شب ایران درودی در خانه هنرمندان برگزار شد
درام شورانگیز یک زندگی
وی ادامه داد: او در کتاب خواندنی و شیرین «در فاصله دو نقطه» زندگی خود را روایت کرده است، اما من به صورتی دیگر به این رویداد مینگرم. من به خط تیرهای فکر میکنم که میان ١١ شهریور ١٣١۵ و ٧ آبان ١۴٠٠ قرار گرفت. آیا این خط تیره همسان همه تیرههاست که فاصله زندگی و مرگ همه انسانها را نشان میدهند؟ همه میدانیم که اینطور نیست. بسیاری کسان در فاصله این خط تیره فقط زندهاند، بدون اینکه زندگی کرده باشند؛ کسانی نیز هستند که چنان با سیاهبیتی سیاهکاری این خط را طی میکنند که مردمان میگویند کاش چنین خط تیرهای هرگز وجود نداشت، اما برخی دیگر چنان نوری بر این خط تیره میبخشند که تجلی آن بر دلهای دیگران مینشیند.
چنین افرادی دری را همراه با زیبایی و احساس همراهی و همدلی برای انسانهایی که فقط گوشت و پوست و استخوان نیستند باز میکنند؛ ایران درودی یکی از آنهاست. او زندگی پراحساس و پردردی داشت. با غم آشنا بود. خود رنج کشیده بود و از این رو رنج، آرامش او بود، ولی شادی و زندگی را نیز دوست داشت و عاشق مردم بود. آموزگار گفت: من تخصصی ندارم که درباره ویژگی هنری آثار ماندگارش صحبت کنم اما میتوانم اقرار کنم که از خواندن آثار نگارشی او و بهخصوص کتاب «در فاصله دو نقطه» لذت بردم و در برابر زیباییهای نقاشیهای او سر تعظیم فرود میآورم. او گفت: ایران درودی در جسم به خاک سپرده است اما جان و روانش در میان آثارش همیشه زنده است و به ما مینگرد.
در ادامه این مراسم رویا نونهالی، بازیگر مطرح، درباره این هنرمند گفت: ایران درودی از بودن طفره نرفته است. از لحظهها نترسیده است و با شجاعت خودش است و هست. من چه میتوانم بگویم جز چند عبارت که عبارتند از طوری که من ایشان را به یاد میآورم. نقاش فضاها، مکانها و ماجراهای کیهانی و چشمانداز عالم از مزیت انتخابهایی که دوستش دارد و سرمست میکند. نونهالی ادامه داد: او دوست خوب زندگی بوده است و دوستان فراوان معتبری داشته است که هر بار خواستند در خاطرشان مرورش کنند یاد کسی افتادند که در ستایش مهر بومهایش را آفتابی میکرده است و معلوم است اهل معاشرت با اسطورههاست. اسطوره برایش روح فضای مستعد قصههاست؛ قصههایی از تاریخ پابرجا و بیش از آن صحنههایی از جغرافیایی از نمادهای آشنا و نشانی نشانههایی که بیننده جهانی را مهمان خانه میکنند.
او ادامه داد: خوانش درام زندگی ایران درودی شورانگیز است، دعوتکننده است و اساسا چندوجهی است و به این ترتیب از ایرانیترین چهرههای جهانی این اقلیم است. او هم نقاش بود و هم نویسنده فضاها و احوالی که زندگی کرد و هم نقال باشکوهی بود؛ باورپذیر، جذاب، زیبا، سینمایی و همیشه مشوق؛ تشویق به زندگی بیوقفه جادویی است. او آنقدر با وسواس و شوق و استمرار بیوقفه مشغول زندگی بود که میشود مثل افسانهها تعریفش کرد. ما با ایشان اینجا هستیم و من با وجود اینکه میدانم این ایام حرف، رونق خود را از دست داده نتوانستم به دعوت چیزی گفتن برای ادای احترام به ایران و نور و شوق، نه بگویم. نونهالی گفت: روزشمار زندگی او یعنی کارهایش، مانند فیلمنامه اثری است که کسی را معطل نمیکند و در شکل و معنا خوشریتم است. این بازیگر چنین ادامه داد: بانو ایران درودی نقاش ماهر و خلاق درام زندگی خود بوده است. او معلم و مربی انواع نمایش، هر چه لطیفتر بود.
