رودولف هیلفردینگ- فردریش هایک- عجماوغلو و رابینسون
مناظره سوسیالیسم، لیبرالیسم و نهادگرایی
انتشارات «دنیای اقتصاد» با ۸۲ عنوان کتاب جدید در حوزههای اقتصاد، اقتصاد سیاسی، مدیریت و بازرگانی در نمایشگاه کتاب امسال حضور دارد. شماری از این کتابها کاربردی و ناظر بر شیوههای اداره اقتصاد کلان و بنگاههای اقتصادی است و شماری دیگر در حوزه مباحث اندیشهای و جدال اندیشههای متفاوت در اقتصاد. کتابهای اندیشهای در سه گروه اصلی قرار دارند: سوسیالیسم، لیبرالیسم و نهادگرایی. مهمترین اثر در زمینه اقتصاد سوسیالیستی، کتاب «سرمایه مالی» است که نویسندهاش رودولف هیلفردینگ با نقد آشکار اقتصاد آزاد و نقد پوشیده سوسیالیسم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کوشیده است روایتی نو در باب انقلاب پرولتاریایی ارائه کند.
انتشارات «دنیای اقتصاد» با 82 عنوان کتاب جدید در حوزههای اقتصاد، اقتصاد سیاسی، مدیریت و بازرگانی در نمایشگاه کتاب امسال حضور دارد. شماری از این کتابها کاربردی و ناظر بر شیوههای اداره اقتصاد کلان و بنگاههای اقتصادی است و شماری دیگر در حوزه مباحث اندیشهای و جدال اندیشههای متفاوت در اقتصاد. کتابهای اندیشهای در سه گروه اصلی قرار دارند: سوسیالیسم، لیبرالیسم و نهادگرایی. مهمترین اثر در زمینه اقتصاد سوسیالیستی، کتاب «سرمایه مالی» است که نویسندهاش رودولف هیلفردینگ با نقد آشکار اقتصاد آزاد و نقد پوشیده سوسیالیسم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کوشیده است روایتی نو در باب انقلاب پرولتاریایی ارائه کند. کتاب دیگر، کتاب سه جلدی «قانون، قانونگذاری و آزادی» نوشته فردریش هایک است که حاوی نقد بیپرده هرگونه رویکرد نظری و عملی سوسیالیستی و در عین حال نقد همه اشکال مداخله دولت در نظامهای سرمایهداری است. کتاب سوم « چرا کشورها شکست میخورند» نوشته مشترک دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون است که روایتی تلفیقی بهشمار میرود. این کتاب که گرفتاریهای کشورهای عقبمانده را از منظر نهادگرایی تحلیل کرده است، بر این فرض بنیانی
استوار است که علتالعلل عقبماندگی کشورها را باید در نهادهای آنها و توانایی برخی نهادها در ایجاد چرخههای رذیلت جستوجو کرد. این سه کتاب و اندیشههای مندرج در آنها قطعا پاسخ نهایی به پرسشهای پرشمار در حوزههای سیاست و اقتصاد نیستند، اما هر یک از منظری بدیع به این مشکلات پرداختهاند و درک منظور نویسندگان آنها، خواننده را به دستگاه نظری نیرومندی برای تفسیر رخدادهای پیرامون مجهز خواهد کرد. این سه کتاب در کنار همدیگر، ترجمان مناظرهای است میان سوسیالیسم، لیبرالیسم و نهادگرایی. معرفی اجمالی و برشهایی از این کتابها به شرح زیر است:
برشی از کتاب «سرمایه مالی»
اقتصاد سیاسی در عصر انحصارهای مالی
مبارزه با امپریالیسم به تضادهای درون جامعه بورژوایی شدت میدهد. پرولتاریا بهعنوان قاطعترین دشمن امپریالیسم از پشتیبانی سایر طبقات برخوردار میشود. امپریالیسم که در آغاز حمایت سایر طبقات را با خود داشت، سرانجام طرفدارانش را از دست میدهد. هر قدر روند انحصارها جلوتر میرود، بار تحمل سود فوقالعاده بر سایر طبقات سنگینتر میشود. افزایش هزینههای زندگی، با پیدایش تراستها، موجب پایین آمدن سطح زندگی میشود و دلیل اصلی آن روند صعودی قیمتها و تاثیر آنها بر هزینه نیازهای اساسی زندگی مردم است. یقهسفیدها آینده شغلی خود را تیره میبینند و هرچه بیشتر میگذرد خود را به پرولتاریای مورد بهرهکشی نزدیکتر احساس میکنند. حتی لایههای میانی بازرگانان و صنعتگران به وابستگی خویش به کارتلها پی میبرند و متوجه میشوند که بهتدریج به عاملان صرف حق کمیسیونبگیر کارتلها تبدیل میشوند. همه این تضادها هنگامی که گسترش سرمایه وارد دوره کندی توسعه میشود بهناچار به شکل غیرقابلتحملی حاد میشود...
