به گزارش «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است: آمریکا در مواجهه با تغییرات خارق‌العاده خاورمیانه را می‌توان به گالیوری امروزی تشبیه کرد که در منطقه‌ای که نیاز به شناخت بهتر دارد، قدرت‌های بزرگ و کوچک، دست و پایش را به زمین بسته اند. ایالات متحده اکنون با اوهام کمتر و عزمی آشکار به دنبال بازتنظیم اولویت‌های خود در منطقه‌ای است که در دهه‌های گذشته بیش از آنچه لازم بوده، توجهات واشنگتن را به خود جلب کرده است. پنج ویژگی، چشم‌انداز سیاسی جدید منطقه را مشخص می‌کند. این ویژگی‌ها مدت زیادی است که ظهور کرده‌اند. اگر ایالات متحده بخواهد شانس حفاظت از منافع خود در منطقه‌ای که ایده‌های آمریکایی در آن در حال زوال است را به حداکثر برساند، شناخت درست منطقه تغییر یافته، حیاتی است.

زمستان عربی

به‌رغم امیدها به بهار عربیِ بیش از یک دهه پیش، زمانی که عرب‌ها از پیر و جوان به خیابان‌ها آمده بودند تا به مقابله با سیاست‌های ظالمانه و خودسرانه سیاسی و اقتصادی چند رژیم مستبد بپردازند، در نهایت هیچ رستگاری یا رهایی برای آنها وجود نداشت.  به طور خلاصه، بسیاری از جهان عرب همچنان در آشفتگی و ناکارآمدی غیرقابل تغییری فرو رفته است. عراق و سوریه در برابر سازمان‌های جهادی و نفوذ ایران آسیب‌پذیر هستند و آمریکا در این دو کشور، درگیر سیاست ضدتروریسم شدیدی است. اما در سایر حوزه‌ها، نقش ایالات متحده تا حد زیادی به حمایت از سازمان ملل و سایر تلاش‌های چندجانبه محدود می‌شود که نشان‌دهنده فقدان تمایل و علاقه واشنگتن به رهبری تلاش‌ها برای حل مشکلات منطقه‌ای است. در گذشته سه کشور کلیدی عربی یعنی، مصر، سوریه و عراق، بر سر قدرت و نفوذ در خاورمیانه با یکدیگر رقابت می‌کردند. اکنون هر سه هنوز کشورهای مهمی هستند، اما اعتبار و ظرفیت لازم برای اعمال قدرت سابقشان را ندارند. بهار عربی و چالش‌های داخلی مختلف، شرایط را تغییر داده و مراکز قدرت جدیدی پدید آمده اند.یکی از تحولات مهم، ظهور مراکز قدرت غیر‌عرب است. ترکیه، اسرائیل و ایران، به‌رغم چالش‌های داخلی خود، همگی توانسته‌اند به عنوان کشورهایی نسبتا کارآمد با پتانسیل اقتصادی فوق‌العاده و دارای سازمان‌های نظامی و اطلاعاتی توانمند، ظاهر شوند. مهم‌تر از همه، هر یک از این کشورها این ظرفیت را دارند که قدرت خود را به گونه‌ای به نمایش بگذارند که بر ثبات منطقه‌ای و منافع آمریکا در آنجا تاثیر بگذارد. نحوه برخورد آمریکا با این دولت‌ها، به‌‌‌ویژه ایران و اسرائیل، سیاست‌های منطقه برای سال‌های آینده را شکل خواهد داد.

خلیج فارس

تنها مرکز قدرت عربی که ظهور کرده، منطقه خلیج فارس است و به راحتی می‌توان دلیل آن را فهمید. رژیم‌های سعودی و امارات، هر دو بهار عربی را سالم پشت سر گذاشتند و برخلاف همسایگان خود، آماده‌اند تا ثبات و شایستگی را به نمایش بگذارند. علاوه بر این، آنها به عنوان صادرکنندگان پیشرو نفت و گاز، از ذی‌نفعان اقتصادی اصلی جنگ روسیه بوده‌اند. این جنگ، وابستگی جهانی به نفت خلیج فارس را افزایش داد و قیمت‌ها را بالاتر برد. به این موارد، «توافق ابراهیم» که روابط اسرائیل را با امارات متحده عربی و بحرین عادی‌سازی کرد، تهدید پایدار از سوی ایران و وجود رهبران ریسک‌پذیری مانند محمد بن‌سلمان، ولیعهد عربستان سعودی را اضافه کنید، واضح است که چرا خلیج فارس در محاسبات منطقه‌ای و ایالات متحده، مهم‌تر به نظر می‌رسد.

