ترامپ در ماه‌های اخیر رویه‌ای در پیش گرفته است که با آن، نظام آمریکامحور جهان که پس از جنگ جهانی دوم به‌وجود آمد و نیز بسیاری از ائتلاف‌های مهم آمریکا را به سرعت نابود می‌کند. اما باید در نظر داشت که زمامداری ترامپ تنها نمودی از بازآرایی ائتلاف‌ها در صحنه بین‌المللی است و این روند پس از دوران ریاست‌جمهوری او هم ادامه خواهد یافت. یوشکا فیشر وزیر خارجه و صدراعظم سابق آلمان در یادداشتی که در پایگاه «پروجکت‌سیندیکیت» منتشر شد یادآوری می‌کند سیاست‌های ترامپ به قدرت گرفتن چین در مناسبات بین‌المللی دامن می‌زند و آمریکا و اروپا را به حاشیه می‌راند. به گزارش گروه اقتصاد بین‌الملل روزنامه «دنیای اقتصاد»، اکنون آشکار شده است که قرن بیست و یکم سرآغاز نظام تازه‌ای در عرصه جهانی است. نااطمینانی‌ها و بی‌ثباتی‌های ناشی از این تحول در سراسر دنیا گسترش یافته است. پاسخ غرب به این شرایط هراس یا دلتنگی برای صورت‌های قدیمی ملی‌گرایی بوده است. شیوه‌هایی که در گذشته شکست خورده‌اند و در آینده نیز مسلما کارآیی نخواهند داشت. حتی خوشبین‌ترین افراد هم نمی‌توانند انکار کنند که اجلاس اخیر گروه جی۷ در کبک نشان داد اتحاد ژئوپلیتیک غرب از هم گسیخته است و اهمیت خود را در عرصه بین‌المللی از دست می‌دهد و این رئیس‌جمهوری آمریکاست که نظام جهانی آمریکامحور و موقعیت آمریکا به‌عنوان رهبر جهان را زیرسوال می‌برد. بی‌شک ترامپ نمود واگرایی غرب است و نه دلیل آن، اما فرآیند این گسست را به شدت تسریع می‌کند.ریشه‌های مشکلات غرب را می‌توان در پایان جنگ سرد جست‌و‌جو کرد در آن زمان نظام دوقطبی جهان برای ایجاد اقتصاد جهانی کنار گذاشته شد. همین تحول زمینه ظهور قدرت‌های جدیدی نظیر چین را مهیا کرد. در دهه‌های بعدی آمریکا ظاهرا به این نتیجه رسید که هم‌پیمانانش بیش از آنکه گنجینه‌ای از فرصت‌ها باشند، اسباب زحمتش هستند. این موضوع تنها در مورد اروپا، ژاپن یا کره‌جنوبی صادق نیست، بلکه همسایگانی نظیر کانادا و مکزیک را نیز شامل می‌شود.

تصمیم ترامپ مبنی بر اعمال تعرفه بر آلومینیوم و فولاد وارداتی سبب شد در اجلاس کبک شکافی میان آمریکا و کانادا پدید آید. تقابل تجاری آمریکا و کانادا مسلما به شکافی عمیق‌تر در عرصه سیاسی بدل خواهد شد. اروپا و آتلانتیک شمالی در طول چهار قرن اخیر بر اقتصاد جهانی مسلط بوده است، اما به نظر می‌رسد دوران این فرمانروایی به پایان رسیده است و جغرافیای قدرت از دو سوی اقیانوس اطلس به منطقه آسیا پاسیفیک جابه‌جا شده است. این موضوع در مقایسه با شرایط ژئوپلیتیک قرن نوزدهم و حتی بیستم تازگی دارد. آمریکا هنوز هم بزرگ‌ترین قدرت جهان است، اما چین توانسته است به‌عنوان یک قدرت نوظهور شکوه باستانی‌اش را احیا کند. این کشور با جمعیت یک میلیارد و چهارصد میلیون نفری و بازار عظیم داخلی، توانسته است موقعیت آمریکا را به‌عنوان رهبر اقتصادی، سیاسی و فناورانه جهان به چالش بکشد. هر کسی که کریدورهای قدرت پکن را به چشم دیده باشد می‌داند رهبران چین نسخه‌ای خاص خود از نقشه جهان دارند. در این نقشه، چین که با عنوان «پادشاهی میانی» شناخته می‌شود در مرکز قرار دارد و اروپا و آمریکا در منتهی‌الیه راست و چپ نقشه جای گرفته‌اند. به بیان دیگر ایالات‌متحده و اروپا (این ترکیب عجیب ملت-دولت‌های کوچک و متوسط) همین حالا هم از هم جدا شده‌ و به حاشیه رانده شده‌اند. آمریکا به‌طور غریزی با برنامه «پیوند با آسیا»ی اوباما به تحولات ژئوپلیتیکی قرن جدید واکنش داد، اما آمریکا حضوری دیرینه در دوسوی اقیانوس اطلس و نیز در منطقه پاسیفیک داشت و این موضع‌گیری تنها از آن رو بود که در تغییرات ژئوپلیتیک جدید منافع خود را حفظ کند. از سوی دیگر اروپا در بحبوحه این تحولات، هنوز در رویای شیرین قرن نوزدهمی خود فرو رفته است و با حفظ موضع درون‌گرایانه دوره فترت تاریخی را می‌گذراند. این دیدگاه تنگ‌نظرانه با وقایعی همچون انتخاب ترامپ و برگزیت (جدایی انگلستان از اتحادیه اروپا) تشدید شده است.