به حکم قانونی تاریخی، در همه شکلهای جامعه مبتنی بر تضادهای طبقاتی، انقلابهای بزرگ اجتماعی تنها هنگامی رخ میدهد که طبقه حاکم به بالاترین سطح تمرکز قدرت رسیده باشد. قدرت اقتصادی طبقه حاکم غالبا با تمرکز قدرت بر مردم و تسلط بر نیروی کار انسانی همراه است. اما خود این، طبقه حاکم را به قدرت افراد تحت حکومت وابسته میکند؛ با قدرتگیری فزایندهاش همزمان بر قدرت کسانی میافزاید که در مقام دشمنان طبقاتی در مقابل او قرار دارند. افراد تحت حکومت بهظاهر ناتوان هستند. قدرت آنها بالقوه است. و تنها در نبرد قدرت برای سرنگونی طبقه حاکم به فعل درمیآید. اما قدرت حاکمان آشکار است. تنها در درگیری دو قدرت، در دورههای انقلاب، قدرت تابعان به واقعیت درمیآید. قدرت اقتصادی به معنی قدرت سیاسی هم هست. سلطه اقتصادی موجب کنترل ابزارهای قدرت دولت میشود. هر اندازه تمرکز اقتصادی درجه بالاتری داشته باشد، کنترل دولت بیحدومرزتر است. وقتی که تمرکز همه ابزارهای قدرت دولت به شکل بهکارگیری بیحدومرز قدرت دولت تبدیل شود که این قدرت ابزار شکستناپذیر حفظ سلطه اقتصادی است؛ تسخیر قدرت سیاسی هم به پیششرط آزادی اقتصادی تبدیل میشود. انقلاب بورژوایی تنها هنگامی آغاز شد که دولت مطلقه قدرت محلی خودسامان زمینداران بزرگ را به کنترل درآورده و همه ابزارهای قدرت را در دستان خود متمرکز کرده بود. تمرکز قدرت سیاسی در دستان عدهای معدود زمیندار، خود پیششرط پیروزی سلطنت مطلقه بود.
به همان نحو هم پیروزی پرولتاریا بهناگزیر با تمرکز قدرت اقتصادی در دستان معدودی قطب سرمایهدار یا اتحادیهای از آنان و سلطه آنان بر دولت همراه است. سرمایه مالی، در دوران بلوغ و پختگی، بالاترین مرحله تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی در دستان الیگارشی سرمایهداری است. اوج دیکتاتوری قطبهای سرمایه است. همزمان، دیکتاتوری لردهای سرمایهدار یک کشور مدام و با آهنگی فزاینده با منافع کشورهای دیگر در تضاد قرار میگیرد و سلطه داخلی سرمایه با آهنگی رو به افزایش با منافع تودههای مردم ناسازگار میشود؛ مردمی که مورد بهرهکشی سرمایه مالی قرار دارند اما در ضمن به نبرد با آن فراخوانده شدهاند. در برخورد خشونتبار این منافع متضاد، سرانجام دیکتاتوری قطبهای سرمایه به دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل میشود.
سرمایه مالی
پژوهشی درباب تازهترین مرحله تحول سرمایهداری
رودولف هیلفردینگ/ ترجمه احمد تدین
قطع وزیری/ ۶۲۴ صفحه
قیمت: 40000 تومان
کتاب «سرمایه مالی» که کارل کائوتسکی، مشهور به «پاپ مارکسیسم» آن را «تکمله جلدهای دوم و سوم سرمایه» خوانده و «اوتو باوئر» از مفسران بزرگ آثار مارکس، با صراحت بیشتری آن را «جلد چهارم سرمایه مارکس» نام نهاده است، از آغاز قرن بیستم تاکنون مهمترین و تاثیرگذارترین متن اقتصاد سیاسی مارکسیستی بوده است. این کتاب سرآغاز بزرگترین بازاندیشی در نقد اقتصاد سیاسی کاپیتالیستی است که حوزه تاثیرش از جنبش جهانی چپ فراتر رفته و حتی کینزینهای جدید، تحولات دو دهه اخیر در اقتصاد جهانی و بحرانهای مالی 1997 به بعد را در پرتو این متن تفسیر کردهاند.
