به دلیل کمبود وقت، نتوانستم تمام این بازار را «گز» کنم. در آنجا ماشین‌‌‌های برقی هم برای جابه‌جایی مردم در تردد بودند. ما در میانه‌‌ راه از کوچه‌‌‌ای خارج شدیم تا به همان پارکینگ طبقاتی که ماشین در آنجا بود برویم. عجله‌‌ وافری داشتم به مزار باباطاهر بروم و مضجع شریف این عارف دل‌‌‌سوخته را در آغوش بگیرم. من از دوران طفولیت با اشعار باباطاهر هم آشنا و بسیاری از دوبیتی‌‌‌های او را از بر بودم. باعث‌‌‌وبانی این آشنایی نیز کسی نبود جز نوای آسمانی استاد شجریان.

پس از سال‌ها که اشعار بابا را با نوای آسمانی استاد بی‌‌‌بدیل آواز به گوش هوش می‌‌‌نیوشیدم، امروز پنجم شهریورماه ۱۴۰۱ توانستم برای اولین بار به آستان او وارد شوم. سنگ آرامگاه او هیچ نام و نشانی نداشت. در داخل آرامگاه، ۲۴ دوبیتی  روی ۲۴ قطعه‌‌‌سنگ مرمرین حک‌‌‌شده بود. در داخل این محوطه ناخواسته چند دوبیتی از باباطاهر را در مایه‌‌ ماهور خواندم. استاد این آواز را در «سر عشق» منتشر کرده بود. لحظات خوشی بود و تصور می‌‌‌کنم از عمرم حساب نمی‌شود. آتش شوق دیدارم از آرامگاه شرف‌الحق بوعلی و باباطاهر سرانجام تسکین یافت و با حال و هوایی آرام، وقت آن رسیده بود که به‌‌‌سوی گنجنامه برویم. درهرحال، ساعت ۱۳:۴۵ وارد گنجنامه شدیم و پس از طی مراحل اداری، کلید را تحویل گرفته و وارد سوئیت شدیم.

ج) ورود به گنجنامه

 ویکی پدیای فارسی در مدخل گنجنامه در خصوص وجه‌‌‌تسمیه‌‌ آن می‌‌‌نویسد: گنجنامه در زبان پارسی به معنای حکایت و داستان گنج است و عموم مردم را تصور بر این بوده است که راز گنجی نهان را در کتیبه‌‌‌های به‌‌‌دست‌‌‌آمده از این محل نگاشته‌‌‌اند‌ و به نظر می‌رسد واژه‌‌ جنگ‌‌‌نامه نیز تحت‌تاثیر ذهنیتی که از جنگ و جنگاوری شاهان گذشته در سر مردم بوده، یا با جایگزینی عامیانه واژه جنگ به‌‌‌جای گنج به وجود آمده باشد. درهرحال، به گمانم «گنجنامه» نامی برازنده‌‌‌تر برای روزگار ماست، زیرا این منطقه به‌‌‌راستی «گنج» است: به خاطر هوای بسیار مطبوع و دلپذیرش، به خاطر آبشاری که از دلش روان است، به خاطر کوه‌‌‌ها و تپه‌‌‌هایی که این منطقه را همچون نگین در خود جای‌‌‌داده‌‌‌اند و به خاطر دو گنجِ کتیبه‌‌‌ای که روی صخره‌‌‌هایش از نیاکان‌مان به یادگار مانده و به ما حس غرور می‌دهد.پس از لختی استراحت در سراچه، عصر شنبه ابتدا تله‌‌‌کابین سوار شدیم. سال‌ها بود که دیگر فرصتی پیش نیامده بود تا سوار تله‌‌‌کابین شوم و از بالا بر زمین خیره شوم. سفر به گنجنامه این فرصت را برایم فراهم کرد. با صعود به ارتفاعات حس عجیبی به آدمی دست می‌دهد؛ هر چه بالاتر می‌‌‌رویم، انسان‌‌‌ها ریزتر می‌‌‌شوند. گویی آدمی در این شرایط به خالق بیشتر احساس نزدیکی می‌کند.