ممکن است یک دهه باشد که روی یک میز نشسته باشید، هر روز تقریبا با افراد ثابتی ناهار بخورید و مدتها باشد یک مسیر ثابت را به محل کارتان بروید و بیایید. در این برهه از زندگی کاری، به نظر میآید ما بیشتر و طولانیتر کار میکنیم. و به همین دلیل با انتظارات تازهای در مورد هویتمان در محیط کار مواجه میشویم. تا بازنشستگی هم راه زیادی باقی مانده و دلمان میخواهد این ساعات کاری طولانی را با تفاوت ایجاد کردن و یافتن روشهای تازه کار کردن، با لذت و رضایت بگذرانیم.
گفته میشود که کارکنان سازمان را ترک نمیکنند. آنها مدیران خود را ترک میکنند. اما وقتی مدیران استعفا میدهند چطور؟ چرا کسی که سخت کار کرد تا به یک موقعیت تصمیمگیری در سطح بالاتر برسد، تصمیم میگیرد فقط بلند شود و برود؟
هرگز شده وقتی به محل کار میرسید خلقتان سرجایش نباشد و حس خوبی به خودتان نداشته باشید، چون در هول و ولای ترک خانه به همسرتان پریدهاید؟ چنین برخوردی میتواند کل روزتان را تحتتاثیر قرار دهد. یا شاید پیام سادهای از طرف فرزندتان بتواند تبدیل به ساعتها فکر و خیال و نگرانی شود: «معلمم میگوید برای نوشتن مقاله تاریخ به من کمک نمیکند و فقط تا فردا وقت داریم.» این یعنی فرزند شما توقعات معلم را برآورده نمیکند؟ تنبلی میکند؟ معلم بدجنسی میکند؟ فرزندتان مشکلی دارد؟ و هزاران سوال مشابه که میتواند در سرتان رژه برود. در صورتی که ممکن است واقعیت این باشد که کودک شما صرفا با آن پیام خواسته حرصش را خالی کند و تا شب که شما بالاخره بتوانید رودررو با او صحبت کنید، به کل فراموش کرده که اصلا چنین پیامی فرستاده بوده؛ پیامی که شما ساعتها به خاطرش نگرانی کشیدهاید، کل روز حواستان پرت بوده و به مشکلات احتمالی فکر کردهاید و بدترینها را تصور کردهاید. در صورتی که وقتی به خانه میرسید میبینید همه چیز مرتب است.