برشی از کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی»
قانونگذاران و حکومت قانون
هرچند چنانچه خواهان حکومتی دموکراتیک باشیم، آشکارا نیازمند هیاتی انتخابی هستیم که مردم بتوانند در آن خواستههایشان را درباره تمام مسائل مربوط به اقدامات دولت بیان کنند؛ اما هیاتی که اساسا به این موضوعات میپردازد، برای ماموریت قانونگذاری به معنای دقیق کلمه مناسب نیست. انتظار انجام هر دو کار از آن، مثل این است که از آن بخواهیم خود را از برخی امکاناتی که در اختیار دارد تا راحتتر و بهطور مناسب به اهداف عاجل دولت تحقق بخشد، محروم کند. در ایفای وظایف دولتی، هیچ قاعده همهشمولی جلوی کار آن [ هیات] را نخواهد گرفت، زیرا در هر لحظه میتواند قواعدی وضع کند که به او اجازه دهد آنچه را حل مساله مورد بحث در آن لحظه ایجاب میکند، انجام دهد. در حقیقت، هر تصمیم خاصی که این هیات در موردی خاص بگیرد به صورت خودکار هر قاعده پیشین دیگری را که این تصمیم نقض میکند، لغو میکند. چنین ترکیب قدرت قانونگذاری و دولتی در دست یک هیات انتخابی واحد مسلما نه تنها با اصل تفکیک قوا، بلکه همچنین با آرمانهای حکومت تحت لوای قانون و حکومت قانون منافات دارد...
دولتِ تحتِ کنترلِ مجلس نمایندگان، تنها زمانی دولت تحت لوای قانون خواهد بود که مجلس صرفا با قواعد عام اختیارات دولت را محدود کند و خود از هدایت اعمال دولت امتناع ورزد، زیرا در این صورت مجلس میتواند هر دستوری را که میخواهد تحت عنوان قانون درآورده و از دولت بخواهد آن را اجرا کند. در وضعیت کنونی حتی گاهی تمایز میان قانون در معنای قواعد رفتاری و قانون در معنای بیان خواسته اکثریت در خصوص یک مورد مشخص، از میان رفته است. این تصور که قانون هر آن چیزی است که به اصطلاح هیات مقننه، به شیوهای که قانون اساسی تجویز کرده، تعیین میکند، ناشی از نهادهای خاص دموکراسی اروپایی است؛ زیرا این نهادها براساس این اعتقاد نادرست بنا شدهاند که اکثر مردم ضرورتا باید اختیارات نامحدودی داشته باشند. تلاشهای آمریکاییها برای حل این مشکل تنها توانسته مصونیت اندکی ایجاد کند. مجلسی که وظیفه اصلیاش تصمیمگیری درباره موضوعات خاص است و در دموکراسی پارلمانی بر کمیته اجراییاش (به نام دولت) در تحقق بخشیدن به برنامه عملی که خود، آن را تصویب کرده نظارت میکند انگیزه و علاقهای ندارد خود را به قواعد عام مقید سازد. این مجلس میتواند قواعد خاصی برای رفع احتیاجات عاجل وضع کند و معمولا این قواعد بیشتر برای جوابگویی به نیازهای سازمان دولت است تا ضروریات نظم خودجوش بازار. توجه مجلس به قواعد رفتار درست [عادلانه] عمدتا محصول فرعی کار دولت و تحتالشعاع نیازهای آن خواهد بود.
اینگونه قانونگذاری بهتدریج منجر به افزایش آزادی عمل دستگاه دولت شده و به جای اعمال محدودیتهایی برای دولت، تبدیل به ابزاری برای نیل به اهداف خاص میشود. آرمان کنترل دموکراتیک دولت کاملا از آرمان تحدید دولت توسط قانون متمایز است، به طوری که مسلما، با قرار دادن اختیارات دولتی و وضع قوانین در دست یک هیات نمایندگیِ [مجلس نمایندگان] واحد، نمیتوان به هر دو این آرمانها تحقق بخشید. گرچه رسیدن به هر دو این آرمانها باید ممکن باشد، ولی تا به حال هیچ ملتی با تمهیدات قانون اساسی به آن نائل نشده است؛ بعضی از ملتها برای مدتی در نتیجه غلبه برخی سنتهای محکم سیاسی تنها به آن نزدیک شدهاند. در دوران اخیر پیامد مجموعه نهادهای موجود نابودی تدریجی باقیماندههای سنت حکومت قانون است.
قانون، قانونگذاری و آزادی(دوره 3 جلدی)
فردریش هایک/ مهشید معیری و موسی غنینژاد/ قطع رقعی
قیمت: 40000 تومان
هایک در این کتاب کوشیده است ضمن ارائه گزارشی موجز و منسجم از اصول اندیشه آزادیخواهی، معضلات مهم جوامع مدرن را برشمرده و برای برخی از آنها راهحلهایی ارائه کند. طبق نظر مولف، آزادی در جوامع مدرن در سایه شکل گرفتن مالکیت فردی و گسترش مبادلات آزادانه میان انسانها یعنی نظم بازار امکانپذیر شده است. آزادی و نظم بازار دو روی یک سکهاند و یکی بدون دیگری قابل تصور نیست. پیام اصلی هایک در این کتاب، دعوت به اخلاق و سنتهای مقوم آزادی است. به اعتقاد هایک، پیشرفتهای بشری در همه زمینههای مادی و معنوی از آزادی اندیشه و انتخاب فردی ناشی شده است.
