استاد در مسلخ عشق
محمدرضا باطنی زبانشناس هفته گذشته درگذشت
وی درباره وقایع پیش از انقلاب تعریف کرد: «سال تحصیلی ۴۹ ـ ۴۸ در دانشسرای عالی رئیس آموزش بودم و در استقرار انضباط آموزشی آنجا تقریبا موفق بودم. این خبر به گوش رئیس وقت دانشگاه تهران، آقای دکتر عالیخانی رسید و حتما پیش خود گفت چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. بنابراین بنده را به سمت مدیر کل آموزش دانشگاه تهران منصوب کرد؛ سال ۵۰- ۴۹. من قبل از اینکه ابلاغ مرا صادر کند، نزدیک به یک ساعت با دکتر عالیخانی صحبت کردم. گفتم آقای دکتر من اهل مماشات نیستم، من توصیه قبول نمیکنم، من سفارش از کسی قبول نمیکنم، حتی از شما. من آییننامههای دانشگاه را مو به مو اجرا میکنم. همچنین به ایشان یادآور شدم که وضع دانشسرای عالی با دانشگاه تهران متفاوت است و این موقعی بود که هنوز دانشکده پزشکی جدا نشده بود و دانشگاه تهران بیش از بیست هزار دانشجو داشت. گفتم من دانشجو بودهام و میدانم که دانشجوی ایرانی اهل چانه زدن است. برای نمره چانه میزند، سر درس چانه میزند، سر اینکه مقدار درس زیاد است چانه میزند، سر اینکه تاریخ امتحان را عقب بیندازید، بینش چهار روز فاصله بیندازید، سر همه چیز چانه میزند. این کار را اگر من در دانشسرای عالی کردم ممکن است در دانشگاه تهران به شورش و اغتشاش بینجامد. همین کلمات را به همین صورت گفتم. اما دکتر عالیخانی حرف مرا نپذیرفت و گفت که اتفافا من هم بهدنبال چنین کسی هستم. برو و کار را شروع کن.»
مجدالدین کیوانی، مترجم و از دوستان باطنی درباره این خصوصیت او تعریف میکند: «سال تحصیلی ۴۹-۱۳۴۸ بود- من فرصت بیشتری پیدا کردم که باطنی را بهتر بشناسم و بدانم که او تا چه اندازه وظیفهشناس، تابع مقررات و معتقد به نظم در کارهاست، چیزی که دانشجویان جوان چندان خوش نداشتند؛ و بعضی از استادان نیزهم! آن روزها به تازگی نظام واحدی در دانشگاهها باب شده بود. دانشجویان موظـف بودند در فاصله زمانی معینی واحدهایی را الزاما «انتخاب» کنند که چنانچه ضربالاجل مقرر تمام میشد باید بابت هر روز تاخیر سی، چهل تومانی (مقدارش درست یادم نیست) جریمه میپرداختند. باطنی اصرار داشت که مقررات دقیقا اجرا شود. روزی در دفتر کار او نشسته بودم. دانشجویی که باید به گناه کوتاهی در انتخاب واحد بهموقع جریمه میپرداخت، وارد شد و از باطنی خواهش کرد ازاو جریمه گرفته نشود. او به نرمی و مودبانه سعی کرد آن دانشجو را متقاعد کند که مقررات است و باید اجرا شود. دانشجو پافشاری کرد و مدام میگفت که «آقا یه کاریش بکنین.» ظاهرا این جوان قبلا هم برای همین منظور به باطنی و به مسوولان دیگر مراجعه کرده بود. باطنی که دید «نرود میخ آهنین در سنگ»، همین طور که پشت میز کارش ایستاده بود، کیف بغلیاش را در آورد و دو، سه اسکناس صد تومانی از آن بیرون کشید و به دانشجو گفت «حاضرم با کمال میل جریمه شما را بپردازم که مقررات اجرا شود.» باطنی با این کار، به واقع، آن دانشجو را آچمز کرد.»
علاوه بر ویژگیهای مثبت اخلاقی که همه دوستان و شاگردان باطنی بر آن صحه میگذارند، وی در کار علمی نیز بسیار تیزهوش و دقیق بود. زهرا احمدینیا از سالهای همکاری با دکتر باطنی درتالیف «فرهنگ معاصر» اینگونه یاد میکند: «درمورد حافظه ایشان باید بگویم در تمام سالهایی که با ایشان کار کردهام حتی یک بار هم ندیدهام که ایشان برای بهخاطر سپردن نکتهای در ذهن خود یادداشتی بردارند و این درحالی است که روز یا روزهای بعد که ایشان به سر کار برمیگردند همیشه مطلبی برای اصلاح کارهای روزهای گذشته دارند. این به آن معنی است که تکتک مدخلهایی که طی یک روز کاری به آنها پرداخته میشود در ذهن ایشان باقی میمانند. شاید برای کسانی که کار فرهنگنگاری انجام ندادهاند این بهنظر کار چندان دشواری نیاید، اما وقتی شما هر روز با واژههای زیادی سروکار داشته باشید و هزاران کلمه از جلوی چشمان شما عبورکرده باشد بهخاطرسپردن فقط یک یا دو مورد اصلاحی بدون کنار گذاشتن یادداشتی برای مراجعه بعدی به آنها بههیچوجه کارآسانی نیست. «دقت درکار» از آن عباراتی است که شما وقتی کار کردن با دکتر باطنی را تجربه میکنید کمکم به معنای واقعی آن پی میبرید. مهم نیست که تا به آن روز خود را تا چه حد آدم دقیقی میدانستهاید بلکه مهم این است که در کنار ایشان متوجه میشوید که واژه «دقت» ابعاد بسیار گستردهتری نسبت به آنچه قبلا میپنداشتید دارد.»