بازگشت به عصر تاریکی تصویری از حمله مغول‌ها به بغداد
ترجمه: فرزانه سالمی - کاوه شجاعی
تاریخ ایرانی: چه می‌شد اگر خشایارشا جنگ را به یونانیان نمی‌باخت؟ چه می‌شد اگر ژاپنی‌ها به پرل هاربر حمله نمی‌کردند؟ یا اگر کندی ترور نمی‌شد؟ گروهی از مورخان معتقدند تاریخ را نقاط عطف می‌سازند و تلاش برای پاسخ به سوال «چه می‌شد اگر این نقاط عطف طور دیگری پیش می‌رفتند؟» به فهم عمیق‌تر رویدادهای تاریخی کمک می‌کند.

تاریخ مجازی، تاریخ واقع‌نشده یا تاریخ موازی نام‌های این نوع تازه از تاریخ‌نگاری است که سعی دارد به سوال جذاب «چه می‌شد اگر...» پاسخ دهد. جرمی بلک و رابرت مک‌ریلد در کتاب «مطالعه تاریخ» این نوع تاریخ‌نگاری را «گمانه‌زنی درباره آنچه اتفاق نیفتاد یا می‌توانست اتفاق بیفتد، با هدف فهم آنچه که اتفاق افتاد» تعریف می‌کنند. سیسیلیا هالند، نویسنده آمریکایی به این سوال جواب داده‌ که «اگر مغول‌ها اروپا را می‌گرفتند چه می‌شد؟»:

روایت حمله مغول‌ها به مناطق مختلف آسیا و ویرانی و تلفاتی که این حملات به جا گذاشتند، حتی در صحبت‌های روزمره مردم در این مناطق هم شنیده می‌شود. اما امروزه کمتر کسی به خطر بزرگی که اشغال اروپا توسط مغول‌ها به همراه داشت توجه دارد. واقعیت این است که اگر مغول‌ها در قرن سیزدهم میلادی اروپا را گرفته بودند، اوضاع این قاره حتی از عصر تاریکی هم بدتر می‌شد. در سال ۱۲۴۲ میلادی، مغول‌ها خود را به دروازه‌های شرقی اروپا رسانده بودند. آنها یک ارتش مسیحی را در لهستان و یکی دیگر را در مجارستان نابود کرده بودند؛ نیروهای خود را به نزدیکی وین و دریای آدریاتیک رسانده بودند و کاملا به تاسیس بزرگ‌ترین امپراتوری سرزمینی در تاریخ دنیا نزدیک شده بودند.

اما مغول‌ها که بودند؟ از کجا آمده بودند و به کجا می‌رفتند؟ این جنگجویان اسب‌سوار از استپ‌های آسیای مرکزی راه درازی را تا اروپا طی کرده بودند. کمان‌های ترکیبی خاصی که مورد استفاده مغول‌ها بود، کاملا بر کمان‌های زنبورکی اروپایی‌ها برتری داشت. آنها عملا ارتشی مدرن در دنیای قرون وسطی به شمار می‌آمدند و کسی جلودارشان نبود. مغول‌ها از شهرنشینان، فرهنگ و هر طبقه نخبه‌ای نفرت داشتند. اگر مثالی از دنیای معاصر بخواهید، می‌توانید آنها را با خمرهای سرخ در کامبوج مقایسه کنید. اما خمرهای سرخ فقط یک کشور - کشور خودشان - را نابود کردند. در حالی که مغول‌ها مناطق زیادی از آسیا را نابود کردند و نزدیک بود یک قاره دیگر را هم نابود کنند. برخی تاریخ‌نگاران معتقدند غرب در مواجهه با مغول‌ها در پرتگاهی تاریخی قرار گرفته بود و البته اروپا با خوش‌شانسی از این خطر جان به در برد. اما ماجرا چطور پیش رفت و اگر ماجرا جور دیگری پیش رفته بود چه می‌شد؟

