چه کنیم وقتی از یکی از جنبههای شغلمان متنفریم؟
مشاور عزیز،
چند سال پیش، شغلی به عنوان مدیر استراتژی در یک شرکت کوچک را پذیرفتم. یکی از مزایای شغلم این بود که کمتر از قبل با مشتریها سر و کار داشتم، چون این وظیفه مدیران مشتری بود و مجبور نبودم کارهایی مثل سخنرانی عمومی را انجام دهم. کسی رسما چنین قولی به من نداده بود، فقط وقتی کارم را شروع کردم روال به این شکل بود. من هم مشکلی نداشتم چون از کاغذبازیهای رسمی شرکتها خوشم نمیآمد.
برای مدتی، توانستم کار ارتباط مستقیم با مشتری و مدیریت جلسات را به حداقل برسانم. اما متاسفانه در سال ۲۰۲۳، مجبور شدیم تعدیل نیرو کنیم و بسیاری از شغلهایی که بین من و مشتریها حائل بودند حذف شدند. حالا مجبورم کلی از تماسهای مشتریها را پاسخ دهم که با اکراه، تحمل میکنم.
اما شرکت اخیرا از من میخواهد که در کنفرانسهای بزرگ ارائه دهم، در جلسات حاضر شوم، دورههای آموزشی را رهبری کنم و کارهایی از این قبیل. این را نمیتوانم تحمل کنم. اصلا دلم نمیخواهد در زمینه سخنرانی عمومی مهارت کسب کنم یا تدریس یاد بگیرم. اصلا این رویه جدید را دوست ندارم.
هر وقت به آنها میگویم که موقع سخنرانی چقدر استرس میگیرم، میگویند «ما اصلا متوجه نشدیم! کارت عالی بود.» چه عالی! اصلا برایم مهم نیست. تنها چیزی که میخواهم این است که بیسر و صدا کار کنم. میدانم که نمیتوانم همیشه از جلسهها فرار کنم. با ارائههای درونشرکتی مشکلی ندارم. قصدم این نیست که تا ابد در جمع سخنرانی نکنم اما نه تا این حد، چون دارد اذیتم میکند.
به جز اینها، شرکتمان فوقالعاده است. به اندازه کافی در شرکتهای مختلف کار کردهام که بدانم محل کارم، جای خوبی است. نمیخواهم در جای دیگری تماموقت کار کنم. سابقا کار فریلنس داشتم. میتوانم همان را ادامه دهم اما بازار اشباع شده. تازه، یک بچه هم دارم که به مهد میرود.
حالت ایدهآلش این است که به آنها بگویم نمیتوانم این همه سخنرانی عمومی انجام دهم و از همه آنها انصراف میدهم. اما طبق استراتژی شرکت، کسی در جایگاه شغلی من باید این کارها را انجام دهد. پس اگر اجتناب کنم، ممکن است به قیمت از دست دادن شغلم تمام شود. شرکت ما کوچک است و کسی نیست که این وظیفه را گردنش بیندازم.
حس میکنم یا باید شغلم را ترک کنم یا بقیه عمرم را صرف انجام کاری کنم که اصلا دوست ندارم. آیا راهحلی جز این دو وجود دارد؟
پاسخ: دوست عزیز، اگر واقعا ممکن است با امتناع از سخنرانی در جمع، شغلت را از دست بدهی، راهحل ساده است: باید ببینی کدام یک از این دو گزینه نامطلوب، برایت قابل تحملتر است. اما فکر نمیکنم که به آن نقطه رسیده باشی. مطمئنا تو از روالهای شرکت بیشتر از من خبر داری. اما بعید است که صرفا به خاطر طرح این موضوع بیرونت کنند، مگر اینکه اهداف شغلت از اساس دگرگون شده باشد، به طوری که سخنرانی عمومی، وظیفه محوریات باشد.
