تینکتنک چینی درباره جنگ اوکراین چه می گوید؟
عبور جهان از نظم پسا جنگ سرد
جنگ تا کی ادامه خواهد داشت؟ آیا یک طرف کاملا از طرف دیگر شکست خواهد خورد؟ آیا سرریز درگیری وجود خواهد داشت؟ آیا وخامت اوضاع به سمت یک جنگ جهانی سوم یا حتی یک جنگ هستهای خواهد رفت؟ پرسشهای مربوط به این بحران دائمی را میتوان در فهرستی طولانی شمرد؛ پرسشهایی که در حال حاضر هیچکس نمیتواند به اکثر آنها پاسخ دهد. بااینحال، در میان همه ابهامات، یکچیز مسلم است: آنچه سربازان روسی در ۲۴ فوریه از آن عبور کردند صرفا مرز زمینی بین روسیه و اوکراین نبود، بلکه بهطور نمادینتر، رودخانهی روبیکُن نظم بینالمللی پس از جنگ سرد بود.
جنبههای روشن و تاریک نظم کهن
برای شروع، بیایید با ترسیم یک نمای کلی مفهومی، مشخص کنیم که دقیقا درباره چه چیزی بحث میکنیم. نظم بینالمللی مجموعهای از ترتیبات مربوط به مرزهای رفتار دولت در نظام بینالملل است. وقتی دولتها بدانند که در نظام بینالملل چهکاری میتوانند انجام دهند و چهکاری نمیتوانند، وقتی بدانند چه رفتاری باارزشتر و چه چیزی پرهزینهتر است و وقتی همه، این مجموعه ترتیبات را خواه با توافق یا اجبار میپذیرند، میگوییم که جهان یک نظم بینالمللی نسبتا پایدار را تشکیل میدهد. در دوران معاصر، نظم بینالملل بهطورکلی از سوی حقوق بینالملل، قواعد بینالمللی، هنجارهای بینالمللی تنظیم میشود و البته برخی قلدریهای مستبدانه هژمونیها بر دیگران عادلانه و موجه نیست. مفهوم دیگری که ارتباط نزدیکی با حاکمیت بینالمللی دارد، ساختار بینالمللی است که به پویایی قدرت میان کشورهای بزرگ و تعاملات آنها اشاره دارد؛ یعنی اینکه چه کسی قویتر و چه کسی ضعیفتر است، چه کسی دوست چه کسی و چه کسی دشمن آن دیگری است. از این حیث، ساختار بینالمللی یکی از متغیرهای اصلی تعریفکننده قواعد بینالمللی است.
با پایان جنگ سرد، برای اولین بار در تاریخ بشر، یک نظم بینالمللی واقعا جهانی پدید آمده است که تقریبا همه کشورهای روی کره زمین را دربرمیگیرد. خواه آن را دوست داشته باشیم یا از آن بیزار باشیم، واقعیت این است که نظم بینالمللی پس از جنگ سرد مجموعهای از ترتیبات است با نئولیبرالیسم بهعنوان پایه ایدئولوژیک، جهانیشدن بهعنوان محرک و پیش برنده، نظام سازمان ملل و قانون بینالمللی بهعنوان داوران اصلیاش، اما گاهی اوقات با برتری نظامی و هژمونی دلاری ایالاتمتحده برای ایفای نقش «پلیس جهان». اینکه ایالاتمتحده تنها ابرقدرت در جهان است، مبنای ساختاری نظم بینالمللی پس از جنگ سرد است. برای بسیاری از کشورها، این نظم مزایای خود را دارد. در مقایسه، این نظم احتمالا صلحآمیزترین، بازترین و قانونمندترین نظم در تاریخ بشریت بود، با کنترلی آسان در سراسر مرزهای ملی و جریان آزاد و بیسابقه سرمایه، فناوری، پرسنل و اطلاعات در سراسر جهان. ایالاتمتحده که بهعنوان تنها ابرقدرت در این نظم باقی مانده است، نهتنها با تسلط اقتصادی و برتری علمی-فناوری خود در جهان پیشتاز است، بلکه اغلب اقدامات دیپلماتیک و نظامی کنترل نشدهای را هر طور که میخواهد انجام میدهد، درحالیکه کشورهای معدودی میتوانند یا مایل به تعدیل چنین رفتارهایی هستند. همچنین بر اساس این نظم، چین از رشد اقتصادی سریعی برخوردار بوده و طی چهار دهه از یک کشور فقیر و توسعهنیافته به دومین اقتصاد بزرگ جهان تبدیل شده است.