اروپا در شرایط کنونی به‌جای تمرکز بر رفتار عجیب و زننده ترامپ، باید در نظر داشته باشد که تحولات جهان مهم‌تر از ریاست‌جمهوری اوست. برنامه «پیوند با آسیا» که در زمان زمامداری اوباما مطرح شد، اکنون با مذاکره ترامپ و کیم‌ جونگ اون ادامه یافته است. سیاست‌های ترامپ تا به امروز بسیار خطرساز بوده‌اند، نه از آن رو که نشان از تغییر جهت آمریکا دارند (که خواه ناخواه اتفاق می‌افتد)، بلکه از آن جهت که متناقض و مخرب هستند. به‌عنوان نمونه هنگامی که ترامپ خواستار کاهش مداخله نظامی آمریکا در خاورمیانه می‌شود، تنها نظرات اوباما را تقلید می‌کند. اما با کارشکنی در برجام، احتمال بروز جنگ در این منطقه را نیز افزایش می‌دهد. از سوی دیگر در اقدامی که با رویه‌اش ناسازگار است، انزوای بین‌المللی کره‌شمالی را می‌شکند بی‌آنکه نتیجه ملموسی از این اقدام نصیبش شود، به‌نظر می‌رسد این مذاکره تنها در جهت تقویت موقعیت چین در آسیای شرقی صورت گرفته است.

جنگ تجاری جهانی ترامپ به وضوح نقض غرض است. با تعیین تعرفه بر کالاهای تولیدی نزدیک‌ترین هم‌پیمانان آمریکا، ترامپ عملا این کشورها را به سوی گسترش همکاری‌ با چین سوق می‌دهد. در صورتی که صادرات اروپا و ژاپن به آمریکا با موانع حمایت‌گرایانه مواجه شوند، چه راهی جز رسوخ به بازار چین دارند؟ با در نظر گرفتن تلاش‌های نظامی‌گرایانه پوتین در اوکراین و کوششی که برای اثرگذاری بر نتایج انتخابات در کشورهای غربی می‌کند، اروپایی که از مساعدت آتلانتیک شمالی محروم باشد ناچار به اوراسیا متوسل خواهد شد. افزون بر این حتی بدون در نظر گرفتن اقدامات حمایت‌گرایانه آمریکا نیز ژاپن ناگزیر دیر یا زود به سازگاری با قدرت اقتصادی چین روی می‌آورد. آخرین روزنه امید به محدود کردن قدرت اقتصادی چین با خروج آمریکا از پیمان همکاری دو سوی اقیانوس اطلس از میان رفت. تنها با حفظ این توافق می‌توان امیدوار بود که جبهه مقاومتی به رهبری آمریکا در برابر سلطه اقتصادی روزافزون چین شکل بگیرد. در این صورت برنامه «پیوند با آسیا» در دو سوی اقیانوس اطلس معنای دیگری می‌یابد.

در غیاب سیاست‌های مشترک آمریکایی-اروپایی برای حفظ یکپارچگی در دو سوی اقیانوس اطلس، کلیت «غرب» به زودی به تاریخ خواهد پیوست. آمریکا به سوی غرب اقیانوس اطلس چشم دوخته است و اروپا نیز در شرق به اوراسیا خیره شده است. در چنین شرایطی چین تنها برنده میدان خواهد بود. تنها خطر استراتژیک زمامداری ترامپ این نیست که نظم جهانی دگرگون می‌شود، بلکه آن است که سیاست‌های آمریکا تضمین می‌کنند برخلاف آمریکا «چین بار دیگر عظمت خواهد یافت.»