پس با آنها صحبت کن. اگر خودت کارمندی داشتی که تا این حد از وظیفه جدیدش ناراضی بود، آیا دوست نداشتی باخبر شوی؟ حتی اگر نهایتا نمیتوانستی چیزی را تغییر دهی، احتمالا باز هم دوست داشتی نگرانیهایش را بشنوی و تلاشت را برای تغییر شرایط بکنی. شاید با خودت بگویی «من که به آنها گفتم استرس میگیرم.» خیلی از آدمها موقع سخنرانی در جمع، استرس میگیرند. این به قدری شایع است که شاید همکارهایت نمیدانند تا این حد از سخنرانی متنفری که حتی به استعفا فکر کردهای.
اگر مشخص شود که این سخنرانیها، اجباری هستند و بدون چون و چرا باید انجام شوند، باز هم بعید است شرکتی که آن را «فوقالعاده» توصیف کردی، یک کارمند خوب را صرفا به خاطر طرح این موضوع اخراج کند. در بدترین حالت، ممکن است اینطور نتیجه بگیرند که «ما واقعا به کسی نیاز داریم که از این تغییر رویه، هیجانزده شود و ظاهرا امیلی، اینطور نیست پس بهتر است به جابهجاییاش فکر کنیم.» به احتمال خیلی زیاد، بدترین خروجی این مکالمه این است که بگویند «متوجه شدیم. اما کسی که در این جایگاه است باید بتواند انجامش دهد پس لطفا بیشتر فکر کن که آیا میتوانی تلاش کنی یا نه.» حتی اگر این را بگویند، وضعیتت بدتر از الان نیست چون شکت به یقین تبدیل شده. به نظرم، آن موقع وضعیتت بهتر از الان است.
امکانش هم هست که جوابشان، کاملا متفاوت با چیزی باشد که از آن میترسیدی. ممکن است بگویند «نمیدانستیم این موضوع تا این حد برایت مهم است. سخنرانی مهم است اما ترجیح میدهیم به جای آنکه کاملا از دستت بدهیم، تو را نگه داریم که بقیه وظایف را انجام دهی.» یا شاید بگویند «خب، ما نمیتوانیم آن را به کلی حذف کنیم اما میتوانیم ترتیبی دهیم که حجم سخنرانیهایت بسیار کمتر شود. بیا ببینیم کدام سخنرانیها ضروریاند و کدامها اختیاری.» هر جوابی ممکن است بشنوی. شاید یک کارمند ردهپایین پیدا شود که این فرصت را روی هوا شکار کند؛ چون کار با مشتری، به او اسم و رسم میدهد یا شاید نیروی جدیدی آمده باشد که عاشق سخنرانی باشد. یا هر جواب دیگری. تا وقتی با آنها صحبت نکردهای، نخواهی فهمید. آنها هم نخواهند دانست که در چه شرایطی هستی.
اگر معلوم شد که سخنرانی، حالا محور اصلی شغلت است، بدون استثنا، در این صورت میتوانی تصمیم بگیری که آیا میخواهی بمانی یا دنبال شغل دیگری بروی. اینکه جایت در این شرکت خوب است به این معنا نیست که باید تا ابد آنجا بمانی، مخصوصا اگر شغلت به چیزی تبدیل شده باشد که دوست نداری. چون گفتی دوست نداری در جای دیگری تماموقت کار کنی و برای فریلنسری نیز آماده نیستی، پس باید بین گزینههایی که عالی نیستند یکی را انتخاب کنی. که این در مورد تمام کسانی که دنبال شغل هستند صدق میکند. خودت را محدود به این ذهنیت نکن که «یا باید این شغل را داشته باشم یا بیکار شوم. این شغل هم که بدبختم کرده!» اگر چنین ذهنیتی داشته باشی، به مرور حس خواهی کرد که هیچ راه فراری وجود ندارد، در حالی که فرصتهای زیادی آن بیرون وجود دارند.
منبع: The Cut