بااینحال، برای بسیاری از کشورها این نظم جنبههای تاریکی دارد. درباره کشورهای توسعهیافته در غرب، آنها با مشکلاتی دوگانه یا دووجهی مواجه شدهاند. مساله اول، شکاف رو به رشد بین فقیر و غنی و درگیری طبقاتی در کشورهای توسعهیافته است، با توجه به تضعیف قدرت دولت و حکومت در کنار جریان قابلتوجه سرمایه در سراسر جهان. برای اولینبار در ۵۰۰ سال گذشته، به نظر میرسد که مرزهای ملی دیگر معیار اصلی و اولیه توزیع ثروت در مقیاس جهانی نیستند، بلکه «طبقه» و «قشربندی» بهعنوان مهمترین معیارها مطرحشده است. درحالیکه در گذشته، وضعیت اقتصادی آینده یک کودکِ تازه متولدشده احتمالا بر اساس کشوری که کودک در آن متولد شده است، تعیین میشد؛ اما امروزه مهمترین عامل این است که والدین او چه کسانی هستند. موضوع دوم مربوط به ظهور سریع کشورهای غیر غربی با نمایندگی چین است؛ روندی که اگر ادامه یابد، احتمالا هژمونی چند صد ساله غرب را متزلزل خواهد کرد. علاوه بر این، متفاوت بودن نهادهای داخلی این کشورهای در حال رشد با نهادهای غربی، جهان غرب را عمیقا مضطرب و ناآرام میکند.
برای کشورهایی مانند چین و روسیه نیز مشکل اصلی این نظم، دوگانه یا دووجهی است. از یکسو، اصول لیبرالیسم که این نظم منادی آن است نهتنها مدعی تجارت آزاد بین دولتی و حاکمیت قانون بینالمللی است، بلکه همانطور که توسط کشورهای غربی فرض میشود، این مجموعه اصول باید در زندگی سیاسی همه کشورها نفوذ کند. در این راستا، کشورهایی مانند چین و روسیه که توسط ایالاتمتحده و غرب به آنها برچسب «غیر لیبرال» زدهشده است، بهعنوان سازندگان واجد شرایط نظم بینالمللی مورد اعتماد نیستند. بااینحال حتی امنیت سیاسیشان در تمام مدت در معرض خطر قرار گرفته است. از سوی دیگر، هژمونی ایالاتمتحده در سیاست خارجی، بسیاری از کشورهای غیر غربی را بسیار ناراحت میکند. بهعنوانمثال میتوان به پیشرفت مستمر ایالاتمتحده در گسترش ناتو به شرق، تقویت سیستم اتحاد آسیا-اقیانوسیه و استفاده خودسرانه از زور در خاورمیانه اشاره کرد که باعث تلفات و خسارتهای بسیار جدیتری از اوکراین امروز شده است. عملیات نظامی ناگهانی روسیه در اوکراین همچنین میتواند بهعنوان یک طغیان بزرگ از نارضایتی طولانیمدت روسیه از ایالاتمتحده تلقی شود.