پس از این سخنان، علی اسدی نیز دقایقی سخنرانی کرد و گفت: ایران درودی چیزی را پیدا کرده بود که همنسلهای من مدتی است گمش کردهاند. اکسیر امید و رمزارزی به نام رویا؛ او از این دست رمزارزهای زندگی پساندازهای دیگری هم داشت. ماندلا میگوید «برای اینکه بزرگ باشی باید در کنار مردم قرار بگیری و نه بالاتر از آنها» و خانم درودی مصداق بارزی برای این سخن بود. مشی ایشان، سلوک ایشان و رفتار ایشان جلوه یک زن نجیبزاده هنرمند ایرانی بود و بسیار فاصله داشت با یک سلبریتی دور از دسترس فخرفروش و هنرفروش. او ادامه داد: درِ خانه او به روی همه باز بود رفتوآمد داشت و بسیار برای دیدن دیگران مشتاق بود و میگفت کسانی را که حتی به نام نمیشناسم هموطن عزیز خودم صدا میزنم برای اینکه الفت ایجاد کرده باشم بین خودم و او.
در بخشی دیگر از این مراسم طاها بهبهانی، نقاش و مجسمهساز پیشکسوت، خاطرهای از نخستین آشناییاش با ایران درودی تعریف کرد و گفت: دوستی من با خانم نور و بلور به سال ١٣۵١ باز میگردد. لازم است که سیر هنر ایران را بدانید که ما در این نیم قرن چه کشیدیم. برای اولین بار در نمایشگاه بینالمللی تهران قرار شد
٣٠ نقاش آثار خود را به نمایش بگذارند. طبق معمول که خوشاستقبالی میشود و بدبدرقه، ما را به این نمایشگاه دعوت کردند. اولین باری بود که ما همه کارهای خود را فروختیم و بسیار خوشحال بودیم. اولین کسی هم که کار خود را فروخت ایران درودی بود. این خوشحالی موجب شد که سرگرم صحبت شدیم. یک مرتبه دیدیم ساعت ١٠ شب است و مسوولان نمایشگاه رفتهاند. درنهایت ما ماندیم در بیابانی که اطرافمان سگها زوزه میکشیدند و کسی از مسوولان نبود که ما را به منزل برساند. در نهایت خانم درودی گفت امشب همه بیایید برویم خانه ما. همه رفتیم خانه خانم درودی و شوهر نازنین، خوشرو و خوشبیانش برای همه شام درست کرد و شب بسیار پرشکوهی بود؛ چرا که آن زمان سه گالری آماتوری در تهران بود و این اولین بار بود که در تهران این اتفاق افتاده بود و ما توانسته بودیم کار خود را بفروشیم. او ادامه داد: «ایران درودی بعد از شام گفت امشب انگار یکسریها تکانی خوردند و کار خریدند. بعد هم بهشوخی گفت، من از شما مردترم چون همه شما امشب دل آن را نداشتید که بگویید همه شما میآیید خانه ما اما من به شما گفتم همه شما بیایید خانه ما.»
