (صفوی، ۱۳۶۸، ص ۲۸). با وجود اینکه کتاب امیل در بخش اعظم قاره اروپا ممنوع اعلام شده بود، ولی توجه انبوه خوانندگان را به خود معطوف داشت و تا امروز هم هنوز از نظر تربیتی طرفدارانی دارد و چنانکه خواهد آمد، در روزگار قاجار نیز برخی از اندیشه‌گران تربیتی سخت تحت‌تاثیر اندیشه‌های آن بودند. ژان هانری پستالوزی (۱۸۲۷-۱۷۴۶ م/ ۱۲۴۲-۱۱۵۹ ق). پس از مطرح شدن اندیشه روسو، نهضت روان‌شناسی آغاز شد. افرادی نظیر پستالوزی و اندیشه‌گران دیگر شکوفایی این نهضت را موجب گشتند.

پستالوزی از نخستین کسانی بود که روان‌شناسی را با تعلیم و تربیت پیوند داد. وی تعلیم و تربیت را «رشد طبیعی، فزاینده و هماهنگ» می‌دانست که شامل تمام توانایی‌ها و استعدادهای کودک می‌شود. منظور وی این بود که جسم، ذهن و عاطفه باید به‌گونه‌ای هماهنگ پرورش یابد. او همانند روسو به آموزش همگانی اعتقاد داشت، اما هرگز تمایل نداشت از اندیشه‌های «بازگشت به طبیعت» روسو پیروی کند. بسیاری از اندیشه‌گران تربیتی قرن نوزدهم تحت تاثیر اندیشه‌های پستالوزی و روسو قرار داشته‌اند.

منبع: مدارس جدید در دوره قاجار، اقبال قاسمی، مرکز نشر دانشگاهی، 1377