چگونه میتوان از روبیکُن عبور کرد؟
جنگ روسیه و اوکراین تنها ضربه بزرگ به نظم بینالمللی پس از جنگ سرد نبود. بهعبارتدیگر، نمیتوان با یکقدم از رودخانه روبیکُن عبور کرد. این نه روسیه و نه پوتین بودند که برای اولینبار از روبیکن عبور کردند. در واقع، در شش سال گذشته این نظم هر دو سال یکبار متحمل ضربات سنگینی میشد گویی بهصورت گامبهگام میتوان از روبیکن عبور کرد. در سال۲۰۱۶، مردم بریتانیا با رفراندوم تصمیم به خروج از اتحادیه اروپا گرفتند و رایدهندگان آمریکایی، دونالد ترامپ را بهعنوان رئیسجمهور ایالاتمتحده انتخاب کردند. این سیگنال در آن زمان نمیتوانست واضحتر باشد. یعنی سازندگان و مدافعان مهم نظم بینالمللی پس از جنگ سرد ترجیح دادهاند به نئولیبرالیسمی که در چهار دهه گذشته حاکم بوده است، پشت کنند. انگلیسیها میخواستند مرزهای ملی را که زمانی اتحادیه اروپا حذف کرده بود، بازسازی کنند؛ درحالیکه ترامپ که با بیرق «اول آمریکا» راهی کاخ سفید شد، یک ابر «دیوارساز» بوده است. این دیوارها- به اشکال و مفاهیم مختلف- شامل دیوارهای فیزیکی برپاشده در مرز ایالاتمتحده و مکزیک، دیوارهای موانع تجاری بین کشورها، دیوارهای تقسیمات نژادی در داخل ایالاتمتحده و دیوارهای فاصلههای روانی بین جوامع است.
در سال۲۰۱۸، دولت ترامپ «دور»هایی از جنگ تجاری و فناوری را علیه چین به راه انداخت. دو تا از بزرگترین اقتصادهای جهان - که زمانی توسط محققان با نام «چیمریکا » نامیده میشدند- روند طولانی و دردناک طلاق را آغاز کردند. روابط بین دو کشور با سقوط آزاد مواجه شد و احساسات عمومی آنها نسبت به یکدیگر به پایینترین حد خود رسید. در سوی شرقی قاره اوراسیا، شکاف بزرگ ژئوپلیتیک، کشورهای دیگر را که تمایلی به جانبداری نداشتند، در دوراهی فروبرد. در سال۲۰۲۰، نظم بینالمللی پس از جنگ سرد متحمل سومین ضربه بزرگ شد. ویروس کرونای جدید که اولینبار در چین گزارش شد، به سرعت شهرها و مناطق را دربرگرفت و بهزودی جهان را فراگرفت. این بیماری همهگیر خسارات زیادی به زندگی انسانها و رفاه اقتصادی وارد کرد و کشورهای سراسر جهان مجبور شدند درهای خود را به روی یکدیگر ببندند. برای اکثریت قریب بهاتفاق جمعیت جهان، این احتمالا تجربهای «یکبار و برای همیشه» در زندگی بود که در آن کل جهان به بنبست رسید. نظم بینالمللی پس از جنگ سرد - که زمانی «باز و آزاد» معرفی میشد- بهطور کامل تعطیل شد. به دنبال مصائب فوق، زمانی که جهان- خواه ایالاتمتحده، خواه روابط چین و ایالاتمتحده، خواه ارتباطات بین مردمی جهانی- دیگر احتمالا نتواند به گذشته بازگردد، جنگ روسیه و اوکراین چهارمین ضربه شدید را به نظم بینالمللی کهن وارد میآورد. آنچه ما شاهد آن هستیم بزرگترین درگیری زمینی در اروپا از پایان جنگ جهانی دوم است. درحالیکه پیشبینی نتیجه نهایی جنگ دشوار است، روابط روسیه با کل جهان غرب به مرحله یک فروپاشی جبرانناپذیر رسیده است. صفحات ژئوپلیتیک در سمت غربی اوراسیا در حال شکسته شدن و جابهجایی قابلتوجهی هستند. اروپا در حال پیشروی به سمت غرب است و روابط «فرا آتلانتیک» هر چه بیشتر نزدیکتر میشود. ناتو که روزگاری از سوی مکرون، رئیسجمهور فرانسه دچار «مرگ مغزی» توصیف میشد، به زندگی بازگشته و ممکن است اعضای جدیدی را بپذیرد. روسیه بهناچار به سمت شرق و جنوب حرکت میکند. در همین حال چین، هند، آفریقای جنوبی و دیگران از رای دادن به قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل در محکومیت «تهاجم روسیه» خودداری کردند.
