نگاه دیگران-بخش دویست و هفتاد و چهارم
استاد بازیها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانهای
کیسینجر طبیعتا نسبت به نقش مخربی که اتحاد جماهیر شوروی با قدرت فراوانش میتوانست ایفا کند، بسیار حساستر بود. کیسینجر برای تثبیت نظمِ پیشا جنگ بر تنشزدایی بین ابرقدرتها تکیه کرده بود؛ اما با این فرض که قدرتهای کوچکتر قادر به برهم زدن ترتیبات این نظم نیستند، گمراه شد. این یکی از دلایلی بود که وی اخراج مستشاران شوروی توسط سادات در سال۱۹۷۲ را جدی نگرفت. زمانی که تصمیم سادات مسکو را مجبور کرد بین حفظ ثبات و حفاظت از موقعیت منطقهای خود یکی را انتخاب کند، کیسینجر باور نداشت کرملین با ارائه تسلیحات ضروری به مصر و سوریه برای آغاز جنگ پاسخ دهد. وقتی مسکو به او ثابت کرد که اشتباه میکند، این قضاوت کیسینجر را تقویت کرد که او باید با نشان دادن این مساله به اعراب که ایالاتمتحده هرگز اجازه نمیدهد تسلیحات شوروی پیروز شود، نقش شوروی در خاورمیانه را کاهش دهد. جنگ یوم کیپور به او این فرصت را داد تا این درس را از طریق انتقال تسلیحات عظیم آمریکایی به اسرائیل و تشویق اسرائیل به افزایش فشار در میدان نبرد بر ارتشهای عربی به خانه برساند. اما کاهش نفوذ شوروی همچنین او را ملزم میکرد که نشان دهد اعراب میتوانند با مراجعه به واشنگتن برای راهحل دیپلماتیک نفع ببرند. وقتی آنها [اعراب] چنین کردند، ایالاتمتحده مجبور شد اسرائیل را وادار به عقبنشینی کند. موفقیتهای دیپلماتیک سخت بهدستآمده کیسینجر در این زمینه در جبهههای مصر و سوریه منجر به کاهش نقش شوروی در مرکز خاورمیانه و سقوط آن به کشورهای عربی پیرامونی عراق، لیبی و یمن شد که از آنجا ظرفیت ایجاد مشکل بهشدت محدود شد.
کیسینجر ابتدا در بحران اردن در سال۱۹۷۰، سپس دوباره در رویارویی با مسکو بر سر آتشبس در جنگ یوم کیپور و بار دیگر زمانی که کرملین نتوانست از اشتباه او در جریان مذاکرات سینای۲ استفاده کند، متوجه شد که شوروی دچار فقدان اراده برای رویارویی با ایالاتمتحده در خاورمیانه و مهارت برای بهرهبرداری از گام اشتباه او است. کیسینجر مدعی شد که در این روند «تلاش کرده تا اتحاد جماهیر شوروی را تحقیر نکند.» بااینحال، در برخی مواقع، غرایز رقابتی او از خودش سبقت گرفته است. همانطور که دیدیم، او بیدلیل شوروی را با کنار گذاشتن از یک نقش تشریفاتی در توافقنامه جدایی سینا شرمسار کرد. کیسینجر سپس به معنای واقعی کلمه شام گرومیکو را در دمشق خورد؛ درحالیکه توافقنامه جدایی جولان با اسد را نهایی میکرد. این واقعیت که این تحقیرهای جزئی نتیجهای جز شکایتهای شوروی نداشت، این اعتقاد کیسینجر را تقویت کرد که او دست برتر را دارد و از اعمال برتری خود دریغ نمیکند. با انجام این کار، او سلطه آمریکا را در خاورمیانه تقویت و کمک کرد که نظم تحت رهبری آمریکا دیگر توسط یک قدرت خارجی به چالش کشیده نشود.