در آن تابستان سال ۱۲۴۱ میلادی، می‌شد اسب‌سوارهایی غریبه را در اطراف وین دید. آنها فقط چند صد کیلومتر تا رود دانوب فاصله داشتند و وین در برابر آنها کاملا بی‌دفاع بود. این در حالی بود که مغول‌ها درست پیش از رسیدن به نزدیکی وین، دو ارتش بزرگ شرق اروپا را شکست داده بودند. در ۹ آوریل همان سال، ارتشی از شوالیه‌های مسیحی ژرمن، لهستانی و تمپلر که مشغول جنگ با مغول‌ها بودند، قربانی درایت مغول‌ها در کمین کردن و تله گذاشتن شده بودند و تقریبا تا آخرین نفرشان از بین رفته بود. به این ترتیب، ارتش مغول‌ها به فرماندهی «سوبوتای بهادر» یا سوبوتای بزرگ به پیشروی خود در گردنه کوه‌های کارپاتیا و دشت‌های مجار ادامه دادند. سوبوتای بهادر توانسته بود با قدرت فرماندهی خود، نیروهایش را از میان دو رشته کوه و صدها مایل دشت بگذراند. او به‌عنوان یکی از چهار ژنرال محبوب چنگیزخان شناخته می‌شد و در فتوحات مغول‌ها در شمال چین تا شرق اروپا، همه جا حاضر بود. او در سال ۱۲۴۱ مرد مسنی بود؛ ولی هنوز نبوغ نظامی خود را حفظ کرده بود.

یک روز بعد از شکست دادن شوالیه‌ها، مغول‌ها مجارستان را هم تحت کنترل خود گرفتند. آنها دشت‌های منطقه را شبیه استپ‌های محل زندگی خودشان می‌دیدند و دام‌های خود را در دشت‌های منطقه به چرا گذاشته بودند. در واقع آنها از بهار تا تابستان در این دشت‌ها به استراحت و نیرو گرفتن برای حمله بعدی‌شان مشغول بودند. در این میان، غرب اروپا با نگرانی منتظر آنها بود و کاری هم از دستش برنمی‌آمد. مسیحیان در موقعیت ضعف قرار گرفته بودند و این در حالی بود که دو حاکم قدرتمند در اروپا هم درگیر جنگ قدرت شده بودند: از یکسو امپراتوری روم و فریدریش دوم قرار داشت و از سوی دیگر، پاپ‌ها که می‌خواستند او را به زانو درآورند. فریدریش که مشغول کشورگشایی در ایتالیا بود، کنترل مناطق ژرمن را به اشراف‌زادگان سپرده بود و آنها نیز چنان درگیر جنگ قدرت بودند که نمی‌توانستند با هم متحد شوند و جلوی مغول‌ها قد علم کنند.

در این میان، قدرت کلی مغول‌ها تحت رهبری تموچین (چنگیزخان) به شدت رو به افزایش بود. او این ایده را وارد ذهن مغول‌ها کرده بود که آنها زاده شده‌اند که حاکم دنیا باشند. دامنه فتوحات آنها به تدریج از سرزمین‌های شمالی چین و شرق مغولستان به کشورهای اسلامی در غرب و جنوب آسیا رسیده و حتی تا شهرهای روس در اطراف رود ولگا هم کشیده شده بود. چنگیزخان مغول‌ها را با حسی از وفاداری و اخوت و بی‌باکی تربیت کرده بود؛ اما در عین حال به آنها قبولانده بود که سرپیچی از دستورات او به معنی سرپیچی از سرنوشت و اراده برای حاکمیت جهان خواهد بود.

اولین نمونه‌های فتح سرزمین‌ها توسط مغول‌ها در شمال چین رخ داده بود. نیروهای چنگیزخان آنجا یاد گرفتند که چطور به شهرها حمله کنند و علاوه بر ویرانی، آنها را از جمعیت خالی کنند. چنگیزخان قصد داشت مناطق وسیعی از شمال چین را از تمدن و شهرنشینی خالی کند و از آنها به‌عنوان چراگاه دام‌هایش بهره ببرد. پیشروی مغول‌ها به سمت غرب، مدتی بعد آنها را به سمت تمدن شکوفای اسلامی در آسیای مرکزی هم کشاند. خوارزم در این منطقه مرکز شهرنشینی و شکوفایی و زمین‌های حاصلخیز بود؛ اما به دستور چنگیزخان، خوارزم و شهرهای مهمی از جمله سمرقند، بخارا، هرات و نیشابور با حمله مغول‌ها نابود شدند. روش مغول‌ها این بود که شهرها را وادار به تسلیم کنند، سپس همه جا را ویران کنند و مردم را از دم تیغ بگذرانند. آمار تلفات حمله مغول‌ها به شهرهای آسیای مرکزی شوک‌آور است: یک میلیون و ششصد هزار نفر در هرات؛ یک میلیون و هفتصد و چهل هزار نفر در نیشابور.