چگونه تاس بیندازیم؟
جنگ روسیه و اوکراین نگرانیهای زیادی را درباره این مساله برانگیخته است که آیا جهان به سمت رویارویی بین دو اردوگاه حرکت میکند که یکی غرب به رهبری ایالاتمتحده است و دیگری اردوگاه چین، روسیه و تعدادی دیگر از کشورهای کوچک و متوسط. اگر پس از جنگ روسیه و اوکراین، چشمانداز بینالمللی به معنای واقعی کلمه به دو اردوگاه تبدیل شود، این نشاندهنده میانپردهای از جنگ سرد دوم در جامعه بشری خواهد بود. درست همانطور که جنگ جهانی دوم کاملا متفاوت از جنگ جهانی اول بود، جنگ سرد دوم نیز قطعا با جنگ سرد اول متفاوت خواهد بود. برای مثال، دو طرف هنوز هم میتوانند مقدار مناسبی از تعاملات را حفظ کنند؛ اما در پایان، هرگز برای کسی موهبت نیست که دو بلوک از کشورها بهشدت با یکدیگر به شکل غیرجنگی رویارو شوند (بر خلاف چشمانداز «باز بودن» و «همکاری» که زمانی در آن اشتراک داشتیم). ازآنجاکه روسیه در حال حاضر اساسا در موضع خصومت با غرب قرار گرفته است، این تا حد زیادی به انتخابهای ایالاتمتحده، اروپا و چین بستگی دارد که آیا جهان در مسیر آشکار شدن جنگ سرد جدید در این دو بلوک قرار گیرد یا خیر؟ از زمان آغاز جنگ روسیه و اوکراین، ایالاتمتحده متحدان اروپایی خود را در یک سیاست مشترک تندروانه در قبال روسیه بیشتر به سمت خود کشیده است. درباره چین، بسیاری در ایالاتمتحده به دنبال این بودند که تصویر چین را «روسیسازی» کنند [یا بهعبارتیدیگر، تصویری روسیشده از چین ارائه دهند] و دائما چین را از طریق «اطلاعات غیرقابلتایید» به روسیه وصل میکنند. مقامات ایالاتمتحده بارها ادعا کردهاند که چین ممکن است قبل از جنگ مطلع شده باشد و میتواند پس از آغاز جنگ هم به روشهایی به روسیه کمک نظامی کند. با انتشار چنین سخنان بیاساس و بی هزینهای، کاری که آمریکا انجام میدهد، همانا تسهیل شکلگیری دو بلوک است. به نظر میرسد که این مساله با هدف استراتژیک دولت ایالاتمتحده مطابقت دارد. هر دو دولت، از ترامپ گرفته تا بایدن- چه جمهوریخواه یا دموکرات- یک جهانبینی مانوی مشترک دارند که جهان را نبردی بین «دموکراسی» و «خودکامگی» نشان میدهد و بر همین اساس، ایالاتمتحده رهبر اردوگاه دموکراسی و چین و روسیه بهعنوان نماد اردوگاه خودکامگی ترسیم میشوند. اما سیاستگذاران ایالاتمتحده همچنین باید بدانند که فشار همزمان بر چین و روسیه و نشاندن آنها در جایگاه دشمن، منجر به اضافه برداشت استراتژیک جدی برای خودشان خواهد شد؛ جداسازی این جهان درهمتنیده و تبدیل آن به دو اردوگاه آسیب بزرگی به منافع خود ایالاتمتحده وارد میکند. استفاده از هژمونی دلار برای اعمال تحریمها علیه سایر کشورها عملا موقعیت دلار بهعنوان تجارت بینالمللی و ارز ذخیره را تضعیف میکند. علاوه بر این، در میانمدت تا درازمدت، تصویر نامشخص از اینکه سیاست داخلی ایالاتمتحده به کجا میرود، ابهام زیادی در استراتژی خارجی آن ایجاد خواهد کرد.
