محوری پایین کوچک copy

گسترگی زمانی تاریخِ اصفهان، هرگز این پرسش را در تفکر پژوهندگان به وجود نیاورده است که از چه روی این گستره با چنین دیرندگی‌ای به بقای توأم با حفظ قدرت در مرکز نائل شده است؟ نمونه خاصِ تاریخ تمدنی اصفهان، نمونه‌ی بی‌بدیلی از انعطاف و بقا را در خود دارد که در تمامِ حوزه‌های تمدنی ایران تکینه و منحصربه‌فرد است. این تکینگی به واسطه‌ همین بقا در گستره‌ی سپهر تاریخی، بنیادی‌ترین شالوده تمدن است که باعث شده تا اصفهان از ایلغار‌ها و هجوم‌های پیاپی جان به دربرد و دچار انفصالات و فراموشی‌های ویرانگر نابودی حوزه تمدنی نشود. به همین گواه هرگز نمی‌توان در هیچ کجا از نقشه ایرانِ ژئوپلیتیک و ایرانِ فرهنگی، حوزه تمدنی‌ای مانند اصفهان را یافت که هم‌آوره توانسته باشد از پسِ هزاره‌ها همچنان در مرکز قدرت چنان‌که بوده است، باقی و جاری هم بماند. مسجد جامع اصفهان نماد درخور از استثنای تاریخی اصفهان است. این بنا حداقل هزار سال تاریخ معماری ایران را در خود داراست و از همین رو شایان‌ذکر است زیرا که در ایران مراکزِ قدرت هرگز نتوانسته‌اند دوامِ کالبدی شهر‌های خود از حمله و ایلغار و دگرگونی‌هایی بنیان افکن منازعاتِ عمیقِ ایران را استمرار بخشند. اصفهان از سرنوشت تبدیل‌شدن یک شهرِ دیرینه به مزرعِ گیاهان در امان مانده است.

حال پرسشِ محوری اینجاست، این مهم‌ترین و تکینه‌ترین خصلتِ تاریخی اصفهان را چگونه می‌توان ساخت گشایی کرد؟ چگونه بارزترین و واضح‌ترین ماهیتِ تمدنی اصفهان این‌گونه سهل و ممتنع، نااندیشه شده، در مقابل ما ایستاده است؟ چگونه می‌توان به اِمکان‌های روش‌شناختی طرح پرسش‌های اساسی پیرامونِ چگونگی بودوباشِ تمدنی اصفهان در سپهر تاریخ، دریچه‌ای گشود؟

فلسفهِ تاریخ در ایران و پژوهشِ تاریخی تا قبل از دورانِ مدرن در ساختار اندیشایی ایران صورت‌بندی اسطوره‌ای خاص خود را به تنوع زمان و مکان، یافته بود، تاریخی که با شاهنامه در ایران شمالی منطبق بود و داستان و مَثَل‌ها که چون دیرآشنایی در درونِ ما، زیسته می‌شد ظفرنامه نویسی و جهانگشا نویسی که در دربار‌ها زینت المجالس بود، تهمورث و هوشنگ و کیانیان که دودمانِ تخمه  شاهی بودند و تختِ سلیمانی که بنایی سنگی و پر حشمت بود و بَعد‌ها افرنجی‌ها آن را پاسارگاد خواندَندَش.

پس از اولین برخورد‌های ما با تفکر مدرنِ سوژه‌اندیش-که اتفاقاً از اصفهان صفوی آغازید و بالید و ما نیز امروز در شعاعِ وسیعِ نحوِ اولین پاسخ‌ها به‌مواجهه با مدرنیته‌ای ابتدایی، زیست می‌کنیم- آن اسطوره تاریخی که نسبتِ ما با جهان ما را می‌ساخت، به پدیدار/phenomenon مبدل شد. غرب با تجهیز به تفکر مدرن، ایران را نیز چون دیگر اقصی گیتی درنوردید و از قرن هفدهم چون ارثی‌های گران‌بها ایران را یافت. گویی ایران آن عموزاده هندواروپایی‌ای بود که شایسته آغاز تاریخ غرب یعنی پیروزی یونانیان در جنگ ماراتن بود و تاریخ و ادبیاتِ ایران آن بایسته تحقیق در عصر روشنگری غربی؛ زیرا که غرب می‌توانست از آینه‌ی دیگری برساخته شده یعنی شرقِ مفروض، تاریخِ خود را بنویسد. ایران در پرسپکتیو سازی اندیشه مُدرن دالِ خود را یافت.

محوری پایین_1 copy

اولین تاریخِ ایران نویسی از قرن هجدهم آغازیدن گرفت، در قرن نوزدهم با توجه به افزایش اِمکانات کشور‌های غربی و مخصوصاً مستشرقین کمپانی هندِ شرقی بریتانیا، تبِ پرهیاهویی برای تاریخِ ایران نویسی در غرب به راه افتاد و تقریباً هر نوجوانی که در بریتانیا به زبان‌های شرقی اندک علاقه‌ای می‌یافت با اِمکانات درخور توجه به هند شرقی و ایران سرریز می‌شد. در این برهه  اصفهان چون بهشتی موعود برای شرق‌شناسان بود و از بسیاری از آنان قهرمانانِ سفر به ناکجا ساخت.

