خالق «آخرین نسل برتر» در گذشت

علاقه به ادبیات و مطالعه  آثار نویسندگان بزرگ از همان دوران مدرسه، عباس معروفی را به نوشتن و دنیای نویسندگی نزدیک کرده بود. در سال ۱۳۵۴، یعنی زمانی که او هجده سال داشت، با محمد محمدعلی (نویسنده معاصر) آشنا شد. همین آشنایی بیش‌ازپیش او را به سمت نویسندگی سوق داد. چهار سال بعد، در سال ۱۳۵۸، پس از تلاش‌های فراوان برای برقراری ارتباط با هوشنگ گلشیری (نویسنده معاصر)، توانست با او ملاقات کند و نمونه‌ای از نوشته‌هایش را به او نشان دهد. بعدها با جلب رضایت گلشیری و اجازه برای شرکت در کلاس‌های داستان‌نویسی‌اش، راه حرفه‌ای شدن در نویسندگی را در پیش گرفت. او همچنین در همین سال با محمد سپانلو (شاعر) آشنا شد و زیر نظر او به نوشتن ادامه داد.

عباس معروفی بالاخره در سال ۱۳۵۹ موفق شد اولین مجموعه از داستان‌هایش به نام «روبه‌روی آفتاب» را منتشر کند.

عباس معروفی در قامت فعال فرهنگی

فعالیت‌های ادبی عباس معروفی فقط به حوزه نویسندگی محدود نمی‌شوند؛ او یازده سال در دبیرستان‌های هدف و خوارزمی تهران به تدریس ادبیات مشغول بود و در سال ۱۳۶۹ با تأسیس مجله‌ ادبی «گردون» به فعالیت در زمینه مطبوعات ادبی پرداخت. مدیریت هنری از دیگر کارهایی بود که عباس معروفی از سال ۱۳۶۶ به آن مشغول شد. مدیر ارکستر سمفونیک تهران، مدیر روابط عمومی و مدیر اجراهای صحنه‌ای از جملۀ این مسوولیت‌ها بودند که حاصلشان برگزاری کنسرت‌های زیادی در کشور بود. او همچنین در همین بازه زمانی، مجله‌ موسیقی «آهنگ» را منتشر کرد که ازجمله فعالیت‌های ارزشمند او در زمینه‌ موسیقی بود.

سبک نوشته‌ها

عباس معروفی در روایت داستان صاحب سبک است. نه اینکه نوشته‌هایش صرفا در دسته خاصی قرار بگیرد؛ بلکه او بیشتر به سبک خودش می‌نویسد. اگر با سبکِ نوشتن او آشنایی چندانی نداشته باشید، معمولا کتاب‌هایش را در همان ده، پانزده صفحۀ اول رها می‌کنید. طبیعی است که کسی به مرحلۀ لذت از داستان‌های ناب عباس معروفی دست می‌یابد که با قلم او آشنا باشد یا دست‌کم قدری در خواندن صبور باشد.

تلخی و گزندگی جزء جدانشدنی آثار اوست. او با چنان قلم ماهرانه‌ای این تلخی را جرعه‌جرعه به مخاطب می‌چشاند که هیچ‌گاه، حتی پس از سال‌ها، داستان‌ها و حال‌وهوای کتاب‌هایش از یاد مخاطبان نمی‌رود. درواقع، تلخی روایت‌های او تلنگری است برای اینکه بیشتر به خودمان بیاییم و آدم‌ها‌ی دوروبرمان را بهتر ببینیم و برای داشتن جامعه‌ای بهتر، بیشتر تلاش کنیم.

موضوع داستان‌های او از دل جامعه‌ برمی‌آید. او می‌کوشد با نشان دادن عمق دردِ آدم‌های داستانش، مخاطب را نه‌فقط به همدردی، که به فکر هم وادارد. او با بهره‌گیری از توصیف دقیق شخصیت‌ها، روایت داستان از زوایای مختلف، جریان سیال ذهن (روشی که در آن، نویسنده می‌کوشد انبوه افکار، خاطره‌ها و تداعی‌هایی را نشان دهد که به‌طور طبیعی و بدون ترتیب منطقی در ذهن شخصیت داستان می‌گذرد)، فلش بک‌های به‌موقع در حین روایت و گاه زبان طنز و تمسخر دربارۀ وضعیت جامعه، به زیبایی‌های کار و البته تأثیرگذاری قلمش می‌افزاید.

