ریشه مشکلات؛ سیاست‌ها یا رویه‌ها؟

دولت ایران تعدادی از دانشجویان را در رشته‌های مختلف بورسیه کرده بود و ما را برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستاده بود. یکی از امکاناتی که دولت در اختیار ما قرار داده بود، این بود که سالی یک‌بار، پروازی از خطوط هواپیمایی ملی ایران به دانشجویان اختصاص می‌داد تا بتوانند به ایران بازگردند، خانواده خود را ببینند و سپس به آمریکا برگردند.»

او با لبخند ادامه داد: «اما هر بار که در فرودگاه مهرآباد آماده سوار شدن به هواپیما می‌شدیم، همه چیز بسیار آشفته بود. افراد سعی می‌کردند از یکدیگر جلو بزنند، از سر و کول هم بالا بروند و فضای هرج‌ومرج حکم‌فرما بود. این وضعیت کاملا به رفتار یک کاروانسرای شلوغ شباهت داشت. اما همین جمعیت، وقتی به آمریکا می‌رسید و از هواپیما پیاده می‌شد، به طرز شگفت‌آوری منظم و متمدن رفتار می‌کرد. این تغییر رفتار برای من همیشه سوال بود که چگونه در طول چند ساعت پرواز، رفتار افراد تا این اندازه تغییر می‌کند؟»

او این‌گونه نتیجه گرفت: «فرهنگ دانشجویان تغییر نکرده بود؛ چیزی که تغییر کرده بود، شرایط بیرونی بود. در فرودگاه مهرآباد، تعداد گیت‌های ورودی محدود بود و این محدودیت، اضطراب دانشجویان را افزایش می‌داد. نگرانی از تاخیر یا جا ماندن از پرواز، فشار روانی بیشتری ایجاد می‌کرد. اما در فرودگاه آمریکا، تعداد گیت‌ها بیشتر بود، فرآیندها شفاف‌تر و کارآمدتر بود، و دانشجویان به همان نسبت احساس آرامش بیشتری داشتند. این تغییر شرایط، مستقیما بر رفتار آنها تاثیر می‌گذاشت.»

این خاطره بهانه‌ای شد تا من درباره نقش شرایط محیطی بر رفتار و عملکرد افراد بیشتر فکر کنم. آیا این موضوع فقط به فرودگاه‌ها محدود می‌شود؟ یا می‌توان آن را به حوزه‌های دیگر تعمیم داد؟ به نظر من، این مساله در بسیاری از حوزه‌ها صادق است.

برای مثال، در ایران، پرستاری ممکن است به‌دلیل فشارهای محیطی، ناکارآمد به نظر برسد. برخی بیماران یا همکاران نسبت به عملکرد پرستار گلایه‌مند هستند. اما همان پرستار، وقتی در کانادا مشغول به کار می‌شود، به‌عنوان پرستار نمونه شناخته می‌شود. یا مهندسی ایرانی در ایران به‌گونه‌ای خاص کار می‌کند، اما در آمریکا یا کانادا عملکردی کاملا متفاوت دارد. چرا چنین تفاوتی وجود دارد؟

این مساله، همان‌طور که در خاطره همکارم به‌وضوح دیده می‌شد، به محیط و شرایط کاری مرتبط است. محیط کار در ایران و کشورهای توسعه‌یافته، استانداردها و ساختارهای متفاوتی دارند. این تفاوت‌ها می‌تواند به‌شدت بر عملکرد افراد تاثیر بگذارد. برای مثال، یک آبدارچی در شرکتی که سالانه ۱۰میلیارد دلار سود دارد، بسیار کارآمدتر از آبدارچی همان شغل در شرکتی است که زیان‌ده است. نباید تصور کرد که مشکل از آبدارچی است، بلکه شرایط اقتصادی و ساختاری شرکت، کارآیی او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

در همین زمینه، جناب آقای دوست‌حسینی، در یادداشتی که به نوشته من در روزنامه «دنیای‌اقتصاد» در تاریخ ۱۰دی۱۴۰۳ اشاره داشتند، نقدی مطرح کردند که به نظر من جنبه‌ای از واقعیت‌های اقتصادی کشور را به درستی نشان می‌دهد. ایشان معتقد بودند که مشکل اصلی کشور، به راهبردها و سیاست‌های نادرستی بازمی‌گردد که موجب کوچک شدن اقتصاد ایران شده است. این سیاست‌ها، به‌ویژه در دهه‌های اخیر، تاثیرات منفی زیادی بر عملکرد اقتصادی کشور گذاشته و به کاهش تولید و رکود اقتصادی منجر شده‌اند. در واقع، این تحلیل که به‌درستی به سیاست‌های نادرست و آثار منفی آنها اشاره دارد، سهم مهمی در توجیه بسیاری از مشکلات اقتصادی کشور ایفا می‌کند. البته باید اذعان کرد که آنچه در این تحلیل به‌طور قابل‌توجهی مغفول واقع شده، این است که مشکلات موجود به همین سیاست‌ها محدود نمی‌شود و برای درک عمیق‌تر، باید به ریشه‌های اصلی مساله نگاه کرد.

