محوریت خـرد و دیگرهیچ - ۲ شهریور ۹۱
علی کدخدازاده
مستندساز و روزنامهنگار حوزه آسیبهای اجتماعی
با اینکه معتقد هستم که ایرانیها مشتاق اظهارنظر در همه موضوعات هستند اما پیش فرض «ادعای همه چیزدانی ایرانیان» را قبول ندارم؛ چراکه بارها در گفتار مردمان پیشین شنیدهایم که گفتهاند که: «به ما چه ربطی دارد، ما چه میدانیم، . . . ». اما آن چیزی که در ایران به چشم میخورد، حضور مردم عادی در بحثهای جدی از جمله امورِ جاری ِ جدیِ جامعه مانند سیاست است. من در فیلم مستند گزارش گونهای که ساختم از تعدادی از مردم ۱۲ سوال پرسیدم که هیچکدام از آنها هیچ ربطی به یکدیگر نداشت و با موضوعات گوناگونی بود.
مستندساز و روزنامهنگار حوزه آسیبهای اجتماعی
با اینکه معتقد هستم که ایرانیها مشتاق اظهارنظر در همه موضوعات هستند اما پیش فرض «ادعای همه چیزدانی ایرانیان» را قبول ندارم؛ چراکه بارها در گفتار مردمان پیشین شنیدهایم که گفتهاند که: «به ما چه ربطی دارد، ما چه میدانیم، . . . ». اما آن چیزی که در ایران به چشم میخورد، حضور مردم عادی در بحثهای جدی از جمله امورِ جاری ِ جدیِ جامعه مانند سیاست است. من در فیلم مستند گزارش گونهای که ساختم از تعدادی از مردم ۱۲ سوال پرسیدم که هیچکدام از آنها هیچ ربطی به یکدیگر نداشت و با موضوعات گوناگونی بود.
علی کدخدازاده
مستندساز و روزنامهنگار حوزه آسیبهای اجتماعی
با اینکه معتقد هستم که ایرانیها مشتاق اظهارنظر در همه موضوعات هستند اما پیش فرض «ادعای همه چیزدانی ایرانیان» را قبول ندارم؛ چراکه بارها در گفتار مردمان پیشین شنیدهایم که گفتهاند که: «به ما چه ربطی دارد، ما چه میدانیم، ...». اما آن چیزی که در ایران به چشم میخورد، حضور مردم عادی در بحثهای جدی از جمله امورِ جاری ِ جدیِ جامعه مانند سیاست است. من در فیلم مستند گزارش گونهای که ساختم از تعدادی از مردم 12 سوال پرسیدم که هیچکدام از آنها هیچ ربطی به یکدیگر نداشت و با موضوعات گوناگونی بود. اما مردمِ ما به همه سوالات از اسهال کودک تا انرژی هستهای پاسخ گفتند. به نظر میرسد که چنین اخلاقی در گذشته وجود چندانی نداشته و در دنیای حاضر ظهور و بروز افزونتری داشته است که میتواند دلایل زیادی داشته باشد. یکی از این دلایل، نگاه مطلق اندیش ایرانی است. نگاه وحدت گرایانهای که شاید متعالی هم باشد. دیگری که به ویژه در دوره معاصر شاهد آن هستیم، کلیگویی است که تبدیل به یک اصل شده است. علت سوم این است که متاسفانه هیچکس به خاطر سخنانش و عواقبی که ممکن است گریبانگیر جامعه شود، مواخذه نمیگردد. به عبارت دیگر قطعی و کلی گویی و عدم بازخواست افراد به خاطر همان سخنان کلی و قطعی، بدل به یک پارادایم در سخنگویی ایرانیان شده است. بهعنوان مثال به کرات و به خصوص از سوی مسوولان کشور شنیدهایم که گفتهاند در فلان مساله نیاز به یک کار فرهنگی عمیق و ریشهای وجود دارد که این گوینده سخن، آن را با قطعیت و کلیت بیان میکند که این غلط است و طبیعتا به خاطر حرفش مسوولیتی نیز متقبل نمیشود. موضوع دیگر ابزارهایی است که بابت ارتقای منزلت اجتماعی داریم. البته در جامعه ما این ابزارها دیگر قابل محاسبه و سنجشپذیر نبوده و تنها براساس رابطه بین افراد بنا میگردد؛ زیرا ساختارها به گونهای بوده که افراد به راحتی و بدون توجه به تخصص افراد و ویژگیهای ناحیهای جا به جا میشدند و میشوند که مختص دوران خاصی نیز نبوده و همانطور که اشاره کردم ساختارهایی است که جامعه و حکومتهای ما از ابتدا بر آن بنا شده است. مساله دیگر این است که ما برای کنشهای غیرمنطقی به دنبال توجیهات منطقی هستیم و این زمانی است برای پرسشهایی که پاسخشان را نمیدانیم. نمیگوییم «نمیدانم» بلکه میخواهیم پاسخی هرچند اشتباه بدهیم. البته این شیوه تا سه قرن اول پس از حاکمیت اسلام بر ایران که عصر شکوفایی و پیشرفت بود حاکم نبود؛ زیرا تا آن زمان تنها به طرح پرسش میپرداختیم؛ اما پس از آن بود که حجم عظیمی از پاسخها فراهم آمد و جامعه را در مسیری انداخت که اجبارا تنها پاسخها را حفظ میکرد و به دنبال سوال نبود. اما اگر به همان بحث ابتدایی برگردم، خواهم گفت که حضور گسترده سیاست در زندگی مردم میتواند به این سبب نیز باشد که این امر، به طرز گستردهای بر تمام شئون زندگی مردم اثرگذار است و تبدیل به بخشی از زندگی آنان شده است؛ در حالی که در کمتر کشوری چنین روندی را شاهد هستیم. بنده راه حل را در دو چیز میدانم. یکی آنکه خرد محوریت یابد؛ چراکه تبعات آن نیز عقلانی خواهد بود. دیگر آنکه بدنه اجتماعی سامان یابد بهگونهای که ستونهایی چون احزاب و نهادهای غیردولتی در آن استوار گردند.