شخصیت‌هایی که او برای نوشتن از آن‌ها دست‌به‌قلم می‌شود به‌نوعی قربانی جامعه و روزگار خودشان هستند. درواقع، او از آن شخصیت‌ها به‌مثابۀ نمادی از جامعه‌ای بزرگ‌تر استفاده می‌کند؛ تقریبا می‌توان گفت در هر دوره‌ای ازاین‌دست آدم‌ها وجود دارد.

معروفی اولین مجموعه داستانش را در اوایل انقلاب منتشر کرد. در این ایام، قلم او تازه راه افتاده بود و البته همچنان در کلاس‌های هوشنگ گلشیری شرکت می‌کرد. در سال ۶۳ نوشتن رمان معروفش، «سمفونی مردگان» را آغاز کرد، اثری که عمده شهرتش به سبب آن است. نزدیک‌ به پنج سال طول کشید تا این کتاب به‌ چاپ برسد. در همین مدت، او هم‌زمان مشغول نوشتن کارهای دیگری بود که قبل از سمفونی مردگان منتشر شدند. ازجمله‌ این آثار نمایشنامه‌های «وَرْگ»، «دلی بای و آهو»، «تا کجا با منی» و مجموعه داستان «آخرین نسل برتر» بودند.

بعدازآنکه او با کتاب «سمفونی مردگان» حسابی سروصدا کرد و شناخته شد، همچنان به نوشتن ادامه داد. کتاب‌هایی نوشت که «سال بلوا»، «تماما مخصوص»، «فریدون سه پسر داشت» و «ذوب‌شده» ازجمله محبوب‌ترین آن‌ها هستند.

سمفونی مردگان، شاهکار عباس معروفی

سمفونی مردگان» برجسته‌ترین و شناخته‌شده‌ترین اثر عباس معروفی است. این اثر داستان خانواده تاجری اردبیلی‌ را روایت می‌کند، خانواده‌ای که بدبختی‌هایشان تمامی ندارد. رویدادهای کتاب هم‌زمان با جنگ‌ جهانی دوم و اوضاع به‌شدت آشفتۀ کشور و مردم رخ می‌دهد.

کتاب از چهار موومان تشکیل‌شده است که هرکدام از زاویۀ دید متفاوتی روایت می‌شوند. شخصیت‌پردازی قوی از ویژگی‌های بارز کتاب است. خواننده به‌راحتی باشخصیت‌ها ارتباط برقرار می‌کند و همزادپنداری می‌کند. عشق، اثرات مخرب جنگ، جهل و ناآگاهی جامعه، حسادت و برادرکشی از شاخص‌ترین موضوعاتی است که در این کتاب به آن‌ها پرداخته‌شده است. غم و بدبختی در این کتاب پایان ندارد. اصلا نویسنده قصد ندارد که ماجرایی را شروع و درجایی تمامش کند. او در صفحه به صفحۀ کتابش روایت دردی را آغاز می‌کند که انتها ندارد. او درد را به‌قدری تأثیرگذار به مخاطب نشان می‌دهد که حتی چند روز بعد از اتمام کتاب می‌توان غمِ ناشی از روایت او در این کتاب را حس کرد. این همان چیزی است که هنر نویسندگی عباس معروفی را نشان می‌دهد.

به درخت‌های خشک پیاده‌رو خیره شد .برف شاخه‌ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما می‌شکستشان. آدم‌ها هم مثل درخت‌ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه‌های آدم‌ها وجود داشت و سنگینی‌اش تا بهار دیگر حس می‌شد. بدی‌اش این بود که آدم‌ها فقط یک‌بار می‌مردند و همین یک‌بار چه فاجعۀ دردناکی بود.» (ص۱۷) عباس معروفی پس از مدتی بیماری درنهایت به تاریخ۱۰ شهریور۱۴۰۱ در آلمان درگذشت.