تورم و مداخلهگرایی از نگاه فون میزس
راز اقتصادی زوال یک امپراتوری
اگر از ما بپرسند: «یکی از افسانهایترین امپراتوریهای تاریخ چرا فروپاشید؟» ناخودآگاه دلایل بیشمار و کلان نظامی و استراتژیک سیاسی و موقعیتی را تیتروار برخواهیم شمرد، با این حال اندیشمندان زیادی هم در سراسر دنیا نبودهاند که با ذرهبین اقتصادی علل ویرانی این امپراتوری را شرح دهند، اقتصاددان شهیر «لودویگ فون میزس» دلیل فروپاشی امپراتوری روم را در دو واژه کلیدی در کتاب «سیاست اقتصادی» تئوریزه کرده است؛ «تورم و مداخلهگرایی»، این دو مولفههای مهمی هستند که اقتصاد این امپراتوری را تضعیف و رفته رفته منجر به سرنگونی تمدن وسیع روم شدند. در طول قرنها مورخان سعی کردهاند دلیل سقوط امپراتوری روم را توضیح دهند. در سال ۱۹۸۴ الکساندر دماندت، مورخ آلمانی، لیستی از ۲۱۰ دلیل برای انحطاط روم، شامل دلایلی که بدیع بهنظر میرسیدند مانند نقرس، زمینلرزه و رهایی زنان ارائه داد. دیدگاه کلی اکثر مورخان این بوده است که روم در قرن دوم به اوج خود رسیده است، در قرن سوم شروع به زوال کرد و سرانجام در قرن پنجم فروپاشید. مورخان، سقوط رسمی امپراتوری روم را مربوط به سال ۴۷۶ میلادی میدانند. بهتر است این نکته را یادآور شد که زوال این امپراتوری روندی تدریجی را طی کرد چنانچه سیاستهای اقتصادی ضعیف منجر به ضعف نظامی شد که به بربرها امکان دسترسی آسان به امپراتوری را میداد. هیچ گونه فتوحات سرزمینی بهمنظور تامین ثروت جدید برای اقتصادی درحال مرگ در دسترس نبود و شرایط حاکم روم را مجبور کرد سرانجام تسلیم حملات بربرها شود، بنابراین شاید بهجای بررسی دلیل سقوط روم، مورخان باید همنظر ادوارد گیبون (تاریخنگار انگلیسی) باشند و از اینکه روم اینقدر دوام آورد تعجب کنند.
پروفسور لودویگ فونمیزس(۱۹۷۳-۱۸۸۱) یکی از برجستهترین اقتصاددانان قرن بیستم بود که در سخنرانیهایی که در سال ۱۹۵۹ در آرژانتین ایراد کرد با زبانی غیرتخصصی امکانی را فراهم آورد که سخنانش برای همگان مناسب باشد، او در این گفتارها تئوریها را با مثال ساده بیان میکند و حقایق ساده تاریخ را بر پایه اصول اقتصادی شرح میدهد. میزس در کتاب «سیاست اقتصادی» در ارتباط با فروپاشی امپراتوری روم بهسادگی به روشنگری میپردازد و حقایقی را از این تمدن پیشروی مخاطب مینهد تا مانند آیینهای تاریخ را در آن بنگرد و ببیند آنچه قرنها پیش رخ داده است پیوسته در زمان کنونی درحال تکرار است. در اینجا چکیده بحث میزس را میخوانید.
امپراتوری روم، تمدن اقتصادی بسیار بلندمرتبهای هم داشت که بر شالوده اشکالی از تقسیم کار بنا شده بود. آن اقتصاد در قیاس با اوضاع کنونی ما ابتدایی بود، اما قطعا پدیدهای در خور اعتنا بود. تقسیم کار در امپراتوری روم به چنان پایهای رسید که تا پیش از برآمدن سرمایهداری بیهمتا بود، اما این هم درست است که امپراتوری روم، خاصه در سده سوم میلادی از هم گسیخت. این ازهمگسیختگی، توانی برای مقاومت رومیها در برابر تهاجم به سرزمینشان باقی نگذاشت. این تهاجم، از تهاجمهای قبلی که رومیان در سدههای پیشین بهکرات دفع کرده بودند هولناکتر نبود، اما بهخاطر آنچه درون امپراتوری روم رخ داده بود، اینبار دیگر نتوانستند ایستادگی کنند.