چند سال بعد هم حمله مغول‌ها به روسیه آغاز شد. رسم مغول‌ها این بود که بزرگ‌ترین پسر خان، فرمانروای بزرگ‌ترین سرزمین فتح‌ شده و دورترین سرزمین نسبت به مقر امپراتوری مغول می‌شد. از آنجا که در زمان مرگ تموچین، پسر بزرگش جوجی هم مرده بود، این میراث به نوه او اتوخان رسید. تحت حاکمیت او بود که نیروهای سوبوتای بهادر به روسیه حمله و شهرهای زیادی را با خاک یکسان کردند و مردم را کشتند. یک سال بعد در سال ۱۲۴۱، مغول‌ها خود را به شرق اروپا رسانده بودند. ارتش مغول مشخصه‌های زیادی داشت: مردان مغول سرعت و قدرت مانور زیادی داشتند و تحت نظم و فرماندهی دقیقی عمل می‌کردند. سلسله‌ مراتب فرماندهی در این نیروها به دقت دنبال می‌شد و هر کس فقط در صورت اثبات توانایی‌اش به بالاترین رده‌ها می‌رسید. سوبوتای بهادر یکی از این افراد بود. شایسته‌سالاری در مساله رسیدن به تاج و تخت هم نقش ایفا می‌کرد. حتی پیش از مرگ چنگیزخان هم دو پسر بزرگش جوجی و جگتای با هم دشمن بودند و اگر یکی از آنها به فرمانروایی می‌رسید، دیگری حتما جنگ بزرگی به راه می‌انداخت. اما اوکتای (برادر سوم)، مرد محتاطی بود و در نهایت هم او جانشین چنگیزخان شد.

در زندگی مغول‌ها، نظم و دیسیپلین هم نقش زیادی داشت. جنگجویان اسب‌سوار مغول از ابتدا با زندگی جنگی آشنا می‌شدند و در آن رشد می‌کردند. هر وقت آنها مشغول نبرد نبودند، به شکار یا تقویت مهارت‌های جنگی خود می‌پرداختند. آنها یاد گرفته بودند که کیلومترها راه را سوار بر اسب طی کنند، شب‌هنگام در هر جایی اتراق کنند و روز بعد دوباره مسیر خود را در گرمای بیابان یا سرمای کوهستان یا باد و باران ادامه بدهند و در طول مسیر آماده جنگ هم باشند. هر جنگجوی مغول، اسب‌های اضافی هم برای خودش به همراه داشت. ارتش‌هایی که باید جلوی مغول‌ها می‌ایستادند، اکثرا تخمین درستی درباره تعداد نیروهای مغول نداشتند و علتش همین اسب‌های اضافی بود.

مغول‌ها در تیراندازی با کمان به طرز شگفت‌انگیزی خوب عمل می‌کردند. آنها می‌توانستند در حال حرکت سریع، از سیصد متری هدف خود را نشانه بگیرند. به همین جهت، نیروهای دشمن حتی به فاصله نزدیک مغول‌ها هم نمی‌رسیدند و بنابراین تلفات نیروهای مغول بسیار کم بود. مغول‌ها در عین حال از دستور فرماندهان خود به شکلی بی‌کم و کاست پیروی می‌کردند. یکی از علل فتوحات سوبوتای بهادر همین بود. او می‌توانست ده‌ها هزار نیروی خود را با سرعت مثل مهره‌های شطرنج جابه‌جا کند. در دوران مغول‌ها و به‌خاطر حملات آنها، جمعیت چین به میزان 30 درصد کاهش پیدا کرد. خوارزم و پرشیا (ایران) که فرهنگ شکوفایی داشتند و سیستم آبرسانی پیچیده زیرزمینی‌شان عملا تضمینی برای تداوم حیات آنها بود، در حمله مغول‌ها آسیب فراوانی دیدند و این سیستم هم نابود شد. حملات خان‌های مغول به عراق و سوریه هم به مدت شصت سال ادامه یافت و تمدن قدیمی این مناطق را آسیب‌پذیر کرد. خلیفه بغداد که در مقابل مغول‌ها ایستاده بود توسط آنها به یک خورجین چرمی بسته شد و به وسیله اسب‌ها کشیده شد. مغول‌ها مدعی بودند از این طریق، خون او را نریخته‌اند و بنابراین به او احترام گذاشته‌اند.

