شاید تا به حال روایت «خسرو و شیرین» را خوانده باشید، یا مثلا «شیرین و فرهاد» را. اگر اینها را نخوانده‌اید، حداقل یک کتاب از پروین اعتصامی، جلال آل احمد، نیما یوشیج یا صادق هدایت در کتابخانه‌ی شخصی خود دارید.

اصلا گیرم که از این نویسندگان شهیر نه کتابی خوانده و نه کتابی داشته باشید؛ دیگر لااقل یک بار در تمام طول عمرتان پیش آمده که فال حافظ بگیرید یا غزلی از سعدی به چشمتان خورده باشد! در این‌صورت شما بخشی از میراث فرهنگی کشور را در اختیار دارید که تاریخ و تمدن ایرانی ما را تشکیل داده‌اند. بگذارید در این شماره و شماره بعد باهم نگاهی به ادبیات آرامش‌بخشمان بیندازیم که ما را به بستر مکانی خود فرامی‌خواند!
ادبیات، بخشی از میراث غنی فرهنگی ماست که گاه و بیگاه، در روزهای خستگی از زندگی شهری به فریادمان می‌رسد. حالا نوبت این است که همین ادبیات غنی، ما را با خود به گذشته ببرد و نشانمان بدهد این تراوشات از کدام خانه‌ها و کدام محله‌ها سرچشمه می‌گیرد. برای این کار لازم نیست راه دوری برویم؛ مثلا همین سه‌راه سرچشمه تهران، همان جایی است که «پروین» شعرهایش را در خانه‌ی پدری می‌سروده و اعتصام‌الملک آشتیانی (پدر فرهیخته پروین اعتصامی) در آن می‌زیسته است. قدمت این خانه به دوران پهلوی اول بازمی‌گردد. اکنون اما تنها اثری که از این میراث فرهنگی به جا مانده دفتر شورای بین‌المللی موزه‌هاست و دو خانه‌ای که حالا مالک خصوصی دارند؛ درست همان قسمتی که پروین اعتصامی نوجوانی خود را در آن بالیده است.
«صادق هدایت» هم همین نزدیکی‌های ما کتاب می‌نوشته است. از خیابان سعدی که به سمت ضلع جنوب شرقی بیمارستان امیراعلم برویم، در خیابان شهید تقوی که به خیابان هدایت هم معروف است، خانه‌ی پدری هدایت را می‌بینیم که نوجوانی و جوانی صادق در آن گذشته است. آدم البته حیفش می‌آید که بگوید این خانه الآن موزه‌ای برای به نمایش گذاشتن آثار مادی و معنوی باقی مانده از خاندان هدایت نیست و وسایل مربوط به صادق هدایت حالا سال‌هاست در انبار موزه رضا عباسی نگه‌داری می‌شود؛ اما جای شکرش هست که به کتابخانه بیمارستان امیراعلم تبدیل شده است.


همان حوالی اندکی بالاتر، یک نفر «جعفر خان از فرنگ برگشته» را نوشت و خیلی‌ها گفتند: تحولی در نمایشنامه‌نویسی پدید آورده است. «حسن مقدم» را می‌گویم که بنای دانشکده هنر دانشگاه تهران را گذاشت و گروه باستان‌شناسی دانشگاه را فعال کرد. حالا خانه‌ای پدری از او برجای مانده که بسیار معروف است و فضایی ادبی-فرهنگی دارد. خیابان امام خمینی(سپه قدیم) را که به سمت شرق می‌رویم، جایی بین خیابان شیخ هادی و خیابان ولیعصر، خانه‌ای می‌بینیم که سال ۵۱ حسن خان مقدم، فرزند احتساب‌الملک (شهردار دوره‌ی ناصری)، آن را وقف دانشگاه محبوب خود کرد و حالا سال‌هاست موزه‌ای شده از آثار خاندان مقدم و پاتوق گردشگری طهران یا تهران!
همینطور از مرکز تهران که دورتر بشویم و به سمت شرق هم حرکت کنیم، باید سری به خانه «بهار» بزنیم؛ جایی که از اواخر پهلوی اول تاکنون قدمت دارد و مثل همه‌ی خانه‌هایی که تا به حال از آنها حرف زدیم ثبت ملی شده است، اما دردناک است اگر بدانید نرم نرمک این خانه دارد بر سر ساکنانش خراب می‌شود و عمده استفاده‌ای که سازمان میراث فرهنگی از آن می‌کند، انباری وسایل فرسوده‌اش است! ملک‌الشعرا چه می‌دانست روزی خانه‌اش، خانه‌ای که شاید اشعار ضد استبداد وقت را در آن سروده باشد، به این روز بیفتد.
خیابان خیام هم ۹ سال نوجوانی «جلال» را در خود جای داده است؛ همان بنای آجری که از آل احمد بزرگ به پدر جلال رسید و او تا ۱۷ سالگی‌اش را در آن سر کرد. از سال۳۲ بود که جلال با سیمین دانشور در حوالی شمیران سکنی گزیدند. برای اینکه به خانه این دو نویسنده روشنفکر برویم، باید از میدان قدس به سمت خیابان تقی رفعت برویم. آن خانه آجری با در و پنجره‌های سبز رنگش همان جایی است که جلال نامه‌های دلنشینش را برای سیمین دانشور به آمریکا می‌فرستاده است. خود جلال در «پیرمرد چشم ما بود» گفته که زمین این بنا را از وزارت فرهنگ گرفته که در آن آشیانه‌ای بسازد.
کمی که پایین‌تر می‌رویم به سمت دزاشیب، به خانه‌ همان پیرمردی که جلال داستانی از داستان‌هایش را به او اختصاص داده، می‌رسیم. باید به «نیما یوشیج» هم سری بزنیم؛ باغی نزدیک به 700 مترمربع که بنایی 180 متری در آن قرار گرفته است. ممکن است وقتی به خیابان رمضانی در محله‌ی دزاشیب می‌رویم، منتظر باشیم موزه‌ای از آثار مادی و معنوی نیما ببینیم، اما اشتباه می‌کنیم انگار. عمارت شمیرانی نیما هم رو به خرابی گذاشته و دارد فرو می‌ریزد؛ اما هنوز باید حال و هوای «چشم براهی» داشته باشد، وقتی می‌نوشت:
تو را من چشم در راهم شباهنگام...
کوچه پس کوچه‌های تهران پر است از همین خانه‌ها و بناهایی که روزگاران تلخ و شیرین ادیبان و نویسندگان ما را در خود جای داده است؛ خانه‌ها و محله‌هایی که بوی تهران 1391 را نمی‌دهند، بلکه ما را با خود به دل تاریخ معاصرمان می‌برند و نشانمان می‌دهند کتاب‌هایی که خوانده‌ایم کجا نوشته شده‌اند و خالقان این کتاب‌ها در چه مکانی بالیده‌اند...