مقاومت در برابر تغییر داده شدن است نه تغییر کردن
از پدربزرگش درخواست یک هلیشات ارزانقیمت برای تولدش را کرد. ساعتها با آن کار کرد و یاد گرفت چطور فیلمهای هوایی بگیرد و در نهایت عمهاش کاترین را تحتتاثیر قرار داد تا به مدت یک هفته او را با خودش به کارولینای جنوبی ببرد و برای شرکت املاکش فیلم تبلیغاتی بسازد. بابت اینکه بدون ما به این سفر میرفت اضطراب داشت، اما تصمیمش را گرفته بود. خودش کیفش را بدون اعتراض پر کرد. در آنجا یک فیلم عالی درست کرد و ۶۵۰ دلار بابت آن گرفت.
کامپیوتری که میخواست، هنوز فاصله زیادی با بودجهاش داشت. بدون اینکه سرخورده شود، یک روش جدید کشف کرد: قعطات را بخرد و خودش آن را بسازد. شروع به آموزش دیدن در مورد کیس، مادربورد، کارت گرافیک، فن و بقیه قطعات کرد و آنها را از وبسایتهای مختلف سفارش داد. پسرعمویش را صدا زد تا به کمکش بیاید. بعد از سه ماه غلبه بر مشکلات، در نهایت به کامپیوترش رسید.
دنیل برای رسیدن به آنچه میخواست، باید تغییر میکرد. او مهارتهای جدید یاد گرفت، یک کسب و کار انجام داد، مشتری پیدا کرد، بر ترسهایش غلبه کرد، از دیگران کمک گرفت و مشکلات پرچالش را حل کرد - و همه اینها را بچهای انجام داد که وقتی از او میخواستم دندانهایش را مسواک بزند، مقاومت میکرد. دنیل در برابر تغییر مقاومت نمیکرد، در برابر وادار شدن به تغییر مقاومت میکرد. مردم همیشه خودشان در حال تغییر کردن هستند و دست به تغییرات بزرگ مثل شروع یک کسب و کار، ازدواج، مهاجرت یا پیدا کردن یک شغل جدید یا تغییرات کوچک مثل تصمیم به سالمتر غذا خوردن، زودتر از خواب بیدار شدن، یا بهتر گوش کردن میزنند. اما افراد وقتی تغییر میکنند که خودشان آن تغییر را انتخاب کرده باشند. اگر حس کنند شما تلاش میکنید آنها را وادار به تغییر کنید، چه میشود؟ باید فراموشش کنید.
مشکل نبود مهارتها، تاکتیکها یا استراتژی نیست. بیشتر مواقع، افراد دقیقا میدانند چه باید بکنند. فقط انجامش نمیدهند و همین شکاف بین آنچه میدانند و آنچه میکنند است که چالش ایجاد میکند. وقتی به کسی که بیش از حد قند میخورد بگویید «اینقدر قند نخور» هیچ فایدهای ندارد.
وقتی افراد با یک مشکل دست و پنجه نرم میکنند، به خاطر بیکفایتی خود احساس شرم دارند. این واقعیت که کمک شما را میخواهند یا به آن نیاز دارند، از نظر آنها یعنی در کارشان شکست خوردهاند. ناخودآگاه فکر میکنند «باید بتوانم خودم این مشکل را حل کنم. اشکال کارم کجاست؟»
حالا تصور کنید شما میدانید مشکل چیست و ایدهای عالی دارید که میتواند به آنها کمک کند. اگر بیدرنگ راهحل خود را مطرح کنید و آنها خودشان به آن فکر نکرده باشند، احساس شرمشان ملموستر میشود. و احساس شرم بازدارنده است. یعنی وقتی افراد احساس شرم میکنند، دیگر کاری انجام نمیدهند. برخلاف احساس گناه که میگوید «من کار بدی انجام دادم» و به افراد برای تغییر کردن انگیزه میدهد، احساس شرم میگوید «من آدم بدی هستم» و بنابراین جلوی هر اقدامی را میگیرد و تغییر را متوقف میکند.
دلیلش این است: شرم یکی از احساساتی است که انسان هر کاری انجام میدهد که دچار آن نشود. و آسانترین راه برای خلاص شدن از شرم - حداقل به صورت موقت - انکار آن است. اگر منبع شرم را انکار کنید، اینکه مشکلی دارید را هم انکار میکنید (یا انکار میکنید که این مشکل مربوط به شماست). مطمئنا انکار مشکل، یا سختی مشکل، یا عواقب مشکل، به معنی انکار تغییر کردن است که در واقع آن را «مقاومت در برابر تغییر» مینامیم. متاسفانه، تلاشی که ما میکنیم تا به مردم کمک کنیم تغییر کنند، شرم آنها را بیشتر میکند. وقتی پاسخ را در دست داریم یا فکر میکنیم بهتر از پس آن برمیآییم، یا وقتی فکر میکنیم آنها باید بهتر بفهمند، شرم آنها را بیشتر میکنیم. به همین دلیل است که وقتی به دیگران میگوییم چه کار کنند، یا اگر ما جای آنها بودیم فلان کار را میکردیم، اغلب پس میزنند. در واقع ما نصیحت میکنیم، آنها آن را انتقاد میشنوند.
من به کاری که میکنم واقفم. وقتی میروم تا سومین ظرف بستنی «بناند جری» را پر کنم، همه از جمله همسرم، فرزندانم و دوستی که نگرانم است، میگوید: «واقعا سومین ظرف بستنی را میخواهی؟» مهم نیست چقدر ظرف را پر کردهام، اما به شما اطمینان میدهم که با صدای بلند میگویم «بله» و سپس با لجبازی شکلات بیشتری روی آن میریزم.
دیوانهکننده است: من واقعا میخواهم از مصرف بیشتر قند دست بکشم. و میدانم که آنها هم به فکر من هستند. قصدشان این نیست که از من انتقاد کنند. میدانم که من را دوست دارند و به من اهمیت میدهند. اما در آن لحظه، شرمم میآید که اعتراف کنم دست خودم نیست. احساس ضعیف بودن میکنم اگر بگویم «درست میگویید، نمیتوانم خودم را کنترل کنم.» پس این کار را نمیکنم. بر اشتباهم اصرار میورزم تا بگویم «خودم را تحت کنترل دارم.»
میدانم وقتی کسی را نصیحت میکنید، هدفتان انتقاد کردن نیست. اما اگر افرادی که سعی دارید به آنها کمک کنید حس کنند به آنها القا میکنید «من بهتر از تو میدانم» پا را در یک کفش میکنند و در برابر تغییر مقاومت میکنند. اینها به معنای آن نیست که هیچ روشی برای کمک به تغییر دیگران وجود ندارد. در حالی که این مطالب را مینویسم، دنیل با کامپیوتر جدیدش که با تغییر زندگیاش آن را به دست آورد، بازی میکند. افراد میتوانند بر فرصتهای عالی غلبه کنند تا به آنچه میخواهند برسند. اما ما با انتقاد کردن از کارشان و اینکه بگوییم چه کنند و چه نکنند، کمکی به آنها نمیکنیم.
خوشبختانه روشهای دیگری برای کمک وجود دارد. میتوانیم حس مالکیت، قابلیت استقلال، جسارت احساسی و تضمین ماندگاری در آینده را در آنها تقویت کنیم تا خودشان تغییر کنند. در بخشهای بعدی هر یک از این موارد را بیشتر توضیح میدهیم.