در سال۱۹۷۹، تمرکز مسکو حتی بیشتر به سمت حاشیهی خاورمیانه معطوف شد؛ زیرا به یک جنگ بیهوده و ۱۰ساله در افغانستان کشیده شد. هنگامیکه اتحاد جماهیر شوروی در سال۱۹۹۲ فروپاشید، در پی اخراج مشتری عراقیاش از کویت توسط آمریکاییها، روسها خاورمیانه را بهطور کامل تخلیه کردند. آنها تنها در سال۲۰۱۵، زمانی که نیروهای روسیه در جنگ داخلی سوریه برای تقویت رژیم بشار، پسر حافظ اسد، مداخله کردند، بازگشتند. از قضا، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور، مداخله روسیه را بهعنوان تلاشی برای تثبیت نظم دولتمحور کیسینجر علیه نیروهای شورشی توجیه کرد که بسیاری از آنها با القاعده و شاخههای آن همسو بودند و هدفشان سرنگونی نظم موجود بود.
مهمتر از همه، برای اینکه طرح کیسینجر کارگر شود، او باید اسرائیل را متقاعد میکرد که قلمرو خود را واگذار کند. این جالبترین عنصر هنر دیپلماتیک کیسینجر است و اینکه چرا من به بحثهای فراوان او با همکاران اسرائیلیاش پرداختهام. این بحثها بینشی منحصربهفرد را درباره این مساله به دست میدهد که چگونه کیسینجر در چهار موقعیت جداگانه موفق شد اسرائیلیها را به حرکت درآورد، آنگاه که بسیاری از دیپلماتهای آمریکایی که بعد از او آمده بودند شکست خوردند و موفقیت او زمینه را برای تعداد معدودی فراهم کرد که بعدتر موفق شدند به پیروزی دست یابند. بهعنوانمثال، مذاکره جیمی کارتر درباره پیمان صلح اسرائیل و مصر، بدون دیپلماسی کیسینجر -که اصل و رویه عقبنشینی اسرائیل از اراضی اشغالی را تثبیت کرد، اعتماد بین دو طرف ایجاد کرد و کاری کرد که یکدیگر را شریک صلح ببینند- ممکن نبود.
توانایی کیسینجر برای به حرکت درآوردن اسرائیل، مانند هر تلاش دیپلماتیک دیگری، با یک مفهوم آغاز شد. اسرائیل از نظر کیسینجر یک نمونه اولیه وستفالیایی بود که توسط سازمان ملل ایجاد و توسط ایالاتمتحده (قیم و مدافع اصلی نظم بینالمللی لیبرال) محافظت میشد. اما اسرائیل یک کشور بسیار آسیبپذیر بود. کیسینجر مرزهای قبل از ۱۹۶۷ را غیرقابلدفاع میدانست. دریای خصومت اعراب که اسرائیل را احاطه کرده بود، یک مخمصه موجودیتی ایجاد کرد: چگونه یک کشور کوچک و ضعیف در منطقهای که در آن تعداد اعراب از اسرائیلیها به نسبت ۱۰ به ۱ بیشتر بود، میتوانست زنده بماند؟ نگرانی کیسینجر مرا به یاد «هدلی بول» یکی دیگر از نظریهپردازان بزرگ نظم بینالمللی و سلسلهمراتب دولتها میاندازد که استاد راهنمای پایاننامه دکترای من در دانشگاه ملی استرالیا بود. وقتی به او گفتم میخواهم پایاننامهام را درباره روابط آمریکا و اسرائیل بنویسم، با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «چرا وقتت را روی این موضوع تلف میکنی؟ واضح است که اسرائیل نمیتواند زنده بماند.»
بر خلاف بول، کیسینجر برای زنده ماندن اسرائیل اهمیت قائل بود. هویت یهودی کیسینجر به وی حساسیت خاصی نسبت به دولت یهود و احساس مسوولیت متمایز داد. او از صحبت کردن درباره این مسوولیت احساس ناراحتی میکرد، فراتر از اعتراف به اینکه «کسی نمیتواند زندگی مرا بدون احساس سرنوشت مشترک با مردم یهود تجربه کند.» با این حال، کیسینجر معتقد بود که روابط بین اسرائیل و ایالاتمتحده باید از چنین ملاحظات شخصیای فراتر رود. همانطور که او در ژانویه ۱۹۷۷، درست پس از ترک سمت خود، به یک مخاطب یهودی آمریکایی گفت: «حمایت از اسرائیل آزاد و دموکراتیک در خاورمیانه یک ضرورت اخلاقی است... که باید توسط هر دولتی دنبال شود.»