چه شده بود؟ مشکل از کجا بود؟ چه عاملی موجب فروپاشی امپراتوری بزرگی شد که از همه جهات به چنان سطحی از تمدن رسیده بود که تا پیش از قرن هجدهم همتا نداشت؟ آن چیزی که موجب فروپاشی این تمدن باستانی شد، چیزی ساده و تقریبا مانند همین خطراتی بود که تمدن امروز را تهدید میکند؛ از طرفی «مداخلهگرایی» و از طرفی دیگر «تورم». مداخلهگرایی امپراتوری روم بدین شکل بود که این امپراتوری با پیروی از سیاستگذاری یونانیها، سیاست کنترل قیمتها را پیشه کرد. کنترل قیمتها شدید نبود و عملا پیامدی هم نداشت زیرا قیمتهایی که دولت مقرر میکرد، پایینتر از قیمتهای بازار نبود. اما در قرن سوم که تورم آغاز شد، رومیهای بینوا هنوز فاقد تکنیکهای تورمساز بودند که ما امروزه در اختیار داریم. آنها نمیتوانستند پول چاپ کنند و ناگزیر بودند از مکانیزم کاهش عیار سکه استفاده کنند که نسبت به روشهای تورمزایی امروز که بهراحتی با چاپ پول ارزش آن را زایل میکنند، روشی ابتدایی بود. اما همان روش ابتدایی هم برای بهبار آوردن نتایجی مانند نتایج کنترل قیمتها، کفایت میکرد؛ زیرا قیمتهایی که دولت به آن تن داده بود، با این ارزشزدایی از پول، عملا کمتر از آن قیمتی بود که تورم برای کالاهای گوناگون ایجاد کرده بود.
پیامد چنین وضعی طبیعتا این بود که عرضه موادغذایی در شهرها کاهش یافت و شهرنشینان ناگزیر به بازگشت به روستاها و زندگی زراعی شدند. رومیها اصلا نفهمیدند چه رخدادی در راه است. توانایی فکری تحلیل مسائل تقسیم کار و تاثیرات تورم بر قیمتهای بازار را نداشتند. آن تورم پولی، یعنی کاهش عیار پول چیز بدی بود که البته بهخوبی میدانستند.
نتیجه این شد که امپراتوران روم قوانینی برای جلوگیری از مهاجرت شهرنشینان به روستاها تصویب کردند، اما این قوانین کارآ نبودند. هیچ قانونی نمیتوانست شهرنشینانی را که از گرسنگی میمردند از ترک شهر و رفتن به روستاها باز دارد. شهرنشینان توان کار در صنایع و فعالیتهای فنی را از دست داده بودند. بازارها از بین رفتند و دیگر کسی نمیتوانست چیزی بخرد و به این ترتیب بود که از قرن سوم به بعد، شهرهای امپراتوری روم به زوال گراییدند و تقسیم کار، کارآمدی قبلیاش را از دست داد و سرانجام نظام فئودالی خانوارهای خودکفا که بعدها با عنوان «ویلا» وارد نظامهای حقوقی شد، سربرآورد.
بنابراین اگر کسی وضع امروز اروپا را همسنگ وضع امپراتوری روم بداند و بگوید «به همان راه افتادهایم»، این حرفش تا حدودی مستدل است. گوینده چنین سخنی میتواند شواهدی برای این همانندی بیابد اما وضع امروز اروپا با وضع امپراتوری روم تفاوتهای بزرگی هم دارد. این تفاوتها مربوط به ساختار سیاسی حاکم بر نیمه دوم قرن سوم میلادی نیست. آن زمان، بهطور میانگین هر سه سال یک امپراتور ترور میشد و همان کسی که امپراتور را میکشت یا مسبب مرگش بود، جانشینش میشد و تقریبا سه سال بعد همین بلا به سر امپراتور جدید میآمد. دیوکلتیانوس پس از آنکه در سال ۲۸۴ امپراتور شد، تا مدتی کوشید مانع زوال امپراتوری روم شود اما نتوانست.