برشی از کتاب «چرا کشورها شکست میخورند»
باز تولید چرخه رذیلت
بسیاری از رهبران آفریقایی که پس از استقلال بر سر کار آمدند، در همان مکانهایی مستقر شدند و همان گونهای حکومت کردند و همان گونهای در بازارها مداخله کردند و منابع را از آن خود کردند که رژیمهای استعماری و امپراتوریهایی که اینان جایگزینشان شده بودند؛ اما مساله آنجا بود که آنان وضعیت را بدتر هم کردند. این در واقع مضحک بود که استیونز استقلالطلبِ ضد استعمار، سودای استیلا بر همان کسانی را داشت که بریتانیاییها پیش از او داشتند و مضحک بود که استیونز برای حکومت کردن، به همان قبایلی تکیه کرده بود که بریتانیاییها و از طریق همان هیاتهای بازاریابی حقوق کشاورزان را تضییع میکرد که بریتانیاییها میکردند و از همان انحصار الماسی که بریتانیاییها بنا نهاده بودند، بهره برد. این یک طنز تاریخی است و ای بسا طنزی بسیار تلخ که لوران کابیلا که ارتش را در مقابل دیکتاتوری موبوتو شوراند و قول آزادی مردم و پایان فساد و سرکوب را در زئیر داد، خود نظامی به همان درجه فاسد و چه بسا فاجعهبارتر برپا کرد. این واقعا خندهدار بود که کابیلا کوشید همان رفتاری را در حکومتداری دنبال کند که وزیر اطلاعات موبوتو، دومینیک ساکومبی اینونگو، باعث و بانی آن بود و مضحکتر آنکه این الگوی حکومتی موبوتو بیش از یک قرن قبل توسط پادشاه لیوپولد در آن کشور پایهریزی شده بود. بسیار مضحک بود که سرگرد منگیستو افسر مارکسیست، در همان قصری زندگی کرد و همان افعالی را انجام داد که امپراتور گذشته، سلاسی و البته دیگر امپراتورهای گذشته انجام دادهاند. اینها همه مضحک بودند اما در عین حال تراژیک نیز بودند و تراژدی آنها از بار اول نیز شدیدتر بود زیرا نهتنها امیدها را به باد داد که وضعیت بدتر از گذشته شد. استیونز و کابیلا مانند بسیاری از حکام آفریقایی ابتدا به اعدام مخالفان خود و سپس شهروندان بیگناه پرداختند. سیاستهای منگیستو بار دیگر قحطی را به زمینهای حاصلخیز اتیوپی آورد. تاریخ باردیگر خود را تکرار کرد اما به شکلی بسیار بدنماتر. سلاسی ظاهرا در مورد قحطی در منطقه «وولو» بیتفاوت بود که در نهایت همین بیتفاوتی باعث اتحاد مخالفان رژیم وی شد. اما منگیستو از این قحطی بهعنوان ابزاری سیاسی برای تضعیف قدرت مخالفانش بهره برد. تاریخ برای شهروندان اتیوپی و بسیاری از کشورهای آفریقایی تنها خندهدار و تراژیک نبود بلکه ظالمانه هم بود. ماهیت قانون آهنین الیگارشی، این وجه بنیادینِ چرخه رذیلت، این است که رهبران جدیدی که رهبران قدیمی را با قول تغییرات سریع، ساقط میکنند برای مردم چیزی به ارمغان نمیآورند مگر سطحی بدتر از آنچه وجود داشت. گاهی فهم قانون آهنین الیگارشی از دیگر جنبههای چرخه رذیلت سختتر است. حضور نهادهای بهرهکش در جنوب ایالاتمتحده و گواتمالا کاملا قابل درک است زیرا آنان گروهی هستند که برای قرنها بر اقتصاد و سیاست احاطه دارند.
