روانشناسی طرح‌های کسب‌وکار

نویسنده: Hamid Bouchikhi مترجم: مریم رضایی منبع: Financial Times کارشناسان کارآفرینی مدت‌ها در مورد ارزش طرح‌های کسب‌وکار بحث و گفت‌وگو کرده و مطالبی در این رابطه نوشته‌اند. از آنجایی که برخی از این کارشناسان از فروش خدمات طرح‌نویسی کسب‌وکار درآمد کسب می‌کنند، یا بر اساس این طرح‌ها تصمیمات مهمی اتخاذ می‌کنند و برخی دیگر از طریق مخالفت با داشتن چنین طرح‌هایی و تشویق به کشف مسیر درون محیط کار به درآمد یا حداقل شهرت می‌رسند، چنین بحث‌هایی در سال‌های آینده نیز ادامه خواهد داشت. خوشبختانه، هر دو طرف در نهایت به توافق می‌رسند که برنامه‌ریزی و عمل در تناقض با هم نیستند و باید یکدیگر را تقویت کنند. تا زمانی که همه کارشناسان به این اتفاق نظر برسند، بهتر است بعد روانشناسی طرح‌های کسب‌وکار را توضیح دهیم. بهترین روش برای انتقال این چشم‌انداز آن است که یک طرح کسب‌وکار را با چتر نجات مقایسه کنیم. به این صورت که افراد «عادی» اگر کمی ترس خود را کنار بگذارند، برای پریدن از یک ارتفاع بلند به نوعی چتر نجات نیاز دارند و بدون احساس امنیتی که این چتر نجات به آنها می‌دهد، هرگز نخواهند پرید.

در مورد کارآفرینی چطور؟ وقتی هزینه‌های شکست پایین باشد، کارآفرینان به چتر نجات نیاز ندارند. چون فرد کارآفرین می‌تواند خیلی سریع روی پای خود بایستد و به شرایط عادی برگردد و تلاش را از سر بگیرد. سرمایه‌گذاری در یک چتر نجات هدر دادن پول است و پریدن از ارتفاع چند متر با چتر نجات در واقع کار مضحکی به نظر می‌رسد.

وقتی کارآفرینان بالقوه با ریسک بالا مواجه می‌شوند، به دلایل درست یا غلط، اغلب نیاز به یک توجیه عقلانی برای راه‌اندازی بنگاه جدید دارند. بعد از تدریس و همکاری با صدها کارآفرین واقعی و بالقوه، شاهد بوده‌ام که بسیاری از آنها نگرانند شغل فعلی خود را که حقوق نسبتا خوبی هم از آن دریافت می‌کنند رها کرده و سهولت کار کردن در یک محیط قابل پیش‌بینی را از دست بدهند و برای راه‌اندازی یک کسب‌وکار جدید مجبور شوند کلیه پس‌اندازهای خود را خرج کرده یا زندگی خانوادگی خود را در معرض ریسک قرار دهند. بنابراین بیشتر آنها به احساس امنیتی که یک طرح کسب‌وکار دقیق می‌تواند به آنها بدهد نیاز دارند تا به سوی کارآفرینی خیز بردارند.

پائول و پیتر، دانشجویان سابق من بودند که بلافاصله بعد از پایان یک برنامه آموزشی که با همکاری هم روی یک پروژه کارآفرینی کار کرده بودند، کسب‌وکاری را راه‌اندازی کردند. پائول برای شروع این کار از شغل قبلی خود استعفا داده بود و از روز اول شروع کار که قرار بود تخصص IT خود را با نوعی اشتیاق برای راه‌اندازی یک کار جدید ترکیب کند، بسیار قدرتمند رفتار کرد. اما پیر از سوی دیگر، به تشویق و تحریک بیشتری نیاز داشت. او مدیر مالی یکی از شعبه‌های یک شرکت چندملیتی در فرانسه بود و به تازگی تشکیل خانواده داده بود. پیتر منطقی‌تر از پائول بود و تعهدش برای تغییر شغل و روی آوردن به کارآفرینی به تدریج همراه با جزئیات طرح کسب‌وکاری قرار بود بنویسند رشد می‌کرد و این تعهد با سیگنال‌های مثبتی که از منابع مختلف مثل استادان رشته MBA دریافت می‌کرد، تقویت می‌شد. پیتر بدون طرح کسب‌وکار امکان نداشت به کارآفرینی روی آورد. چه اتفاقی برای بنگاه مشترک پائول و پیتر رخ داد؟ مدل تئوری کسب‌وکار و در پی آن طرح کسب‌وکاری که آنها نوشته بودند، در عمل چندان کاربردی نداشت. این دو شریک که به سرمایه‌گذاری اولیه نیاز داشتند، باید مدل کسب‌وکار جدیدی طراحی می‌کردند و به طرح کسب‌وکار جدیدی که قابل سرمایه‌گذاری باشد نیاز داشتند. پیر متوجه شد که عملا با یک چتر نجات خراب پریده است. او هیچ راهی نداشت جز آنکه کار بنگاه کارآفرینی خود را ادامه دهد.

درسی که از این مورد و بسیاری موارد مشابه می‌توان گرفت این است که برنامه‌ریزی کسب‌وکار باعث می‌شود مردم عادی با یک احساس امنیت نسبی - حتی اگر در آن اغراق شده باشد - به سوی کارآفرینی گام بردارند. این حقیقت که کارآفرینان بعد از ورود به این عرصه متوجه شوند که چتر نجات‌شان سوراخ است، دیگر اهمیتی ندارد. چون ویژگی‌های واقعی کارآفرینی تنها بعد از ورود به آن شروع می‌شود، هر چیزی که این امکان را به وجود آورد خوب است. برخی افراد با اشتیاقی کورکورانه برای دنبال کردن یک حوزه وارد کار می‌شوند، برخی دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند یا پشت‌شان به ثروت خانوادگی گرم است و برخی دیگر نیز به احساس داشتن یک طرح کسب‌وکار منطقی نیاز دارند، حتی اگر چنین طرحی واقعا وجود نداشته باشد.

برخلاف چتر نجات که توسط یک شخص ثالث فراهم می‌شود، طرح کسب‌وکار را یک کارآفرین بالقوه فراهم می‌کند و فرآیند طرح‌ریزی کسب‌وکار این احساس را القا می‌کند که بدانیم هر کس به کجا قدم می‌گذارد. وقتی کل چتر نجات یا قسمتی از آن آسیب‌دیده باشد، کارآفرین نمی‌تواند شخص ثالثی را سرزنش کند و فقط باید خودش را مقصر بداند و با عواقب کار کنار بیاید.

اگر این تئوری روانشناسی اعتباری داشته باشد، فعالیت‌های طرح‌ریزی کسب‌وکار همچنان ادامه خواهد داشت و تعداد زیادی از این طرح‌ها بعد از ورود به عرصه کار‌آفرینی از بین خواهد رفت. البته باید گفت داشتن طرح کسب‌وکار الزامی است و فارغ از جنبه روانشناسی می‌تواند ارزش واقعی بسیار زیادی داشته باشد.