جزئیات فرآیند زوال اقتصادی
ارزشزدایی از پول چه در روم باستان و به شیوهای بدوی و چه در فرانسه با تکنولوژیهایی که به کمک فرمانروایان آمده بود در پایان به فروپاشی هر دوی این سیستمها انجامید، در واقع در هر دوی این دو سیستم کلید واژه «تورم و مداخلهگرایی» درهم تنیده شده و به کمک یکدیگر میآیند تا اقتصادی بیمار و ضعیف و دستکاری شده را پرورش دهند. اگر در امپراتوری روم، امپراتور دیوکلتیانوس کسانی را که ازاعمال تثبیت قیمت نافرمانی میکردند بی رحمانهبا مجازات مرگ روبهرو میکرد در فرانسه روش کشتن شهروندان هم پیشرفت کرده بود. همه شما دکتر گیوتین حامی استفاده از دستگاه گیوتین را میشناسید. فرانسویها با گیوتین هم نتوانستند قوانین سقف قیمت را اعمال کنند. وقتیکه روبسپیر را برای سپردن به تیغ گیوتین میبردند مردم فریاد میزدند: «قانون کثیف سقف قیمت بر باد شد.» شاید پیش خودتان بپرسید این مطلب در این گزارش و اینکه شیوه مرگ منتقدان چگونه بوده چه فایدهای دارد؟ میزس در توضیح این موضوع در کتاب سیاست اقتصادی میگوید: مردم غالبا میگویند برای کارآمد و موثر کردن کنترل قیمتها، کافی است با بیرحمی و توان بیشتری عمل شود.» تحقیقا دیوکلتیانوس و انقلابیون فرانسه بسیار بیرحم بودند، اما برنامه کنترل قیمت در زمان هر دوی آنها مطلقا شکست خورد.
با این حال در تاریخ حاکمانی هم بودهاند که به شر موجود در تورم و آثار آن پیبرده باشند، چنانچه روایتی از کتاب تورم و اخلاق نوشته اندرودیکسون وایت وجود دارد که براین موضوع صحه میگذارد: «زمانی که اولین اتحاد بزرگ علیه امپراتوری فرانسه تشکیل شد، ناپلئون تحت فشار مالی شدید قرار گرفت و به وی پیشنهاد شد که به پول کاغذی توسل بجوید. اما او به وزیرش نوشت: تا زمانی که زنده ام هرگز به پول غیرقابل بازخرید(بی پشتوانه) روی نخواهم آورد او هرگز قول خود را نقض نکرد.»
عمده نسخه اقتصادی دولتها
مداخلهگرایی چیست؟ مداخلهگرایی یعنی اینکه دولت از محدوده فعالیتهایش در زمینه تامین نظم، یا- آنگونه که مردم ۱۰۰ سال پیش میگفتند- از محدوده «تولید امنیت» فراتر رود. مداخلهگرایی یعنی اینکه دولت بخواهد کاری بیش از این بکند. یعنی اینکه دولت بخواهد در پدیدههای بازار مداخله کند.
اگر کسی به این مداخله دولت اعتراض کند و بگوید دولت نباید به کسبوکارها کاری داشته باشد غالبا پاسخ میشنود که: «اما دولت غالبا و بالضروره مداخله میکند. پلیسی که در خیابان میبینیم یعنی مداخله دولت. این پلیس مانع دزدی از مغازهها و سرقت اتومبیلها میشود.» حال آنکه وقتی از مداخلهگرایی حرف میزنیم منظورمان مداخله دولت در بازار است. (اینکه از دولت و پلیس انتظار داریم از شهروندان، از جمله از اهالی کسبوکار و البته از کارکنان آنها، در برابر تهاجمهای داخلی و خارجی دفاع کنند، انتظاری طبیعی و لازم است که برعهده همه دولتهاست. چنین حمایتی، مداخله نیست، زیرا تنها عمل مشروع دولت دقیقا همین تولید امنیت است.)
