کاش آیندگان ما را ببخشند - ۵ مرداد ۹۱
عکس: رامین ولی‌زاده
آرزو شهبازی
«داستان‌های غریب ،مردمان عادی» تازه‌ترین اثر محمدعلی علومی، حکایتی است سرشار از اسطوره‌ها و رمز و رازمردمانی که زندگی‌شان با ترس‌ها و شادی‌ها و حماسه‌ها و باورهای‌شان گره خورده است. علومی در این کتاب نیز، جهان داستانی مستقل‌اش را بر اساس تجربه‌های زیستی خود از زندگی بامردمان حاشیه کویر بنا می‌کند. با علومی گپ کوتاهی زده ایم که می‌خوانید. شاید بتوان گفت آنچه بیش از هر چیز دیگری «داستان‌های غریب، مردمان عادی» را از بسیاری آثار ادبی امروز متمایز می‌کند، تاثیر تجربه زیستی نویسنده و آشنایی دقیق او با جغرافیا و فرهنگ قصه‌ای است که روایت می‌کند. ادبیات امروز ما چقدر منطبق بر جهان ذهنی و تجربه‌های زیستی نویسنده‌های ماست.
دوستان عموما داستان نویسی را امری جهانی می‌گیرند؛ خیلی جدی باشند آنرا به امر فنی -ساختاری تقلیل می‌دهند و جهت اثبات نظریاتشان، به نظریاتی اغلب منسوخ در ادبیات جهان رجوع می‌کنند. و البته بر اینها حرجی نیست وقتی بعضی از استادان اسم و رسم‌دار کهنسال ادبیات، به طرزبه گمانم حیرت آور، پس از دهه‌ها کار هنوز جهت اثبات خود، مثلا به میلان کوندرایی ارجاع می‌دهند که در مقام قیاس با سارتر و کامو و کلود سیمون، نویسنده‌ای حتی درجه سوم است .و به هر حال همان استادان چنان رفتار می‌کنند که نه انگار ما آثاری از گات‌های زرتشت را داریم. و یا یشت‌های اوستا که پراست از فضاسازی و شخصیت پردازی و تعلیق. و همچنین «هزار و یک شب» را داریم و«سمعک عیار» و«شاهنامه» و یا «همای و همایون» خواجو. به هر تقدیر داستان نویسی امردشواری است برخاسته از تجربه‌های شخصی در زمینه فرهنگ غالب عمومی و ملی و باز در تداوم فرهنگ کهن شفاهی و مکتوب است که داستان ایجاد می‌شود. هزار افسوس که در غلبه دو بخش ادبی ادبیات داستانی سفارشی و ادبیات شبه روشنفکری، ادبیات مستقل و متفاوت و متمایز، برغم قوت و قدرت، بسیار یتیم و بی پناه و مظلوم و مهجور مانده است.
نگاه اسطوره ای شما به قصه‌ها و رویکردتان به بازنمایی این اسطوره‌ها در جلوه‌های تازه و امروزی‌تر، بر اساس چه نیازی شکل می‌گیرد ؟ و آیا این زبان میتواند ذهن مخاطب امروز را با خودش درگیر کند ؟
بشر تاکنون فارغ از اساطیر در وجوه مثبت و منفی آن نبوده است. اسطوره‌ها در اولین نگاه تقسیم می‌شوند به اساطیر کهن و جدید .از جمله اساطیر جدید دروجه منفی یکی هم فاشیسم است با کارکرد پر از هول و هراس جهانی. و باز پایان تاریخ از همین گروه اسطوره‌های جدید است و به گمانم مارکسیسم به روایت بلشویکی و به خصوص روایت استالین، از همین اساطیر عهد جدید است .در اساطیر باستان ما ایرانیان به جهت داشتن اساطیر زروانی و اوستایی و ... بر دیگر ملل عهد کهن بسیار موثر بوده‌ایم. بطوریکه آیین نصارا اقتباسی است از کیش مهر .چنین است تجلی روح القدس به شکل کبوتر که از مظاهرمهم در تجلی آناهیتاست. یا ارجاع امور بشر به امر واحد که از باورهای زروانی است. آنچه از مارکز و خوان رولفو و یا یاشار کمال و دیگرانی که جهانی شده اند به جا مانده مبتنی بر فرهنگ اقوام خودشان بوده است و باز دریغا که ما چنین گنج‌هایی را نادیده می‌گیریم.