بهبهانی ادامه داد: دوستی ما از آنجا شروع شد. من با یک بانوی سرسخت، لجباز، لجوج و خشن دوست شدم. از بچگی پدر و مادرم به من یاد داده بودند خشونت نداشته باشم. حتی یکی به من ظلم کرد من عفو کنم و من با این فرهنگ ناقص بزرگ شدم و حالا در سن هفتاد و اندی سال گاهی خواب میبینم که زدم در گوش کسی. اما خانم ایران درودی خشن و خشمگین بود و اگر کسی خطا میکرد و حقش را ضایع میکرد تا پوستش را نمیکند رها نمیکرد. یادم است در آن زمان یک دلال کارش را فروخته بود و حقهبازی شده بود و ایشان را افسرده کرده بود. من با دوست نازنیم اکبر عالمی تصمیم گرفتیم برای ایشان بزرگداشتی در موزه هنرهای معاصر برگزار کنیم. چند ماه تقلا کردیم تا بعضی مشکلات را حل کنیم. آن نمایشگاه با تعداد زیادی آثار که شگفتانگیز بود برگزار شد و همهچیز آماده شد. چند ساعتی به افتتاحیه مانده بود که اکبر عالمی با من تماس گرفت و گفت یک نفر را گفتند بیاید که خانم درودی گفته اگر او پایش را در نمایشگاه بگذارد من لهش میکنم. بلافاصله خانم درودی به من زنگ زد و گفت طاها اگر او آنجا بیاید من پشت میکروفون هر چه دلم بخواهد به او میگویم. آن موقع من به رئیس موزه زنگ زدم و گفتم اوضاع بد است و این زن این کار را میکند، تو برای حفظ آبروی موزه هم شده این بابا را رد کن که نیاید. آخر هم همینگونه شد.
او ادامه داد: ایران درودی خروشان بود و خشمش مانند توفان بود، چرا که خشم فروخورده نداشت. ما را تربیت کرده بودند که خشم خود را بخوریم و برای این است که گاهی وقتها خواب میبینیم که زدیم در گوش این یا آن. او زن شجاعی بود که زبان تندی داشت. ایشان هرجا که میرفت به من میگفت باید یاد بگیرند در مقابل زن ایرانی سر تعظیم فرود بیاورند. به او گفتم این نیاز به فرهنگی دارد که رویش کار شود و او گفت فرهنگش منم. بهبهانی افزود: من فکر میکنم امشب ایران درودی اینجاست. بیایید به احترام او همه بلند شویم و دست بزنیم و بگذاریم صدای کف زدن ما را بشنود. پس از این اظهارات تمام جمعیت سالن، ایران درودی را تشویق کردند. پس از پایان تشویق حضار، بهبهانی ادامه داد: تمام عشق او این بود که ٢٧٠ تابلوی خود را به ملت ایران ببخشد.
او به من زنگ زد و گفت همهچیز درست شد، زمین را دادم، مراسم نیز برپا میشود. غافل از اینکه زمین مجهولی بود که چادری نمایشی هم زده بودند. فکر کنید این بانو آپارتمانش را در پاریس فروخت و پولش را آورد ایران که این موزه ساخته شود. او ادامه داد: ایران درودی همیشه به من میگفت صبح که بیدار میشوم، همش به خودم میگویم حالم خوب است و بسیار امید دارم. حالا که به تو زنگ زدم یک کاری نکن امیدم را از دست بدهم، حتی اگر یک خبری داری که کار موزه درست نمیشود امروز به من نگو و بگذار تا شب حالم خوب باشد. وقتی نقشه موزه را مطالعه میکنید، میبینید برای جوانها پیشبینی شده، نمایشگاه برگزار شود، کتابخانه داشته باشد و ... . او اینها را برای خود نمیخواست. مگر نمیتوانست ٢٧٠ تابلوی خود را بفروشد؟
طاها بهبهانی در ادامه با اشاره به پروژه ناتمام موزه ایران درودی، یاد آورد: با راهاندازی نشدن موزه، از این بانوی نور و بلور، امید را گرفتند. او میتوانست بماند شاید تا ١٠٠ سال چون عاشق هنر بود. کسی که عاشق هنر باشد عمرش طولانی میشود. وی گفت: امشب همه شما برای این بانوی بزرگ تشریف آوردید. او به گردن همه حق دارد. او با زبان تیزش بسیاری از خطاها و اشتباهات را گوشزد کرد. او راهگشا بود برای نسل جوانی که امروز نقاشی میکند. او بسیار حرفها را زد و بهتر از همه ما میتوانست درباره خودش صحبت کند. اگر امشب بود از همه ما بهتر صحبت میکرد.