پاسخ من به نقد ایشان این است که مشکل اصلی کشور، فقط به سیاست‌های نادرست بازنمی‌گردد. این تحلیل به‌درستی به یکی از وجوه مهم مشکل اشاره دارد؛ اما به‌نظر من، اصل مشکل در شیوه‌ها و فرآیندهای نادرست تصمیم‌گیری نهفته است. به عبارتی دیگر، سیاست‌های نادرست، محصول تصمیمات نادرست هستند و این تصمیمات نادرست، در نهایت نتیجه شیوه‌های نادرست و ناکارآمد در فرآیند تصمیم‌گیری است. اگر فرآیند تصمیم‌گیری شفاف، علمی و کارآمد نباشد، حتی بهترین نیت‌ها هم نمی‌توانند منجر به اتخاذ تصمیمات درست شوند. تجربه نشان داده است که بسیاری از مشکلات اقتصادی که در سطح کلان در کشور ما وجود دارد، از عدم اتخاذ تصمیمات درست ناشی می‌شود.

برای مثال، تصمیم‌گیری درباره نرخ بنزین یک نمونه روشن است. قبل از تصمیم‌گیری درخصوص اینکه نرخ بنزین چه باید باشد، باید به یک‌سری سوالات دیگر با دقت و شفافیت پاسخ داده شود. پرسش‌هایی نظیر اینکه این تصمیم چگونه باید گرفته شود؟ و توسط چه نهادی؟ آیا باید مجلس در این خصوص تصمیم بگیرد؟ آیا دولت باید به‌تنهایی تصمیم‌گیری کند؟ یا شاید سران قوا باید در این زمینه وارد عمل شوند؟ اینها سوالات پیچیده‌ای هستند که در فرآیند تصمیم‌گیری باید به آنها پاسخ داده شود. مسوولان مربوط به این تصمیمات چه کسانی هستند؟ چه مکانیزم‌هایی برای جلوگیری از تکرار اشتباهات وجود دارد؟ اگر بعد از مدتی مشخص شود که تصمیمات نادرست و زیان‌باری اتخاذ شده است، چه سازوکارهایی برای پاسخ‌گویی وجود دارد؟

مساله اینجاست که در بسیاری از موارد، این پرسش‌ها هیچ‌گاه به‌طور شفاف و دقیق پاسخ داده نمی‌شوند و این عدم شفافیت در فرآیندهای تصمیم‌گیری، نه تنها باعث بروز اشتباهات متعدد می‌شود، بلکه زمینه‌ساز تکرار اشتباهات در آینده است. اگر این پرسش‌ها به‌درستی و به‌موقع پاسخ داده نشوند، تصمیمات نادرست مجددا تکرار خواهند شد و چرخه معیوبی ایجاد می‌شود که نمی‌توان به راحتی از آن خارج شد.

مشکل اصلی کشور ما، به‌ویژه در زمینه‌های اقتصادی، در این است که فرآیندهای تصمیم‌گیری دقیق، شفاف و کارآمد وجود ندارد. مکانیزم مشخص و قابل اعتماد برای ارزیابی تاثیرات تصمیمات درازمدت و کوتاه‌مدت وجود ندارد. تا زمانی که فرآیندهای تصمیم‌گیری اصلاح نشوند و به شفافیت و کارآمدی دست پیدا نکنیم، اشتباهات در سیاستگذاری‌ها و تصمیم‌گیری‌ها همچنان ادامه خواهد داشت.

در نتیجه، اگر می‌خواهیم مشکلات اقتصادی و ساختاری کشور را حل کنیم، اولین گام باید اصلاح فرآیندهای تصمیم‌گیری باشد. باید به این پرسش پاسخ داده شود که چه کسی و چگونه باید در مسائل کلان اقتصادی تصمیم بگیرد و این تصمیمات چگونه باید ارزیابی شوند تا از تکرار اشتباهات جلوگیری شود. تنها در این صورت است که می‌توان به تصمیمات درست و موثر دست یافت و از چالش‌های اقتصادی فعلی کشور عبور کرد.

* حقوقدان