منظورمان از مداخلهگرایی، شوق دولت است برای فراتر رفتن از وظیفه جلوگیری از تهاجم و تقلب. مداخلهگرایی یعنی اینکه دولت علاوه بر ناتوانی در زمینه هموار کردن راه اقتصاد بازار، با کارهایی مانند قیمتگذاری و تعیین نرخ دستمزد و نرخ بهره و سود، در سازوکار بازار دستکاری کند.
دولت بدان جهت مداخله میکند که اهالی کسبوکار را وادار کند راهی غیر از آنچه خودشان و در تبعیت از خواست مصرفکنندگان انتخاب میکنند، پیش بگیرند. بنابراین، همه اقدامهای مداخلهگرایانه دولت در جهت محدود کردن برتری مصرفکنندگان است. دولت در پی قبضه کردن همه یا بخشی از قدرتی است که در نظام اقتصاد بازار آزاد، در اختیار مصرفکنندگان است.
میزس در توضیح مداخلهگری دولت میگوید: بگذارید یکی از نمونههای مداخلهگرایی را بررسی کنیم که در بسیاری از کشورها رایج است و دولتها، خاصه در شرایط تورمی، مدام آن را میآزمایند. این نمونه، کنترل قیمتهاست. دولتها پس از آنکه با عرضه پول، موجب تورم میشوند و داد مردم از افزایش قیمتها درمیآید، معمولا به سیاست مهار قیمتها متوسل میشوند.
نخستین نمونه مشهور در زمینه مهار قیمتها، اقدام دیوکلتیانوس است که بهعنوان یکی از آخرین امپراتورهای روم که مسیحیان را میآزردند، شهرت دارد. این امپراتور روم که در نیمه دوم قرن سوم میلادی حکمرانی میکرد، فقط یک روش اقتصادی داشت که همانا ارزشزدایی از پول بود. در آن روزگاران بدوی، که هنوز پول کاغذی ابداع نشده بود، حتی تورم هم بدوی بود. در آن زمان، امپراتور دیوکلتیانوس از سکهها، بهویژه سکههای نقرهای ارزشزدایی میکرد. دولت، چنان به این سکههای نقرهای، مس اضافه میکرد که رنگشان برمیگشت و وزنشان کاهش چشمگیر مییافت. نتیجه این ارزشزدایی از سکه و افزایش مقدار پول که با آن رخ داد، افزایش قیمتها بود و چارهای که برای این افزایش قیمت اندیشیده شد، صدور فرمان کنترل قیمت بود. امپراتوران روم هنگامی که میخواستند قانونی را اجرا کنند، چندان اهل ملایمت نبودند. برای کسانی که در پی قیمتهای بالاتر بودند کیفر مرگ مقرر کردند که از نظر خودشان هم مجازات کمی نبود. کنترل قیمتها را اعمال کردند اما جامعه را از دست دادند که نتیجهاش از هم پاشیدگی امپراتوری روم و از بین رفتن نظام تقسیم کار بود.
میان شرایط امروز ما و شرایط امپراتوری روم تفاوتهای زیادی است. این تفاوتها از این جهت است که اقدامهای منتهی به تجزیه امپراتوری روم عمدی و آگاهانه نبود. باید بگویم آن اقدامها، کارهای برنامهریزیشده و در خور سرزنش نبودند. حال آنکه ایدههای مداخلهگرانه امروزی، ایدههای سوسیالیستها و طرفداران خلق پول در زمانه ما دستپخت حسابگرانه نویسندگان و استادان دانشگاههاست و در دانشکدهها و دانشگاهها تدریس میشود. شاید بگویید «پس وضع امروز بسیار بدتر است.» اما پاسخ من منفی است. وضع امروز بدتر نیست. به نظرم امروز وضع بهتری داریم، زیرا ایدهها را میتوان با ایدههایی دیگر شکست داد. در روزگار امپراتوران روم، کسی در این تردید نداشت که حق با دولت است و تعیین سقف قیمت چیز خوبی است. اصلا کسی در این کار چون و چرا نمیکرد. اما امروزه که ما مدرسهها و دانشگاهها و کتابهایی داریم که چنین چیزهایی را تجویز میکنند، بهخوبی میدانیم که چیز مورد اختلاف و قابل بحثی وجود دارد. همه این ایدههای بد امروزه را که موجب عذاب ما شدهاند و سیاستگذاریهای ما را چنین زیانبار کردهاند، نظریهپردازان دانشگاهی ساختهاند.