حتی زمانی که منافع مزرعهداران جنوب ایالاتمتحده پس از جنگ داخلی به چالش کشیده میشود، آنان میتوانند بار دیگر نهادهای غیرفراگیر بهرهکش را بازتولید کنند و از آن نفع ببرند. اما چگونه میتوان درک کرد، کسانی که شعار تغییرات رادیکال میدهند دوباره همان نظام گذشته را بازتولید کنند؟ پاسخ به این پرسش بار دیگر نشان میدهد که چرخه رذیلت قویتر از آن است که در نگاه نخست به نظر میرسد. همه تغییرات رادیکال محکوم به شکست نیستند. انقلاب باشکوه نیز به نوبه خود تغییری رادیکال بود که تبدیل به مهمترین انقلاب سیاسی دو هزار سال گذشته شد. انقلاب فرانسه، حتی از این هم رادیکالتر بود و هرج و مرج و خشونت افراطی خود را ایجاد کرد و حتی موجب به قدرت رسیدن فردی چون ناپلئون بناپارت شد، اما رژیم پیشین را بازتولید نکرد.
چرا کشورها شکست میخورند
دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون
ترجمه پویا جبل عاملی و محمدرضا فرهادیپور
قطع وزیری/ ۵۶۰ صفحه/ چاپ چهارم/ قیمت: ۳۵۰۰۰ تومان
کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» طبق معیارهای متعارف دانشگاهی، اثری اقتصادی نیست و باز طبق همین معیارها اثری سیاسی، جامعهشناختی، حقوقی و تاریخی هم نیست و در عین حال کتابی است بس دقیق و جامع درباره همه این رشتههای علمی. همین ویژگی اخیر است که تحسین عالمان اقتصاد و سیاست و فرهنگ و جامعه و تاریخ را برانگیخته است. ستایندگان کتاب به تصریح یا تلویح، آن را از نمونههای درخشان مطالعات بین رشتهای تشخیص داده و گفتهاند که مولفان، دانشنامهای کمنظیر در علوم اجتماعی آفریدهاند که به پرسشهای بنیادی درباب علل فقر و غنای کشورها پاسخهایی قانعکننده داده است.
برشی از کتاب «سرمایه مالی»
اقتصاد سیاسی در عصر انحصارهای مالی
مبارزه با امپریالیسم به تضادهای درون جامعه بورژوایی شدت میدهد. پرولتاریا بهعنوان قاطعترین دشمن امپریالیسم از پشتیبانی سایر طبقات برخوردار میشود. امپریالیسم که در آغاز حمایت سایر طبقات را با خود داشت، سرانجام طرفدارانش را از دست میدهد. هر قدر روند انحصارها جلوتر میرود، بار تحمل سود فوقالعاده بر سایر طبقات سنگینتر میشود. افزایش هزینههای زندگی، با پیدایش تراستها، موجب پایین آمدن سطح زندگی میشود و دلیل اصلی آن روند صعودی قیمتها و تاثیر آنها بر هزینه نیازهای اساسی زندگی مردم است. یقهسفیدها آینده شغلی خود را تیره میبینند و هرچه بیشتر میگذرد خود را به پرولتاریای مورد بهرهکشی نزدیکتر احساس میکنند. حتی لایههای میانی بازرگانان و صنعتگران به وابستگی خویش به کارتلها پی میبرند و متوجه میشوند که بهتدریج به عاملان صرف حق کمیسیونبگیر کارتلها تبدیل میشوند. همه این تضادها هنگامی که گسترش سرمایه وارد دوره کندی توسعه میشود بهناچار به شکل غیرقابلتحملی حاد میشود...
به حکم قانونی تاریخی، در همه شکلهای جامعه مبتنی بر تضادهای طبقاتی، انقلابهای بزرگ اجتماعی تنها هنگامی رخ میدهد که طبقه حاکم به بالاترین سطح تمرکز قدرت رسیده باشد. قدرت اقتصادی طبقه حاکم غالبا با تمرکز قدرت بر مردم و تسلط بر نیروی کار انسانی همراه است. اما خود این، طبقه حاکم را به قدرت افراد تحت حکومت وابسته میکند؛ با قدرتگیری فزایندهاش همزمان بر قدرت کسانی میافزاید که در مقام دشمنان طبقاتی در مقابل او قرار دارند. افراد تحت حکومت بهظاهر ناتوان هستند. قدرت آنها بالقوه است. و تنها در نبرد قدرت برای سرنگونی طبقه حاکم به فعل درمیآید. اما قدرت حاکمان آشکار است. تنها در درگیری دو قدرت، در دورههای انقلاب، قدرت تابعان به واقعیت درمیآید. قدرت اقتصادی به معنی قدرت سیاسی هم هست. سلطه اقتصادی موجب کنترل ابزارهای قدرت دولت میشود. هر اندازه تمرکز اقتصادی درجه بالاتری داشته باشد، کنترل دولت بیحدومرزتر است. وقتی که تمرکز همه ابزارهای قدرت دولت به شکل بهکارگیری بیحدومرز قدرت دولت تبدیل شود که این قدرت ابزار شکستناپذیر حفظ سلطه اقتصادی است؛ تسخیر قدرت سیاسی هم به پیششرط آزادی اقتصادی تبدیل میشود. انقلاب بورژوایی تنها هنگامی آغاز شد که دولت مطلقه قدرت محلی خودسامان زمینداران بزرگ را به کنترل درآورده و همه ابزارهای قدرت را در دستان خود متمرکز کرده بود. تمرکز قدرت سیاسی در دستان عدهای معدود زمیندار، خود پیششرط پیروزی سلطنت مطلقه بود.
