«دنیایاقتصاد» بررسی میکند
«کارل مارکس؛ یک زندگی قرن نوزدهمی»
تصاویر انتهای کتاب، نمایش هنری سنجیدهای است از آغاز و فرجام زندگی مردی که رویایش نشاندن تندیس آزادی و عدالت بر دروازه جهان بود، اما اکنون در گورستان «هایگیت» لندن زیر تندیسی آرمیده است که نگاهش به دوردستهایی است، بهسان آرمانشهری که مارکس میخواست و ندید و شاید دیگران هم هرگز نبینند، اما اینکه مارکس در دهه سوم قرن بیستویکم هم میتواند موضوع کتابی پرآوازه باشد، نشانهای است از اینکه تلاش خستگیناپذیر این «مرد، پدر، مبارز، اقتصاددان و فیلسوف» درمیان آن همه مشکلات زندگی، برای شناختن و شناساندن جهان، چندان هم بیحاصل نبوده و بد یا خوب مُهر خود را بر تاریخ زده و همچنان تاثیرگذار است.
این کتاب چند ویژگی مهم دارد؛ نخست اینکه همه اجزای زندگی خصوصی و عمومی، سیر فکری و فعالیتهای سیاسی و مطبوعاتی کارل مارکس را چنان با ذکر جزئیات توضیح داده که ناگفتههای چندانی باقی نمانده است. دوم اینکه با وجود اینکه مولف این کتاب، از انقلاب روسیه و کشاکشهای ایدئولوژیک عصر جنگ سرد و پس از آن خبر داشته، تاثیر این تحولات بر نوشتهاش ناچیز و قابلاغماض است. سوم اینکه مارکس در این کتاب همانند هر انسان دیگری مستعد بزرگی و خُردی، کامیابی و ناکامی، سازگاری و ناسازگاری تصویر شده و خطاهایش فاجعه علمی و معطوف به شرارتهای استالینی توصیف نشده است.
وجهتمایز کتاب «کارل مارکس؛ یک زندگی قرن نوزدهمی»
«دنیایاقتصاد» در گفتوگو با سعید لیلاز تحلیلگر اقتصادی و استاد دانشگاه این کتاب را مورد بررسی و کنکاش بیشتری قرار داده است. لیلاز درباره آثار مارکس عنوان کرد: آثار مارکس در یک دوران از پرخوانندهترین آثار نویسندگان غیرمذهبی تاریخ بهشمار میرفت؛ از همینرو کتابهای بسیاری درباره این نویسنده به نگارش درآمده است.
وی در پاسخ به این پرسش که وجوهتمایز کتاب «کارل مارکس؛ یک زندگی قرن نوزدهمی» با سایر کتابهایی که در این حوزه نگارش شده، چیست، عنوان کرد: این کتاب به جزئیترین وجوه زندگی شخصی و فردی «کارل مارکس» پرداخته و یک فصل از کتاب را به زندگی خصوصی وی از کودکی تا بزرگسالی اختصاص داده است. این یکی از ویژگیهای این کتاب محسوب میشود. ویژگی دوم کتاب این است که زمانی که شوروی دچار فروپاشی شد این موضوع مطرح شد که بدون ترس و نگرانی میتوان از مارکس و مارکسیسم صحبت کرد. تا زمان فروپاشی نظام کمونیستی در شوروی هرکس قصد داشت که درباره مارکس صحبت کند، مجبور بود یا از یک اسطوره فناناپذیر صحبت کند یا اینکه سرسختانه افکار او را مورد انتقاد شدید قرار دهد و طرز تفکری صفر و صدی درباره او وجود داشت. خوبی این کتاب این است که در اوایل قرن بیستویکم و حدود ۱۵ سالاخیر نگارش شده و از آن دوره گذر کرده است.
روش علمی کتاب
این استاد دانشگاه در ادامه خاطرنشان کرد: یکی دیگر از مزیتهای این کتاب، روش علمی آن است. در زمینه مارکس برداشتهای مختلفی از سوی نویسندگان و اندیشمندان وجود دارد، از یکسو برخی مارکس را بزرگترین پیامبر دانستهاند و از سوی دیگر برخی او را بزرگترین گمراهکننده تاریخ برشمردهاند؛ اما این برداشتها را نمیتوان یک روش علمی تلقی کرد، بلکه باید با روش علمی بررسی کرد که مارکس در چه بافت تاریخی رشد کرده است. در حقیقت جاناتان اشپربر با این نگاه این کتاب را به نگارش درآورده است و تمام تلاش خود را بهکار میگیرد که در چارچوب یک بافت تاریخی به مارکس نگاه کند.
