من کارت اقامت ندارم پس حق تحصیل هم ندارم
ساناز قربانی*
یادداشتی کوتاه پیرامون تحصیل کودکان افغان در ایران تجربه من به عنوان معلم داوطلب جهت آموزش کودکان افغان دریچه تازه‌ای از وضعیت این کودکان را پیش رویم گشود.
در اولین روز حضورم در خانه کودک- به عنوان معلم ادبیات کودکان افغان بازمانده از تحصیل که جایی در مدارس دولتی ندارند - از من خواسته شد به همراه چند تن از معلمان به خانه «بس گل» دانش‌آموز تیز هوش مدرسه برویم. «بس گل» مدتی بود که به مدرسه نمی‌آمد و کمک حال پدر در کوره پزخانه شده بود با اصرار فراوان معلم‌ها و البته همراهی پدر «بس گل»، او به مدرسه بازگشت و من در طول سال تحصیلی شاهد تلاش، نظم و پیگیری وی بودم اما پس از پایان سال تحصیلی «بس گل» که باید به دبیرستان می‌رفت و خانه کودک که فقط امکان برگزاری کلاس‌ها را تا سوم راهنمایی داشت و دبیرستان‌های دولتی هم حاضر به پذیرفتن نوجوانان افغان بدون کارت اقامت نبودند از تحصیل بازماند. آخرین خبری که از بس گل دارم این است که او در خانه به خیاطی مشغول است.
حمیده باهوش‌ترین دختر مدرسه که در مقطع دوم راهنمایی تحصیل می‌کرد، در یکی از انشاهایش آرزوی خود را ادامه تحصیل و حضور در دانشگاه عنوان کرده بود و همیشه با علاقه‌ای عجیب از من در مورد رشته تحصیل ام و دانشگاه می‌پرسید. او در پایان سال تحصیلی تصمیم گرفت در تابستان مقطع سوم راهنمایی را با تلاش فراوان بگذراند تا در سال تحصیلی جدید وارد دبیرستان شود. حمیده با همت مثال‌زدنی مقطع سوم راهنمایی را پشت سر گذاشت، اما به‌رغم داشتن کارت اقامت هیچ دبیرستانی حاضر به پذیرفتن وی نبود. تنها دبیرستانی هم که حاضر بود حمیده را بپذیرد شهریه بسیار بالایی دریافت می‌کرد که از توان خانواده حمیده خارج بود. سال بعد حمیده دوباره مجبور شد در مقطع سوم راهنمایی درس بخواند تا از محیط مدرسه دورنماند. به‌رغم تمام تردید‌ها حمیده هم چنان سخت تلاش می‌کند.
رضا دانش‌آموز شر کلاس بود که تمامی خانواده‌اش به استثنای برادرش به افغانستان بازگشته بودند. به‌رغم تمام شیطنت‌هایش همیشه با علاقه به درس ادبیات گوش می‌کرد. یک روز سرکلاس در مورد برابری و اصل بودن انسانیت در مناسبات برای بچه‌ها صحبت می‌کردم. ناگهان رضا با همان نگاه سرشار از شیطنت و با لبخندی که فاصله بین دندان‌هایش را نمایان می‌کرد، دست راستش را که پر بود از جای زخم چاقو، بالا برد و گفت خانم ما هیچ وقت با شما برابر نیستیم؛ اگر بودیم، بچه‌های ایرانی ما را در بازارچه شاه عبدالعظیم به باد کتک نمی‌گرفتند و خواهر من می‌توانست به دبیرستان برود. در مقابل منطق درست اما تلخ رضا، عقب بودن درس را بهانه کردم و بحث را بی‌نتیجه رها کردم.
امثال رضا، بس گل و حمیده کم نیستند کودکان و نوجوانان افغانی که با وجود تمام فشارهای زندگی بسیار با استعداد و با انگیزه هستند، اما به دلایلی که کاملا خارج از اراده آنها است و به‌رغم تمام قول‌هایی که برای تحصیل کودکان افغان از سوی آموزش و پرورش مطرح می‌شود، از تحصیل بازمی‌مانند.
علت عمده دور ماندن اکثر کودکان مهاجر افغان از تحصیل، نداشتن اسناد هویتی و کارت اقامت است و شاید برخی از مسوولان فکر می‌کنند با ثبت نام نکردن از این کودکان روند بازگشت خانواده‌هایشان را به کشور افغانستان سرعت می‌بخشند. غافل از اینکه این امر فقط چرخه بی‌سوادی و فقر را در این افراد بازتولید می‌کند. در ضمن آن عده از کودکانی هم که دارای کارت اقامت هستند، توسط هر مدرسه‌ای پذیرفته نمی شوند و اگر هم مدرسه‌ای حاضر به پذیرفتن آنها باشد شهریه‌هایی سنگینی دریافت می‌کند که اکثر خانواده‌های مهاجر افغان به خاطر فقر اقتصادی از پرداختن این شهریه‌ها معذورند.
طبق ماده ۲۸ پیمان‌نامه حقوق کودک (که کشور ما نیز به آن محلق شده است) کشورهای عضو باید حق کودک را برای برخورداری از آموزش به رسمیت شناخته و آموزش ابتدایی رایگان و اجباری را در دسترس همه کودکان قرار دهند. اینکه با این وجود بسیاری از کودکان مهاجر به خصوص کودکان افغان پشت درهای آهنین مدارس می‌مانند، مساله‌ای است که مسوولان امر باید به آن بپردازند؛ چرا که بازداشتن عده‌ای از کودکان از امر آموزش فقط به خاطر تابعیت آنان، درست برخلاف کنوانسیون حقوق کودک و از همه مهم‌تر اخلاق ایرانی و اسلامی کشور ما است که همواره در آن بر مهمان‌نوازی و بشر‌دوستی تاکید شده است.
Sanazghorbani87@yahoo.com