مساله دور بودن زبان و لهجه از معیارهای رایج، می‌توانست یکی از مولفه‌هایی باشد که خوانش اثررا بامشکل مواجه کند. چیزی که معمولا در ادبیات بومی با آن مواجه هستیم. در حالیکه می‌بینیم این اتفاق نیفتاده است. مرز استفاده از زبان و لهجه بومی در ادبیات داستانی کجاست.
بی هیچ دلیل منطقی و تنها به جهت اقتدار سیاسی و اقتصادی است که حدود دویست سال، تهران مرکز ایران بوده و خاصه در دهه‌های اخیر است که لهجه تهرانی که البته لهجه آهنگین و گوشنوازی هم هست از طریق ابزار تبلیغات رسمی، مانند رادیو و تلویزیون، شده است لهجه غالب و معیار. با این اقتدار نابجا اما از دیرباز مقابله شده است. مثل نیما یا شهریار و یا اخوان. همچنین آثار داستانی استاد احمد محمود و محمود دولت آبادی. واقعیت اما این است که اگر زبان خانه وجود است، که هست، در لهجه‌های فارسی دور از مرکز و درزبانهای اقوام دیگر چون کردها، بلوچ‌ها، لرها و... بسیاری از تجربیات مادی و معنوی نیاکانمان هنوز کارکرد دارد. زبان ما با امکانات وسیع ولیکن مغفول، قابلیت‌های هنری و فلسفی بسیاری دارد. مثلا «بود» در لهجه مردم بم چنین کارکردهای متفاوتی دارد از جمله کارکرد عاطفی: عاشق بودی است،کارکرد زمانی: بود شب حرف زد، کارکرد مکانی: بود را پیاده رفت و ...اگر یکی از کارهای شاعر ونویسنده زبانسازی است، این کار در فرهنگ بومی ما انجام شده که می‌تواند به غنای زبان رایج بیفزاید.
درخلق آثارادبی درادبیات معاصررویکرد به آثار پیشینیان را چقدر موثر می‌دانید؟
ببینید که ایلیاد و اودیسه چگونه مبنای آثار بعدی ادبیات غرب قرار گرفت. همچنین است «کمدی الهی» دانته .ما در ادبیات شرق و ایران، راما و مهابهارات و خداینامه‌های مندرج در شاهنامه یا اوستا و سعدی و داستانهای منظوم نظامی و مثنوی مولانا و دهها اثر فی الواقع درخشان را داریم. منتهی مراتب آنچه نداریم دانش و ادب احترام به گذشتگان و به همدیگر و اعتماد به نفس است. خلاصه اینکه ما فارس‌ها در دو قرن اخیر، به طرزی روز افزون از دسترنج مادی و معنوی اقوام دیگر بهره مند شده ودر اغلب زمینه‌ها کند و تنبل، بلکه خودبین و خودخواه بار آمده ایم. همچنان که نفت می‌فروشیم و کالاهای غربی و اخیرا چینی را مصرف می‌کنیم، نظریات ادبی دیگران را هم مصرف می‌کنیم و مضحک و تاسف بار است وقتی در انبوه جایزه‌ها مشاهده می‌شود که فلان اثر مستقل رد می‌شود، چونکه مطابق با نظریات دریدا نبوده است.ما قومی عجیب هستیم با هنرمندانی پرمدعا اما اغلب کم مایه و بی پایه و بی تردید آیندگان چنین نیستند. امیدواریم که اینهمه امراض روح و رفتار را بر ما ببخشایند که ندانستیم تا چه میزان می‌توانستیم از «مهر»بهره‌مند شویم.