به همان نحو هم پیروزی پرولتاریا بهناگزیر با تمرکز قدرت اقتصادی در دستان معدودی قطب سرمایهدار یا اتحادیهای از آنان و سلطه آنان بر دولت همراه است. سرمایه مالی، در دوران بلوغ و پختگی، بالاترین مرحله تمرکز قدرت اقتصادی و سیاسی در دستان الیگارشی سرمایهداری است. اوج دیکتاتوری قطبهای سرمایه است. همزمان، دیکتاتوری لردهای سرمایهدار یک کشور مدام و با آهنگی فزاینده با منافع کشورهای دیگر در تضاد قرار میگیرد و سلطه داخلی سرمایه با آهنگی رو به افزایش با منافع تودههای مردم ناسازگار میشود؛ مردمی که مورد بهرهکشی سرمایه مالی قرار دارند اما در ضمن به نبرد با آن فراخوانده شدهاند. در برخورد خشونتبار این منافع متضاد، سرانجام دیکتاتوری قطبهای سرمایه به دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل میشود.
سرمایه مالی
پژوهشی درباب تازهترین مرحله تحول سرمایهداری
رودولف هیلفردینگ/ ترجمه احمد تدین
قطع وزیری/ ۶۲۴ صفحه
قیمت: 40000 تومان
کتاب «سرمایه مالی» که کارل کائوتسکی، مشهور به «پاپ مارکسیسم» آن را «تکمله جلدهای دوم و سوم سرمایه» خوانده و «اوتو باوئر» از مفسران بزرگ آثار مارکس، با صراحت بیشتری آن را «جلد چهارم سرمایه مارکس» نام نهاده است، از آغاز قرن بیستم تاکنون مهمترین و تاثیرگذارترین متن اقتصاد سیاسی مارکسیستی بوده است. این کتاب سرآغاز بزرگترین بازاندیشی در نقد اقتصاد سیاسی کاپیتالیستی است که حوزه تاثیرش از جنبش جهانی چپ فراتر رفته و حتی کینزینهای جدید، تحولات دو دهه اخیر در اقتصاد جهانی و بحرانهای مالی 1997 به بعد را در پرتو این متن تفسیر کردهاند.
برشی از کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی»
قانونگذاران و حکومت قانون
هرچند چنانچه خواهان حکومتی دموکراتیک باشیم، آشکارا نیازمند هیاتی انتخابی هستیم که مردم بتوانند در آن خواستههایشان را درباره تمام مسائل مربوط به اقدامات دولت بیان کنند؛ اما هیاتی که اساسا به این موضوعات میپردازد، برای ماموریت قانونگذاری به معنای دقیق کلمه مناسب نیست. انتظار انجام هر دو کار از آن، مثل این است که از آن بخواهیم خود را از برخی امکاناتی که در اختیار دارد تا راحتتر و بهطور مناسب به اهداف عاجل دولت تحقق بخشد، محروم کند. در ایفای وظایف دولتی، هیچ قاعده همهشمولی جلوی کار آن [ هیات] را نخواهد گرفت، زیرا در هر لحظه میتواند قواعدی وضع کند که به او اجازه دهد آنچه را حل مساله مورد بحث در آن لحظه ایجاب میکند، انجام دهد. در حقیقت، هر تصمیم خاصی که این هیات در موردی خاص بگیرد به صورت خودکار هر قاعده پیشین دیگری را که این تصمیم نقض میکند، لغو میکند. چنین ترکیب قدرت قانونگذاری و دولتی در دست یک هیات انتخابی واحد مسلما نه تنها با اصل تفکیک قوا، بلکه همچنین با آرمانهای حکومت تحت لوای قانون و حکومت قانون منافات دارد...