اصفهان که تجسدِ ایده‌های ایران را در هر کوی و برزن در خود داشت از آینهٔ مستشرقین غربی دوباره بر ما تابید. از قرن پانزدهم تا امروزه هزاران کتاب با مدخلیت اصفهان داریم که نسبت به بسیاری از مناطق تاریخی ایران، غنی‌تر و مفصل‌تر است و بخش انبوهی از این انباشت شناخت محصول روش‌شناسی‌های مدرن و البته متنوعِ مستشرقین در ایران و اصفهان است که از دریچه  دانش و خوانشِ دیگری بزرگ به‌دست‌آمده است و حتی بخش انبوهی از شناخت اِمروزی ما نسبت به سنت‌ها و میراث‌ها و فرادَهِش‌های تاریخی خودمان، از سرازیر شدن دانشِ روش‌شناسی مدرنِ غربی حاصل آمده است.

به همین خاطر تاریخ خوانی‌های مرسوم از اصفهان به هیچ‌وجه به  توانایی پاسخ‌گویی به پرسش‌های فلسفی و هستی شناسانه پیرامونِ نحوِ بودوباشِ تاریخی در اصفهان را نمی‌دهد. درواقع بدون تفکر فلسفی و پاسخ دادن به بنیادی‌ترین مبانی فلسفه تاریخی از اساس نمی‌توان به فهم تاریخی نائل شد.

از سویی دیگر یکی از روش‌شناسی‌هایی که پژوهشگران ایرانی را به‌شدت برای تاریخ‌نویسی علاقه‌مند کرد، آن روشی است که مارک فرّو آن را "تاریخ محکومان" نامیده‌ است. سوژه‌هایی که توسط یک قیادت درون فرهنگی منکوب شده و امکان سخنگویی از جانب خویش را ازدست‌داده‌اند. این محکومان در تاریخِ فرهنگی و سیاسی ایران بسیاراند: از مانویان و مزدکیان در دوره پیش- اسلامی گرفته تا زنادقه قرمطیان باطنی‌ها, نحله‌هایی معترض شامل صوفیان از حلاج تا حروفیه که به محکومانی بی‌زبان در سنتِ تاریخ‌نویسی ایرانیان مبدل شده‌اند.

این سنتِ تاریخ‌نویسی که بیشتر از مجرای چپ اندیشی واردِ حیاتِ فکری ایران شد، کلیت مفاهیم فلسفه‌ی تاریخ ایران را در ظلم و استبداد و محکومیتِ بی‌اراده بی‌زبانان تاریخی مستحیل و البته فروکاسته است و از اساس برای تحلیل مُحرکِ تاریخی خود به مبانی فکری دست چندم چپِ مارکسیست-لنینیستی، چنگ انداخته است. امروزه در تاریخ‌نویسی ایران این نحو از درکِ سوژه‌ها و پدیده‌های تاریخی به‌طور بی پرسشی پذیرفته‌شده است و جریان اصلی روشنفکری و آکادمی ایران را با خود سال‌هاست که ربوده است ولی آیا می‌توان درک ساختار قدرت و چگونگی نحوِ رسخ و مسخ و فسخِ مفاهیم تاریخی و بافتِ زیستی یک حوزه تمدنی را به ظلم ظالم و جور صیاد اکتفا داد و دیگر از هیچ مقول‌های پرسشِ هست و مندانه نکرد؟

مرادِ من در اینجا و در این چند سطر این بود که نمون‌های از بحران‌های فلسفه‌ی تاریخ در اصفهان و لزومِ بازخوانی مجدد منابع تاریخی به‌قصد نسبت یابی فلسفی را طرحِ بحثی موجز کنم و در پایان اینکه می‌توان برای اندیشیدن به اصفهان تا همیشه در مورد جزئیات نام‌های صنایع‌دستی سخن گفت، می‌توان مدت‌ها پیرامونِ تعیین گاه‌شمار بالیدن به اصفهان قلم زد، می‌توان تور‌های بازدیدی متنوع برای ابنیه  تاریخی طراحی کرد، می‌توان برای بزرگان زندگینامه مطول نگاشت، اما هرروز معجزه‌ای در جلوی دیدگان ما قیام می‌کند؛ اصفهان چگونه تکینه در آسمان تاریخ ایران بقا یافت و از تندباد ویرانگر تاریخ ایران عبور کرد و همواره چون ققنوس پسِ هر سقوط ایستاد؟ آیا ما توان پرسش به سؤالات بنیادین راداریم؟ آیا اصلاً آن‌قدر به تفکر فلسفی مجهز شده‌ایم که توانِ طرحِ سؤالاتِ بنیادین از فلسفه  تاریخ و نسبت یابی فلسفی با تفکرِ جهانِ مدرن را دارا باشیم؟