برشی از کتاب «زنان به پیش»
طرحی برای ارتقای منزلت اجتماعی زنان
اندرز بنیادین کتاب این است که زنان آنجا که خود کم گذاشتهاند باید به موشکافی گذشته و بررسی اکنونِ خود بپردازند. به اعتقاد نویسنده، دنیای حقیقتا برابر، دنیایی است که در آن، زنان نیمی از کشورها و شرکتهای دنیا را اداره کنند و مردان نیمی از کارهای خانه را. قوانین اقتصاد و مطالعات، از مزایای تنوع نیروی کار میگویند و به ما میآموزند که اگر از تمام ذخیره منابع انسانی استفاده کنیم، کارآیی جمعیمان بهبود پیدا خواهد کرد. چنین هدفی بهگونهای در این کتاب با نمونههایی واقعی و نه با رویکردی خیال پردازانه تبیین شده که آن را برای همه خواندنی میکند: زن یا مرد، خانهدار یا شاغل، نوجوان یا سالمند.
اندرز بنیادین کتاب این است که زنان آنجا که خود کم گذاشتهاند باید به موشکافی گذشته و بررسی اکنونِ خود بپردازند. به اعتقاد نویسنده، دنیای حقیقتا برابر، دنیایی است که در آن، زنان نیمی از کشورها و شرکتهای دنیا را اداره کنند و مردان نیمی از کارهای خانه را. قوانین اقتصاد و مطالعات، از مزایای تنوع نیروی کار میگویند و به ما میآموزند که اگر از تمام ذخیره منابع انسانی استفاده کنیم، کارآیی جمعیمان بهبود پیدا خواهد کرد. چنین هدفی بهگونهای در این کتاب با نمونههایی واقعی و نه با رویکردی خیال پردازانه تبیین شده که آن را برای همه خواندنی میکند: زن یا مرد، خانهدار یا شاغل، نوجوان یا سالمند.
زنان و توازنِ کار و خانه: قاعدهای برای موفقیت
قالبِ زنِ شاغل بهندرت جذاب است. فرهنگ عوامانه مدتها زنان شاغل موفق را بهعنوان کسانی به تصویر کشیده که کار چنان آنها را تلف کرده که هیچ زندگی شخصیای ندارند (سیگورنی ویور در فیلم «دختر شاغل» یا ساندرا بولاک در فیلم «پیشنهاد ازدواج» را در نظر بگیرید). اگر در فیلمی یک شخصیت زن، زمانش را بین کار و خانواده تقسیم کند، تقریبا همیشه بهستوه آمده و گناهآلود به تصویر کشیده میشود (سارا جسیکا پارکر را در فیلم «نمی دانم چطور این کار را میکند» در نظر بگیرید) و این شخصیتسازیها ورای داستان حرکت کردهاند. مطالعهای نشان داده که از مردان و زنان هزارهای شاغل در نهادی که یک زن در آن نقشی ارشد دارد، تنها ۲۰ درصد با او چشموهمچشمی میکنند.
این قالب ذهنی ناپسند بهویژه از آن رو مایه تاسف است که بیشتر زنان چارهای جز ماندن در بازار کار ندارند. حدود ۴۱ درصد مادران نانآور اصلیاند و بیشترین بخش درآمد خانواده را به دست میآورند. ۲۳ درصد دیگر مادران کمک نانآورند و دست کم یکچهارم درآمد خانواده را به خانه میآورند. شمار زنان حامی خانواده به سرعت در حال رشد است، بین سالهای ۱۹۷۳ و ۲۰۰۶ نسبت خانوادههایی که تحت تکفل مادری مجرد بودهاند از ۱۰ درصد به ۲۰ درصد رشد کرده است. این اعداد در خانوادههای اسپانیایی و آفریقاییتبار به گونه چشمگیری بالاتر است. ۲۷ درصد کودکان لاتینتبار و ۵۲ درصد کودکان آفریقاییتبار را مادرانی مجرد بزرگ میکنند.
آمریکا در تلاش برای کمک به والدین در مراقبت از فرزندان و همزمان ماندن جزو نیروی کار بهطور قابلملاحظهای پس افتاده است. ایالات متحده در بین تمام کشورهای صنعتی تنها کشور بدون سیاست مرخصی زایمان با حقوق است. چنانکه اِلِن براوو، مدیر کنسرسیوم کار «ارزشهای خانواده» میگوید بیشترِ «زنان به دلیل مغایرت معمولی که بین کارمند خوب بودن و مادری مسوول بودن پیش میآید، به همه چیز داشتن فکر نمیکنند بلکه بییشتر نگران از دست دادن همه چیز هستند، شغلشان، سلامت فرزندانشان و ثبات مالی خانوادهشان.»