روس‌ها هم به شدت از مغول‌ها ضربه خوردند. شهرهای آن منطقه - از جمله کی‌یف - به‌خاطر انجام تجارت از طریق رودها وضعیت خوبی داشتند. تا اینکه زمستان‌های دهه ۱۲۳۰ میلادی و حملات مغول‌ها فرارسید. بعد از آن، منطقه هرگز به حالت سابق برنگشت و خیلی‌ها هم هنوز بیگانه‌هراسی روس‌ها را متاثر از حمله مغول‌ها می‌دانند. یکی از بخت‌برگشته‌ترین مناطق، سیبری بود که تا حدود چهارصد سال بعد از حمله مغول‌ها، مردمش ناچار از پرداخت خراج -مثلا پوست و خز - به آنها بودند. همان‌طور که گفتیم، در سال ۱۲۴۱ میلادی مغول‌های آماده حمله به غرب اروپا طی تابستان به خوبی به اسب‌ها و خودشان رسیده بودند و پیشروی برایشان در ماه‌های ژانویه و فوریه سخت نبود. آنها مطمئن بودند که وین را به راحتی فتح می‌کنند. وین می‌توانست خودش را تسلیم کند تا جلوی مرگ شهروندان را بگیرد. اما سابقه عملکرد مغول‌ها نشان داده بود که اطمینانی به این قضیه نیست. بخارا یکی از شهرهایی بود که در گذشته تسلیم آنها شده بود؛ اما اتفاقی که در نهایت افتاد این بود که به برخی از ساکنان شهر اجازه خروج داده شد و بعد از آن، شهر را خراب کردند و بسیاری از زنان و مردان و کودکان را به بردگی گرفتند و آنها را به مناطق دیگری فرستادند.

با این اوصاف، تردیدی نبود که وین با خاک یکسان خواهد شد و در بهترین شرایط، برخی از شهروندانش زنده خواهند ماند تا آواره شوند. از سوی دیگر، جمع‌آوری اطلاعات و شناسایی اهداف همیشه نقطه قوت مغول‌ها بود. مشخص بود که آنها ابتدا به مناطقی مثل انتورپ، گنت (خنت) و بروژ (که حالا در بلژیک قرار دارند) حمله خواهند کرد؛ چون ثروت بیشتری در این مناطق خوابیده بود. همچنین واضح بود که آنها از دشت‌های مناطق جنوبی‌تری - مثل فرانسه - به‌عنوان چراگاه برای اسب‌هایشان استفاده خواهند کرد و در راه خود، پاریس را هم ویران خواهند کرد.

احتمالش بود که گروهی دیگر از نیروهای مغول از آلپ عبور کنند و خود را به جنوب ایتالیا برسانند و چراگاه‌های بیشتر و شهرهای بیشتری برای ویران کردن هم پیدا کنند. واضح بود که مغول‌ها هر چه بتوانند از این مناطق با خود خواهند برد و بقیه را نابود خواهند کرد. آنها احتمالا فرمانداران و ماموران مالیات را در شمال ایتالیا و مناطق دیگر مستقر می‌کردند و در بهترین حالت، ممکن بود خودشان از آنجا بروند. اما اگر می‌ماندند چطور؟ نابودی برخی از شهرهای اروپایی می‌توانست به نابودی مراکز اقتصادی و مالی قاره منجر شود. مثلا در قرن سیزدهم، تجارت پشم متمرکز در شهرهای انتورپ و گنت بود و به تداوم رشد اقتصاد غرب اروپا کمک زیادی می‌رساند. حتی اولین بازار بورس هم بعدا در انتورپ شکل گرفت. حمله مغول‌ها می‌توانست کل این سیستم را از بین ببرد و جوامع رو به رشد اروپا را نابود کند.

در صورت حمله مغول‌ها، بسیاری از مناطق اروپا خالی از سکنه می‌شد و احتمالا به سرعت به کوهستان‌ها و چمنزارهایی خالی بدل می‌شد. کسی باقی نمی‌ماند که به آسیاب‌ها و آب‌بندها برسد. آب دوباره مناطق کم‌ارتفاعی مثل هلند را فرامی‌گرفت و دلتاهای بزرگی در مناطق ژرمن‌نشین محل تلاقی رودهای راین - مویس - شلت به باتلاق تبدیل می‌شدند. اروپا هرگز شاهد شکل‌گیری سرمایه‌داری و اوج‌گیری طبقه متوسط نمی‌شد. صنعت چاپ در اروپا شکل نمی‌گرفت. انقلاب‌های منتهی به دموکراسی - مثل انقلاب فرانسه - هرگز رخ نمی‌داد و از همه مهم‌تر، اروپا هرگز انقلاب صنعتی را تجربه نمی‌کرد.