درباره گزینه اروپا، با توجه به PTSD«اختلال اضطراب پس از سانحه» که قاره سبز هنوز از آن رنج میبرد، به نظر میرسد که فضای بسیار کمی برای مانور اروپا وجود دارد؛ البته بهجز ایستادن در کنار ایالاتمتحده برای کمک به اوکراین و شکست روسیه. اما در میانمدت تا درازمدت، جهانِ تقسیمشده به دو اردوگاه به نفع اروپا نخواهد بود. اول، «استقلال استراتژیک» اروپا دیگر قابل دوام نخواهد بود. دوم، برخلاف درگیری حاد ژئوپلیتیکی بین چین و آمریکا، هیچ مشکل ژئوپلیتیکی بین چین و اروپا وجود ندارد. بنابراین نیازی به مقابله شدید اروپا با چین وجود ندارد .سوم، روسیه در نهایت همسایهای است که اروپا نمیتواند از آن دور شود. تنشهای طولانیمدت در روابط اروپا و روسیه هیچ سودی برای اروپا نخواهد داشت. از نظر استراتژیک در میانمدت و بلندمدت، کشورهای اروپایی متغیرهای کلیدیای هستند که ساختار بینالمللی را تعیین میکنند. چه «استقلال استراتژیک» اروپا واقعا بهغیراز پیچیدگی چین-ایالات متحده-روسیه بهدست آید، و چه اروپا در یک دوگانگی جدیدی از رویارویی در امواج شوکآور جنگ گرفتار شود، رهبران اروپایی باید یک انتخاب متفکرانه و دقیق داشته باشند.
گزینه چین، بهنوبه خود، احتمالا بیشترین اهمیت را خواهد داشت. در طول ۴۰ سال گذشته، چین با ارتباط با جهان ظهور کرده و توسعهیافته است، نه با قطع ارتباط با جهان. چین بیتردید هیچ قصد و دلیلی برای قطع این ارتباط درهمتنیده ندارد. بااینحال، سرکوب مداوم چین از سوی ایالاتمتحده در چند سال گذشته خشم گستردهای را در تمام سطوح مردم چین برانگیخته است. اگر چین با چنین احساساتی هدایت میشد، باید هر کاری که به ضرر ایالات متحده است، انجام میداد. بااینحال، نتیجه این اقدام، جدایی و بریدن هر چه سریعتر از غرب خواهد بود که احتمالا در پایان، آسیب بزرگی به آرمان چین برای جوانسازی ملی وارد میکند. بنابراین در مسیر پیش رو، تنها معیار استراتژیکی که چین میتواند از آن استفاده کند، این است که آیا این رویکرد برای توسعه و جوانسازی این کشور مساعد است یا خیر؟ در همین حال، برای اروپا و چین، گزینهها بر سر نظم بینالمللی نباید تنها همین دو مورد باشند، چنانکه گویی مقدر است یکی را در کرانه جنوبی یا دیگری را در کرانه شمالی روبیکُن انتخاب کنند. اروپا البته برای مدت طولانی متحد ایالاتمتحده باقی خواهد ماند؛ درحالیکه چین و روسیه نیز مهمترین همسایگان و شرکا هستند. بااینحال، این به آن معنا نیست که چین، ایالاتمتحده، اروپا و روسیه هیچ انتخاب دیگری ندارند جز تشکیل دو بلوک متضاد کاملا جدا از هم که با رودخانه «چو » و مرز «هان» تقسیم میشوند؛ درهای که دو رژیم باستانی چین را که در کنار هم در برابر سلسله «چین » میجنگیدند، جدا میکرد.
هنگامیکه ژولیوس سزار ارتش خود را بیش از دو هزار سال پیش از روبیکُن عبور داد، بنیانگذار بزرگ امپراتوری روم این ضربالمثل معروف خود را به یادگار گذاشت که «کار از کار گذشت». در واقع، مسیر تاریخ بشر گاهی مانند تاس در حال چرخش است؛ ما نمیتوانیم پیشبینی کنیم که چه زمانی متوقف میشود و در نهایت چه چهرهای خواهد داشت یا چه عددی خواهد آمد. اما تاریخ بشر کاملا «جبری» و «لاادری گونه» نیست. تصمیمگیرندگان در یک زمان و مکان تاریخی معین تصمیم میگیرند و این تصمیمات در برخورد با یکدیگر، تاریخ را میسازند. بنابراین همانطور که از خود میپرسیم از اینجا به کجا میرویم و تعجب میکنیم، گزینههای مربوط به چهرههای کلیدی هم بسیار مهم است. بیش از دو هزار سال پس از ژولیوس سزار، آلبرت انیشتین، فیزیکدان بزرگ قریب به این مضمون گفت که« رویدادها در کائنات اتفاقی نیست». بله، از روبیکُن عبور شده است؛ اما این مسوولیت کشورها و رهبران آنهاست که هر گامِ روبهجلو را با دقت انتخاب کنند.