با این حال، در حالی که اهمیت خلیج فارس افزایش یافته، از نفوذ آمریکا بر آن کاسته شده است. این تا حد زیادی به دلیل بی‌پروایی محمد بن‌سلمان است. بی‌مبالاتی‌هایی نظیر جنگ فاجعه بارش در یمن، ‌‌‌محاصره قطر و نقض مداوم حقوق بشر از جمله قتل جمال خاشقجی در کنسولگری عربستان در استانبول. برای کسانی که از نزدیک تحولات را دنبال می‌کردند، پس از حملات ایران به دو تاسیسات نفتی عربستان سعودی و عدم‌واکنش جدی آمریکا به آن در سپتامبر ۲۰۱۹ نیز سرد شدن روابط واشنگتن-ریاض، مشهود بود. حتی در آن زمان و قبل از ریاست جمهوری بایدن، این احساس در میان متحدان و شرکای منطقه‌ای آمریکا وجود داشت که سیاست خارجی ایالات متحده اولویت‌های دیگری دارد.

بسیاری از بازیگران منطقه، با در نظر گرفتن این موضوع و درک این واقعیت که باید وابستگی خود را به ایالات متحده کاهش دهند، به یکدیگر نزدیک شده‌اند. این روند پیامدهای پیچیده و طولانی‌مدتی خواهد داشت، اما نمی‌توان انکار کرد که روسیه و چین از بزرگ‌ترین ذی‌نفعان آن بوده‌اند. با تشدید تنش‌ها بین بن‌سلمان و دولت بایدن در مورد همه چیز، از قیمت نفت گرفته تا حقوق بشر، عربستان سعودی روابط خود را با روسیه و چین عمیق‌تر کرده است. این صرفا یک ترفند برای جلب توجه سیاستگذاران ایالات متحده نیست، ‌‌‌ بلکه منعکس‌کننده یک استراتژی گسترده‌تر برای مستقل کردن سیاستگذاری‌های سعودی هاست. علاوه بر این، ولیعهد سعودی می‌‌‌خواهد عربستان سعودی را به یکی از ۱۵ اقتصاد برتر جهان تبدیل کند و چین، به دلیل بزرگی اقتصادش، ناگزیر در این برنامه قرار می‌گیرد. یکی دیگر از عناصر کلیدی برای موفقیت این برنامه بن‌سلمان، ثبات در خلیج فارس است که لازمه آن، تنش‌زدایی با ایران است. اکنون عربستان سعودی به دنبال عضویت در سازمان همکاری شانگهای است که ایران و چین و روسیه عضو آن هستند و می‌توان انتظار داشت که نفوذ چین در عربستان افزایش یابد. این تحولات، کاملا خیره‌کننده بوده است. عربستان روابط دیپلماتیک با ایران برقرار کرده و با دیگر دشمنان آمریکا در تماس است و در حالی که ایالات متحده، شریک امنیتی اصلی عربستان سعودی است، سعودی‌ها اقدام به خرید تجهیزات نظامی چینی کرده اند.