دولتِ تحتِ کنترلِ مجلس نمایندگان، تنها زمانی دولت تحت لوای قانون خواهد بود که مجلس صرفا با قواعد عام اختیارات دولت را محدود کند و خود از هدایت اعمال دولت امتناع ورزد، زیرا در این صورت مجلس میتواند هر دستوری را که میخواهد تحت عنوان قانون درآورده و از دولت بخواهد آن را اجرا کند. در وضعیت کنونی حتی گاهی تمایز میان قانون در معنای قواعد رفتاری و قانون در معنای بیان خواسته اکثریت در خصوص یک مورد مشخص، از میان رفته است. این تصور که قانون هر آن چیزی است که به اصطلاح هیات مقننه، به شیوهای که قانون اساسی تجویز کرده، تعیین میکند، ناشی از نهادهای خاص دموکراسی اروپایی است؛ زیرا این نهادها براساس این اعتقاد نادرست بنا شدهاند که اکثر مردم ضرورتا باید اختیارات نامحدودی داشته باشند. تلاشهای آمریکاییها برای حل این مشکل تنها توانسته مصونیت اندکی ایجاد کند. مجلسی که وظیفه اصلیاش تصمیمگیری درباره موضوعات خاص است و در دموکراسی پارلمانی بر کمیته اجراییاش (به نام دولت) در تحقق بخشیدن به برنامه عملی که خود، آن را تصویب کرده نظارت میکند انگیزه و علاقهای ندارد خود را به قواعد عام مقید سازد. این مجلس میتواند قواعد خاصی برای رفع احتیاجات عاجل وضع کند و معمولا این قواعد بیشتر برای جوابگویی به نیازهای سازمان دولت است تا ضروریات نظم خودجوش بازار. توجه مجلس به قواعد رفتار درست [عادلانه] عمدتا محصول فرعی کار دولت و تحتالشعاع نیازهای آن خواهد بود.
اینگونه قانونگذاری بهتدریج منجر به افزایش آزادی عمل دستگاه دولت شده و به جای اعمال محدودیتهایی برای دولت، تبدیل به ابزاری برای نیل به اهداف خاص میشود. آرمان کنترل دموکراتیک دولت کاملا از آرمان تحدید دولت توسط قانون متمایز است، به طوری که مسلما، با قرار دادن اختیارات دولتی و وضع قوانین در دست یک هیات نمایندگیِ [مجلس نمایندگان] واحد، نمیتوان به هر دو این آرمانها تحقق بخشید. گرچه رسیدن به هر دو این آرمانها باید ممکن باشد، ولی تا به حال هیچ ملتی با تمهیدات قانون اساسی به آن نائل نشده است؛ بعضی از ملتها برای مدتی در نتیجه غلبه برخی سنتهای محکم سیاسی تنها به آن نزدیک شدهاند. در دوران اخیر پیامد مجموعه نهادهای موجود نابودی تدریجی باقیماندههای سنت حکومت قانون است.
قانون، قانونگذاری و آزادی(دوره 3 جلدی)
فردریش هایک/ مهشید معیری و موسی غنینژاد/ قطع رقعی
قیمت: 40000 تومان
هایک در این کتاب کوشیده است ضمن ارائه گزارشی موجز و منسجم از اصول اندیشه آزادیخواهی، معضلات مهم جوامع مدرن را برشمرده و برای برخی از آنها راهحلهایی ارائه کند. طبق نظر مولف، آزادی در جوامع مدرن در سایه شکل گرفتن مالکیت فردی و گسترش مبادلات آزادانه میان انسانها یعنی نظم بازار امکانپذیر شده است. آزادی و نظم بازار دو روی یک سکهاند و یکی بدون دیگری قابل تصور نیست. پیام اصلی هایک در این کتاب، دعوت به اخلاق و سنتهای مقوم آزادی است. به اعتقاد هایک، پیشرفتهای بشری در همه زمینههای مادی و معنوی از آزادی اندیشه و انتخاب فردی ناشی شده است.