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: من بارها در کلاسهای درس خود عنوان کردهام که در تمام قرون شانزدهم و هفدهم ماشین بورژوازی اروپا بهصورت دائم پرولتاریا تولید میکرد که این موضوع در وهله نخست به دلیل رشد بیرویه جمعیت بود و دوم جذب رعایا از فئودالیسم بود. در کتاب کاپیتال مارکس نیز به این موضوع اشارهشده است و به زیباترین شکل ممکن این موضوع را توضیح میدهد که در قرن شانزدهم و هفدهم چگونه بورژوازی بهصورت دائم رعایا را از روستاها جذب شهر و تبدیل به پرولتاریا میکرد. در قرن شانزدهم تا پایان قرن هجدهم بین 50 تا 60میلیون نفر پرولتاریای جدید در اروپا شکل میگیرد. در این شرایط به گروهی نیاز دارند که این طبقه را نمایندگی کنند که سوسیالیستهای اصلاحطلب نمایندگی آنها را برعهده میگیرند.
لیلاز در ادامه توضیح داد: براساس این شرایط پیشآمده اینگونه نیست که ادعا کنیم مارکس از آسمان از سوی خدا یا ابلیس فرستاده شده است، بنابراین در این چارچوب و در یک فرآیند تاریخی ابتدا پرولتاریا شکلگرفتند، پس از آن سوسیالیستهای اصلاحطلب نمایندگی آنها را برعهده میگیرند و پس از آن بورژوازی در اتحاد با پرولتاریا علیه فئودالیسم منجر به شکست فئودالیسم میشود و فئودالیسم که کنار میرود این دو با یکدیگر درگیر میشوند، از همینرو زمانی که صحبت از مارکس به میان میآید، درباره یک فرآیند اجتماعی و تاریخی صحبت میکنیم که فحشدادن و تقدیسکردن ندارد.
جایگاه و شخصیت اثرگذار مارکس
لیلاز در ادامه با تاکید بر جایگاه و شخصیت اثرگذار مارکس خاطرنشان کرد: به لحاظ شخصیتی مارکس یکی از بزرگترین اندیشمندان تاریخ است که میتوان نام او را در رده پنج اندیشمند تاریخ جا داد. «مارک بلاگ» زندگینامهنویس بزرگ آلمانی در کتاب «اقتصاددانان بزرگ جهان» عنوان میکند که سه اقتصاددان برجسته در جهان داریم، «آدام اسمیت»، «کارل مارکس» و «جان مینارد کینز» و تمام کسانی که پس از این سه نفر میآیند در حقیقت به نوعی زیرمجموعه افکار یکی از این افراد قرار میگیرند، بنابراین ویژگی این کتاب آن است که نویسنده، مارکس را در یک بافت تاریخی و بدون حب و بغض مورد بررسی قرار میدهد؛ نه راجع به او داوری خشمآلود مانند پوپر نشان میدهد، نه اینکه بخواهد ستایشآمیز و در حد یک پیغمبر از او نام ببرد، زمینههای اجتماعی تفکر مارکس را مورد بررسی قرار میدهد. در این کتاب تمام مراحل زندگی مارکس از کودکی تا دانشجویی و تا زمانی که منتقد است را مورد بررسی قرار میدهد و روند زندگی مارکس از یک دانشجوی خوب اقتصاد تا یک فرد انقلابی درجه یک را توضیح میدهد.
لیلاز در پاسخ به این پرسش که این کتاب را با کتابی مانند «افیون روشنفکران» نوشته «رمون آرون» با نگرشی که به مارکس و مارکسیستها دارد، چگونه ارزیابی میکنید، عنوان کرد: دوران جنگ سرد بر تمامی آنها اثرگذار بوده است. چنانکه هماکنون نیز اثر جنگ سرد را در ایالاتمتحده شاهد هستیم. برای نمونه «توماس پیکتی» کتابی نگارش کرده که کتاب متوسطی درباره مارکس بهشمار میرود که حرف جدیدی در آن بیان نشده است. اساس حرف درباره مارکس است که پیش از او نیز در آمریکا این حرفها زده شده است. از مارکس انتقاد میکند که اگر این کار را انجام ندهد در محافل علمی دانشگاهی آمریکا او را راه نمیدادند. نمونه این کتابها بسیار است، مگر اینکه در دوران متاخر و در اروپا نوشته شده باشند.
وی در پایان درباره ویرایش «کارل مارکس: یک زندگی قرن نوزدهمی» عنوان کرد: ویراستار کتاب آقای «محمود صدری» هستند که واقعا به شایستگی مقدمهای بر این کتاب نگاشته و آن را ویرایش کردهاند.