مستندساز و روزنامهنگار حوزه آسیبهای اجتماعی
با اینکه معتقد هستم که ایرانیها مشتاق اظهارنظر در همه موضوعات هستند اما پیش فرض «ادعای همه چیزدانی ایرانیان» را قبول ندارم؛ چراکه بارها در گفتار مردمان پیشین شنیدهایم که گفتهاند که: «به ما چه ربطی دارد، ما چه میدانیم، ...». اما آن چیزی که در ایران به چشم میخورد، حضور مردم عادی در بحثهای جدی از جمله امورِ جاری ِ جدیِ جامعه مانند سیاست است. من در فیلم مستند گزارش گونهای که ساختم از تعدادی از مردم 12 سوال پرسیدم که هیچکدام از آنها هیچ ربطی به یکدیگر نداشت و با موضوعات گوناگونی بود. اما مردمِ ما به همه سوالات از اسهال کودک تا انرژی هستهای پاسخ گفتند. به نظر میرسد که چنین اخلاقی در گذشته وجود چندانی نداشته و در دنیای حاضر ظهور و بروز افزونتری داشته است که میتواند دلایل زیادی داشته باشد. یکی از این دلایل، نگاه مطلق اندیش ایرانی است. نگاه وحدت گرایانهای که شاید متعالی هم باشد. دیگری که به ویژه در دوره معاصر شاهد آن هستیم، کلیگویی است که تبدیل به یک اصل شده است. علت سوم این است که متاسفانه هیچکس به خاطر سخنانش و عواقبی که ممکن است گریبانگیر جامعه شود، مواخذه نمیگردد. به عبارت دیگر قطعی و کلی گویی و عدم بازخواست افراد به خاطر همان سخنان کلی و قطعی، بدل به یک پارادایم در سخنگویی ایرانیان شده است. بهعنوان مثال به کرات و به خصوص از سوی مسوولان کشور شنیدهایم که گفتهاند در فلان مساله نیاز به یک کار فرهنگی عمیق و ریشهای وجود دارد که این گوینده سخن، آن را با قطعیت و کلیت بیان میکند که این غلط است و طبیعتا به خاطر حرفش مسوولیتی نیز متقبل نمیشود. موضوع دیگر ابزارهایی است که بابت ارتقای منزلت اجتماعی داریم. البته در جامعه ما این ابزارها دیگر قابل محاسبه و سنجشپذیر نبوده و تنها براساس رابطه بین افراد بنا میگردد؛ زیرا ساختارها به گونهای بوده که افراد به راحتی و بدون توجه به تخصص افراد و ویژگیهای ناحیهای جا به جا میشدند و میشوند که مختص دوران خاصی نیز نبوده و همانطور که اشاره کردم ساختارهایی است که جامعه و حکومتهای ما از ابتدا بر آن بنا شده است. مساله دیگر این است که ما برای کنشهای غیرمنطقی به دنبال توجیهات منطقی هستیم و این زمانی است برای پرسشهایی که پاسخشان را نمیدانیم. نمیگوییم «نمیدانم» بلکه میخواهیم پاسخی هرچند اشتباه بدهیم. البته این شیوه تا سه قرن اول پس از حاکمیت اسلام بر ایران که عصر شکوفایی و پیشرفت بود حاکم نبود؛ زیرا تا آن زمان تنها به طرح پرسش میپرداختیم؛ اما پس از آن بود که حجم عظیمی از پاسخها فراهم آمد و جامعه را در مسیری انداخت که اجبارا تنها پاسخها را حفظ میکرد و به دنبال سوال نبود. اما اگر به همان بحث ابتدایی برگردم، خواهم گفت که حضور گسترده سیاست در زندگی مردم میتواند به این سبب نیز باشد که این امر، به طرز گستردهای بر تمام شئون زندگی مردم اثرگذار است و تبدیل به بخشی از زندگی آنان شده است؛ در حالی که در کمتر کشوری چنین روندی را شاهد هستیم. بنده راه حل را در دو چیز میدانم. یکی آنکه خرد محوریت یابد؛ چراکه تبعات آن نیز عقلانی خواهد بود. دیگر آنکه بدنه اجتماعی سامان یابد بهگونهای که ستونهایی چون احزاب و نهادهای غیردولتی در آن استوار گردند.
ارسال نظر