ایدهها و فقط ایدهها میتوانند تاریکیها را به روشناییها تبدیل کنند. این ایدهها را باید به شکلی به مردم عرضه کنیم که آنان را متقاعد کند. باید آنان را مجاب کنیم که اینها ایدههای درست هستند نه ایدههای نادرست. روزگار باشکوه قرن نوزدهم، یعنی روزگاری که دستاوردهای بزرگ سرمایهداری حاصل شد، پیامد ایدههای اقتصاددانان کلاسیک، یعنی آدام اسمیت و دیوید ریکاردو و باستیا و دیگران بود.
چیزی که به آن نیاز داریم فقط نشاندن ایدههای بهتر بهجای ایدههای بد است. امید و اطمینان دارم که نسل جدید، این کار را خواهد کرد. تمدن ما، برخلاف گفتههای اشپنگلر و توینبی، محکوم به فنا نیست. تمدن ما منکوب و مقهور روح مسکو نخواهد شد. تمدن ما باید بماند و میماند. تمدن ما به کمک ایدههایی میماند که از آنچه بر بخش اعظم جهان حاکمند، بهتر است. این ایدههای خوب را نسل نوخاسته گسترش خواهند داد.
منبع: سیاست اقتصادی، لودویگ فون میزس، ترجمه محمود صدری، انتشارات دنیای اقتصاد
جانمایه پیام میزس در کتاب «سیاست اقتصادی»
آنچه در دیباچه کتاب «سیاست اقتصادی» آورده شده یا بهتر است بگوییم «فهم آن» میتواند به دولتها و ملتها کمک کند که فهم عمیق تری نسبت به وظایف(برای دولتها) و حق حیات(برای ملتها) داشته باشند. ویراستار موسسه میزس که خود متاثر از نظریات پروفسور میزس است در آنجا میگوید: اقتصاد مطلوب که جوابگوی امروز و فردا باشد، بسیار ساده است: دولت باید از جان و مال افراد تحت حکومتش در برابر تجاوز داخلی و خارجی دفاع کند، اختلافات اتباع را حل کند و آنان را به حال خود بگذارد تا هدفها و غایات گوناگون خود را پی بگیرند. چنین سخنی در زمانه ما که بنیادش بر مداخله دولتهاست، سخنی رادیکال به شمار میرود. امروزه پیوسته از دولتها خواسته میشود مقررات وضع کنند، اقتصاد را قبضه کنند و قیمت برخی کالاها و خدمات را افزایش دهند و قیمت برخی دیگر را کاهش دهند، دستمزدها را تنظیم کنند، به راهاندازی برخی بنگاهها کمک کنند و راه شکست برخی دیگر را ببندند، از ریخت و پاشها حمایت کنند و قس علی هذا.
دولت باید پشتیبانی کند اما نه از خود مردم بلکه باید پاسدار اوضاع و احوالی باشد که در آن افراد، تولیدکنندگان، بازرگانان، کارگران، کارآفرینان مبتکر، پساندازکنندگان و مصرفکنندگان بتوانند هدفهای خود را در سایه صلح دنبال کنند. اگر دولت همین کار را بکند و کار دیگری نکند وضعی که مردم برای خودشان ایجاد میکنند از آنچه دولت شاید بتواند، بسیار بهتر خواهد بود. جانمایه پیام پروفسور لودویگ فون میزس در این کتاب کوچک، همین است.