فرض بنیادین بسیاری از مردان این است که میتوانند هم زندگی حرفهای موفق و هم زندگی شخصی کاملی داشته باشند. فرض بسیاری از زنان اما این است که کوشش برای داشتن هر دوی اینها، در بهترین حالت دشوار و در بدترین حالت ناممکن است. زنان با تیترهای خبری و داستانهایی احاطه شدهاند که به آنها هشدارمیدهد نمیتوانند هم بهکار و هم به خانواده متعهد باشند. بارها و بارها به آنها گفته شده که باید انتخاب کنند، زیرا اگر بیش از اندازه بکوشند، به ستوه میآیند و ناراحت خواهند بود. چارچوببندی این مساله در «تعادلِ کار- زندگی» - گویی این دو مخالف هم هستند- در عمل موجب شکست شغل است. چه کسی کار را بر زندگی ترجیح میدهد؟
اما خبر خوب این است که زنان نه تنها میتوانند هم خانواده و هم کار داشته باشند که در عین حال میتوانند کامیاب هم باشند. در سال ۲۰۰۹، شارون میرز و یوانا استروبر کتاب «رسیدن به ۵۰/۵۰» را که مروری جامع بر تحقیقات دولتی، علوم اجتماعی و پژوهشی است منتشر کردند که نتیجهگیریاش این بود که وقتی والدین هر دو شاغلاند، کودکان، والدین و ازدواجها همه میتوانند خوشنقشونگار باشند. دادهها به وضوح آشکار میکنند که تقسیم مسوولیتهای مالی و مراقبت از فرزندان، به داشتن مادرانی کمتر خطاکار، پدرانی متعهد به زندگی و کودکانی رشدیافته منجر میشود. پروفسور رزالیند چیت بارنت از دانشگاه برندیس مروری جامع بر مطالعات درباره تعادلِ کار -زندگی انجام داد و دریافت که زنانی که در چند نقش شرکت دارند، درواقع سطح پایینتری از اضطراب و سطح بالاتری از سلامت روانی را دارا هستند. زنانِ شاغل پاداشهایی چون امنیت مالی بیشتر، ازدواجهای پایدارتر، سلامت بیشتر و در کل رضایت بالاتری از زندگی را به دست میآورند.
شاید ساختن فیلمی درباره زنی که هم عاشق شغل و هم عاشق خانوادهاش است چندان مهیج یا خندهدار نباشد، اما بازتاب بهتری از واقعیت است. ما به نمایشهای بیشتری از زنان در نقش حرفهایهای با-کفایت و مادران شاد- یا حتی حرفهایهای شاد و مادران باکفایت- نیاز داریم. تصویرهای منفی حاضر ممکن است ما را بخندانند؛ اما با نشان دادن چالشهای زندگی به شکل مشکلاتی که قابلحل نیستند، زنان را بیش از حد لزوم میترسانند. فرهنگ ما عاجز مانده است: «نمی دانم چطور این کار را میکند.»
ترس، ریشه بسیاری از سدهایی است که زنان با آن روبهرو میشوند؛ ترس از دوست داشته نشدن، ترس از انتخاب نادرست، ترس از جلب توجه منفی، ترس از پیش افتادن، ترس از مورد قضاوت قرارگرفتن، ترس از شکست و سهگانه مقدس ترس: ترس از مادر/همسر/دخترِ بد بودن.
بدون ترس، زنان میتوانند موفقیت حرفهای و رضایت کامل شخصی را دنبال کنند و آزادانه یک گزینه یا گزینه دیگر یا دو گزینه را با هم انتخاب کنند. در فیسبوک، به سختی میکوشیم فرهنگی خلق کنیم که در آن افراد تشویق به ریسک کردن شوند. گرداگرد دفتر پوسترهایی داریم که این طرز برخورد را تشویق میکند. یکی از پوسترها با حروف قرمز روشن میگوید: «بخت، هوادار افراد بیباک است». دیگری پافشاری میکند که «پیش روید و بیباک باشید» و پوستر مورد علاقه من میگوید: «اگر نمیترسیدید چه میکردید؟»
ارسال نظر