آنکه خیال بافت، آنکه عمل کرد - ۲۶ مرداد ۹۱
سارا سالار
نویسنده
حتی این پوستر هم باعث نشد که من دست از خیالپردازی بردارم. همان پوستری که اولین بار توی اتاق سروش دیدم، یک نفر زیر درخت سیب خوابیده بود و رویای سیب را میدید و یک نفر بالای درخت رفته بود و سیب را چیده بود. تحت تاثیر قرار گرفتم اما نه آنقدر که دست از خیالپردازی بردارم. من خیالپرداز هستم. وقتی هشت نه ساله بودم پدری پولدار داشتم، خیلی پولدار، پدری که من را با ماشین آخرین مدلش از خانه به مدرسه میرساند و دوباره از مدرسه به خانه و من بچهها را میدیدم که دم در مدرسه من را به هم نشان میدادند.
نویسنده
حتی این پوستر هم باعث نشد که من دست از خیالپردازی بردارم. همان پوستری که اولین بار توی اتاق سروش دیدم، یک نفر زیر درخت سیب خوابیده بود و رویای سیب را میدید و یک نفر بالای درخت رفته بود و سیب را چیده بود. تحت تاثیر قرار گرفتم اما نه آنقدر که دست از خیالپردازی بردارم. من خیالپرداز هستم. وقتی هشت نه ساله بودم پدری پولدار داشتم، خیلی پولدار، پدری که من را با ماشین آخرین مدلش از خانه به مدرسه میرساند و دوباره از مدرسه به خانه و من بچهها را میدیدم که دم در مدرسه من را به هم نشان میدادند.
سارا سالار
نویسنده
حتی این پوستر هم باعث نشد که من دست از خیالپردازی بردارم. همان پوستری که اولین بار توی اتاق سروش دیدم، یک نفر زیر درخت سیب خوابیده بود و رویای سیب را میدید و یک نفر بالای درخت رفته بود و سیب را چیده بود. تحت تاثیر قرار گرفتم اما نه آنقدر که دست از خیالپردازی بردارم. من خیالپرداز هستم. وقتی هشت نه ساله بودم پدری پولدار داشتم، خیلی پولدار، پدری که من را با ماشین آخرین مدلش از خانه به مدرسه میرساند و دوباره از مدرسه به خانه و من بچهها را میدیدم که دم در مدرسه من را به هم نشان میدادند. ده یا دوازده ساله بودم که باور کردم پدرم در هشت سالگیام مرده و همین که باور کردم دیگر این خیال هیچ جذابیتی برام نداشت. برای همین سراغ یک دوست پولدار رفتم. دوستی که عاشق من بود و بدون من شب و روز نداشت. دوستی که پدرش با ماشین آخرین مدل دنبالمان میآمد و ما را به مدرسه میرساند و بعد از مدرسه به خانه و باز من بچهها را میدیدم که دم در مدرسه ما را به هم نشان میدادند. این بار دبیرستانی که شدم باور کردم که بیشتر دوستهای دور و برم وضعشان واقعا از من بدتر است و بیشتر از من احتیاج به کمک دارند. برای همین متوسل شدم به خیال یک شوهر پولدار. شوهری که آخرین مدل ماشین را برام میخرید و بهترین امکانات را برام فراهم میکرد. دوران دانشجویی وقتی با سروش آشنا شدم فهمیدم که دوران این خیال هم به سر آمده. شاید کنجکاو باشید بدانید بعد از ازدواج دیگر چه خیالهایی برای پولدار شدن ممکن است سراغ آدم بیاید. من چیزی نمیگویم. این یک راز است. مهم این است که من هنوز خیالپردازم و جالب این که توی این خیالها هیچوقت خودم را منبعی برای پول درآوردن ندیدهام و همیشه نیاز به کس دیگری برای پول درآوردن داشتهام. این خودش در روانشناسی نشاندهنده یک چیز است که من اصلا نمیدانم چه چیز است و دنبالش هم نیستم بدانم چه چیز است. بالاخره این من هستم و خیالهام و پولهایی که هیچوقت نیامده اما به قولی وصفالعیش نصفالعیش. باور کنید که کاملا درست است. شاید من هیچوقت پولدار نشدم اما بهترین لحظات پولدارها را در خیالهام تجربه کردم و اگر عیش کامل آنها را نبردم لااقل نصفش را بردم. پس خیلی باور نکنید که بین خیال و واقعیت مرزی وجود دارد. چه بسا که من از خیال آن سیب بیشتر لذت بردم تا کسی که آن را چید و خورد.
نویسنده
حتی این پوستر هم باعث نشد که من دست از خیالپردازی بردارم. همان پوستری که اولین بار توی اتاق سروش دیدم، یک نفر زیر درخت سیب خوابیده بود و رویای سیب را میدید و یک نفر بالای درخت رفته بود و سیب را چیده بود. تحت تاثیر قرار گرفتم اما نه آنقدر که دست از خیالپردازی بردارم. من خیالپرداز هستم. وقتی هشت نه ساله بودم پدری پولدار داشتم، خیلی پولدار، پدری که من را با ماشین آخرین مدلش از خانه به مدرسه میرساند و دوباره از مدرسه به خانه و من بچهها را میدیدم که دم در مدرسه من را به هم نشان میدادند. ده یا دوازده ساله بودم که باور کردم پدرم در هشت سالگیام مرده و همین که باور کردم دیگر این خیال هیچ جذابیتی برام نداشت. برای همین سراغ یک دوست پولدار رفتم. دوستی که عاشق من بود و بدون من شب و روز نداشت. دوستی که پدرش با ماشین آخرین مدل دنبالمان میآمد و ما را به مدرسه میرساند و بعد از مدرسه به خانه و باز من بچهها را میدیدم که دم در مدرسه ما را به هم نشان میدادند. این بار دبیرستانی که شدم باور کردم که بیشتر دوستهای دور و برم وضعشان واقعا از من بدتر است و بیشتر از من احتیاج به کمک دارند. برای همین متوسل شدم به خیال یک شوهر پولدار. شوهری که آخرین مدل ماشین را برام میخرید و بهترین امکانات را برام فراهم میکرد. دوران دانشجویی وقتی با سروش آشنا شدم فهمیدم که دوران این خیال هم به سر آمده. شاید کنجکاو باشید بدانید بعد از ازدواج دیگر چه خیالهایی برای پولدار شدن ممکن است سراغ آدم بیاید. من چیزی نمیگویم. این یک راز است. مهم این است که من هنوز خیالپردازم و جالب این که توی این خیالها هیچوقت خودم را منبعی برای پول درآوردن ندیدهام و همیشه نیاز به کس دیگری برای پول درآوردن داشتهام. این خودش در روانشناسی نشاندهنده یک چیز است که من اصلا نمیدانم چه چیز است و دنبالش هم نیستم بدانم چه چیز است. بالاخره این من هستم و خیالهام و پولهایی که هیچوقت نیامده اما به قولی وصفالعیش نصفالعیش. باور کنید که کاملا درست است. شاید من هیچوقت پولدار نشدم اما بهترین لحظات پولدارها را در خیالهام تجربه کردم و اگر عیش کامل آنها را نبردم لااقل نصفش را بردم. پس خیلی باور نکنید که بین خیال و واقعیت مرزی وجود دارد. چه بسا که من از خیال آن سیب بیشتر لذت بردم تا کسی که آن را چید و خورد.
ارسال نظر