ایران

حتی اگر تنش‌زدایی بین ایران و عربستان پابرجا بماند، بعید است بتواند تضمین‌کننده ثبات در خلیج فارس یا خاورمیانه باشد. از میان همه منابع بالقوه بی‌ثباتی در منطقه‌ای که هم اکنون نیز ناآرام است، و از مناقشات لاینحل اسرائیل و فلسطین گرفته تا تروریسم جهادی و رقابت قدرت‌های بزرگ در این منطقه، مهم‌ترین مساله، برنامه هسته‌ای ایران است. این موضوعی است که می‌تواند قیمت نفت را بالا ببرد، بازارهای مالی را دچار بحران کند و به یک جنگ منطقه‌ای گسترده‌تر بینجامد. به نظر می‌رسد با اطمینان می‌توان گفت که هیچ یک از قدرت‌های بزرگ منطقه، به‌ویژه ایران و اسرائیل، حتی پس از خروج ترامپ از برجام، خواهان رویارویی بزرگ نیستند. این وضعیت احتمالا فعلا پابرجاست، اما دیگر هیچ امیدی به اینکه غنی‌سازی ایران از طریق یک چارچوب دیپلماتیک محدود شود، وجود ندارد. برعکس، خصومت ایالات متحده با ایران بیشتر شده است. تصور رفع تحریم‌ها نیز بسیار دشوارتر شده، به‌ویژه اکنون که یک دولت تندرو در اسرائیل، وجود گزینه‌های معتبر نظامی را مطالبه می‌کند.

آنچه آمریکا باید انجام دهد

معمای اصلی پیش روی دولت بایدن، همان معمایی است که دولت‌های پیشین را به خود مشغول کرده بود و مطمئنا دولت‌های بعدی را نیز به شدت به دردسر خواهد انداخت. ایالات متحده در دهه‌های اخیر آموخته است – گاهی اوقات با هزینه‌ای هولناک – که نه می‌تواند منطقه را متحول کند و نه می‌تواند خود را از آن خلاص کند. خاورمیانه مملو از بقایای قدرت‌های بزرگی است که به اشتباه تصور می‌کردند می‌توانند طرح‌ها و رویاهای خود را به آنجا تحمیل کنند. اما خوشمان بیاد یا نه، آمریکا در این منطقه، منافع، دوستان و مخالفانی دارد. این واقعیت که «خروج» از منطقه به عنوان یک گزینه مطرح می‌شود، به این معنی نیست که یک گزینه عملی است.

اما اگر برای آمریکا، نه تغییر منطقه و نه برون رفت از آن ممکن نیست، چه گزینه‌ای باقی می‌ماند؟ پاسخ کوتاه، مدیریت ریسک است. از آنجا که خاورمیانه جایگاه خود را در سلسله مراتب منافع استراتژیک ایالات متحده از دست داده، قابل درک است که تیم بایدن می‌خواهد از مسائل منطقه فاصله بگیرد، به‌ویژه اکنون که او رسما برای دور دوم ریاست جمهوری نامزد شده است. اساس حکومتداری، تعیین اولویت هاست و مسائل روسیه و چین به اندازه کافی ایالات متحده را به خود مشغول می‌دارد.

در عمل، این به آن معناست که واشنگتن به جای حل مشکلات، بر مدیریت مشکلات تمرکز خواهد کرد. بهترین کاری که آمریکا در حال حاضر می‌تواند انجام دهد تمرکز بر منافع واقعا حیاتی خود است. در بسیاری از مسائل دیگر، باید به آنچه جورج شولتس، وزیر‌خارجه ریگان، می‌گفت یعنی «مراقبت از باغ» با همکاری شرکای معتبر محلی و متحدان استراتژیک، بسنده کند. همچنین باید به سخنان وزیر خارجه بزرگ دیگر، جیمز بیکر، توجه کرد که هشدار داد اگر به دنبال دعوا باشید، به احتمال زیاد دعوایی را پیدا خواهید کرد.

اگر بایدن می‌توانست، ترجیح می‌داد حداقل تا سال ۲۰۲۵ حتی یک کلمه دیگر درباره خاورمیانه نشنود، اما دیگ برنامه هسته‌ای ایران و مناقشه اسرائیل و فلسطین، به عنوان دو موضوع لاینحل، هر دو در حال جوشیدن است و به زودی، شاید همین امسال، فوران کنند. فارغ از اینکه دولت بایدن چه اقدامی خواهد کرد، هیچ شانسی برای پایان خوش این دو معضل وجود نخواهد داشت. آمریکا ممکن است کارش با خاورمیانه تمام شده باشد، اما خاورمیانه به هیچ وجه قرار نیست به این زودی آمریکا را رها کند.