ویرانی پاریس احتمالا یکی از فاجعه‌بارترین نتایج حمله مغول‌ها می‌شد؛ چون پاریس مرکز روشنفکری قرون وسطی بود. این در حالی بود که مطالعه مدون منطق ارسطویی در پاریس زمینه‌های فکری جهان‌بینی‌های جدید را بنا می‌گذاشت. اگر مغول‌ها به ایتالیا حمله می‌کردند و کسی در برابرشان دوام نمی‌آورد، چه سرنوشتی در انتظار پاپ بود؟ آیا مغول‌ها او را هم مثل خلیفه بغداد به اسب می‌بستند تا خونش ریخته نشود؟ واقعیت این بود که اگر نظام پاپی بعد از حمله مغول‌ها از بین می‌رفت، دنیای مسیحیت به شدت تغییر می‌کرد. مشخص بود که در این صورت، مسیحیت با از دست دادن قدرت هسته مرکزی قدرتش دچار شکاف‌های مختلفی می‌شد. در عین حال، نیروی مخالف این هسته قدرت (که بعدها با عنوان اصلاحات کلیسا معروف شد و ایده‌های جدید درباره ماهیت انسان را مطرح کرد) اصلا شکل نمی‌گرفت.

حمله مغول‌ها و ویران کردن احتمالی رم توسط آنها به معنای ویران کردن قوی‌ترین نقطه ارتباط جامعه اروپا با گذشته باستانی بود. اگر این ارتباط با دنیای کلاسیک قطع می‌شد، آیا چهره‌هایی مثل دانته، میکل‌آنژ و لئوناردو داوینچی ظهور پیدا می‌کردند؟ احتمالش بسیار کم است. حتی اگر نیاکان این هنرمندان هم از حمله مغول‌ها جان به در می‌بردند، شهرها و روستاهایشان چنان ویران می‌شد و دغدغه مردم چنان بر تامین قوت روزانه متمرکز می‌شد که دیگر جایی برای شعر یا هنر باقی نمی‌ماند. اما حمله مغول‌ها به وین هرگز اتفاق نیفتاد. در اوایل سال ۱۲۴۲ میلادی، ارتش مغول ناگهان عقب‌نشینی کرد. هزاران کیلومتر دورتر از اروپا، مرگ یک نفر باعث شده بود مسیحیت از نابودی نجات پیدا کند. مرگ اوکتای بود که باعث عقب‌نشینی مغول‌ها شد. پسر سوم چنگیزخان نه تنها امپراتوری پدرش را متحد نگه داشته بود، بلکه در راه گسترش آن هم قدم برداشته بود. با این وجود، ساختار سیاسی خان‌های مغول با پیچیدگی کار نظامی آنها تناسبی نداشت. مغول‌ها همچنان یک قوم دوره‌گرد باقی مانده بودند که اعلام وفاداری به روسایشان اهمیت زیادی داشت. بنابراین وقتی خان از دنیا رفت، قانون و عرف مغولی ایجاب می‌کرد که نیروهای نظامی شخصا به سرزمینشان برگردند و به او ادای احترام کنند و یک خان جدید هم انتخاب شود.

نتیجه این شد که سوبوتای بهادر در آستانه فتح غرب اروپا، راهش را تغییر داد و با نیروهایش به خانه برگشت. مغول‌ها دیگر هرگز به اروپا برنگشتند. تمرکز آنها بعد از این ماجرا روی چین و همچنین ایران و سرزمین‌های عربی قرار گرفت. در سال ۱۲۸۴ میلادی، ارتش مملوک از مصر در عین‌جالوت با مغول‌ها جنگید و آنها را شکست داد و این نقطه آغاز شکست‌های مغولان بود. در شرق دور هم ژاپنی‌ها و ویتنامی‌ها جلوی مغولان ایستادند و حملات آنها را خنثی کردند. به این ترتیب، روند پیشین به کلی تغییر کرد. در لهستان، هنوز هم روز ۹ آوریل را به‌عنوان روز پیروزی جشن می‌گیرند. لهستانی‌ها در آن روز از مغول‌ها شکست خوردند؛ اما بعد از این جنگ بود که قدرت مغول‌ها برای ادامه کشورگشایی از بین رفت. لهستانی‌ها دوست دارند فکر کنند که فداکاری‌شان در آن جنگ، بی‌معنا نبوده و بنابراین جشن پیروزی می‌گیرند. اما واقعیت این است که رشادت سربازان یا درایت فرماندهان در اروپا نبود که باعث نجات آنها از مغول‌ها شد، بلکه جهان‌بینی مغول‌ها درباره مرگ و ادای دین به رهبرشان بود که آنها را به خانه برگرداند و اروپا را با خوش‌شانسی نجات داد.