برشی از کتاب «چرا کشورها شکست میخورند»
باز تولید چرخه رذیلت
بسیاری از رهبران آفریقایی که پس از استقلال بر سر کار آمدند، در همان مکانهایی مستقر شدند و همان گونهای حکومت کردند و همان گونهای در بازارها مداخله کردند و منابع را از آن خود کردند که رژیمهای استعماری و امپراتوریهایی که اینان جایگزینشان شده بودند؛ اما مساله آنجا بود که آنان وضعیت را بدتر هم کردند. این در واقع مضحک بود که استیونز استقلالطلبِ ضد استعمار، سودای استیلا بر همان کسانی را داشت که بریتانیاییها پیش از او داشتند و مضحک بود که استیونز برای حکومت کردن، به همان قبایلی تکیه کرده بود که بریتانیاییها و از طریق همان هیاتهای بازاریابی حقوق کشاورزان را تضییع میکرد که بریتانیاییها میکردند و از همان انحصار الماسی که بریتانیاییها بنا نهاده بودند، بهره برد. این یک طنز تاریخی است و ای بسا طنزی بسیار تلخ که لوران کابیلا که ارتش را در مقابل دیکتاتوری موبوتو شوراند و قول آزادی مردم و پایان فساد و سرکوب را در زئیر داد، خود نظامی به همان درجه فاسد و چه بسا فاجعهبارتر برپا کرد. این واقعا خندهدار بود که کابیلا کوشید همان رفتاری را در حکومتداری دنبال کند که وزیر اطلاعات موبوتو، دومینیک ساکومبی اینونگو، باعث و بانی آن بود و مضحکتر آنکه این الگوی حکومتی موبوتو بیش از یک قرن قبل توسط پادشاه لیوپولد در آن کشور پایهریزی شده بود. بسیار مضحک بود که سرگرد منگیستو افسر مارکسیست، در همان قصری زندگی کرد و همان افعالی را انجام داد که امپراتور گذشته، سلاسی و البته دیگر امپراتورهای گذشته انجام دادهاند. اینها همه مضحک بودند اما در عین حال تراژیک نیز بودند و تراژدی آنها از بار اول نیز شدیدتر بود زیرا نهتنها امیدها را به باد داد که وضعیت بدتر از گذشته شد. استیونز و کابیلا مانند بسیاری از حکام آفریقایی ابتدا به اعدام مخالفان خود و سپس شهروندان بیگناه پرداختند. سیاستهای منگیستو بار دیگر قحطی را به زمینهای حاصلخیز اتیوپی آورد. تاریخ باردیگر خود را تکرار کرد اما به شکلی بسیار بدنماتر. سلاسی ظاهرا در مورد قحطی در منطقه «وولو» بیتفاوت بود که در نهایت همین بیتفاوتی باعث اتحاد مخالفان رژیم وی شد. اما منگیستو از این قحطی بهعنوان ابزاری سیاسی برای تضعیف قدرت مخالفانش بهره برد. تاریخ برای شهروندان اتیوپی و بسیاری از کشورهای آفریقایی تنها خندهدار و تراژیک نبود بلکه ظالمانه هم بود. ماهیت قانون آهنین الیگارشی، این وجه بنیادینِ چرخه رذیلت، این است که رهبران جدیدی که رهبران قدیمی را با قول تغییرات سریع، ساقط میکنند برای مردم چیزی به ارمغان نمیآورند مگر سطحی بدتر از آنچه وجود داشت. گاهی فهم قانون آهنین الیگارشی از دیگر جنبههای چرخه رذیلت سختتر است. حضور نهادهای بهرهکش در جنوب ایالاتمتحده و گواتمالا کاملا قابل درک است زیرا آنان گروهی هستند که برای قرنها بر اقتصاد و سیاست احاطه دارند.
حتی زمانی که منافع مزرعهداران جنوب ایالاتمتحده پس از جنگ داخلی به چالش کشیده میشود، آنان میتوانند بار دیگر نهادهای غیرفراگیر بهرهکش را بازتولید کنند و از آن نفع ببرند. اما چگونه میتوان درک کرد، کسانی که شعار تغییرات رادیکال میدهند دوباره همان نظام گذشته را بازتولید کنند؟ پاسخ به این پرسش بار دیگر نشان میدهد که چرخه رذیلت قویتر از آن است که در نگاه نخست به نظر میرسد. همه تغییرات رادیکال محکوم به شکست نیستند. انقلاب باشکوه نیز به نوبه خود تغییری رادیکال بود که تبدیل به مهمترین انقلاب سیاسی دو هزار سال گذشته شد. انقلاب فرانسه، حتی از این هم رادیکالتر بود و هرج و مرج و خشونت افراطی خود را ایجاد کرد و حتی موجب به قدرت رسیدن فردی چون ناپلئون بناپارت شد، اما رژیم پیشین را بازتولید نکرد.
چرا کشورها شکست میخورند
دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون
ترجمه پویا جبل عاملی و محمدرضا فرهادیپور
قطع وزیری/ ۵۶۰ صفحه/ چاپ چهارم/ قیمت: ۳۵۰۰۰ تومان
کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» طبق معیارهای متعارف دانشگاهی، اثری اقتصادی نیست و باز طبق همین معیارها اثری سیاسی، جامعهشناختی، حقوقی و تاریخی هم نیست و در عین حال کتابی است بس دقیق و جامع درباره همه این رشتههای علمی. همین ویژگی اخیر است که تحسین عالمان اقتصاد و سیاست و فرهنگ و جامعه و تاریخ را برانگیخته است. ستایندگان کتاب به تصریح یا تلویح، آن را از نمونههای درخشان مطالعات بین رشتهای تشخیص داده و گفتهاند که مولفان، دانشنامهای کمنظیر در علوم اجتماعی آفریدهاند که به پرسشهای بنیادی درباب علل فقر و غنای کشورها پاسخهایی قانعکننده داده است.
ارسال نظر