سعدی سیاه باز نبود
یاسین نمکچیان
دبیر گروه فرهنگ
مرگ گاهی روایت غمانگیزی را در گوش بادها میپیچاند و نه راهی به پیش باقی میگذارد و نه راهی برای بازگشت. گاهی مرگ انتقام سختی میگیرد از زندگی. آنگونه که سعدی افشار هنرمند برجسته و به یادماندنی، پس از تحمل سالها رنج و اندوه و تنگدستی فرار را به قرار ترجیح داد تا مرگش هنر نمایش این سرزمین را در تنگنا فرو برد. خاموشی سعدی افشار یعنی اینکه از یک سو هنرمندی را از دست دادهایم که محبوب و شاخص بود و سالها صحنه زیر گامهایش به تسخیر در میآمد، از سویی دیگر هنری را از دست دادهایم که آیینه تمامنمای بخشی از بدنه فرهنگ شفاهی جامعه ایرانی بود.
دبیر گروه فرهنگ
مرگ گاهی روایت غمانگیزی را در گوش بادها میپیچاند و نه راهی به پیش باقی میگذارد و نه راهی برای بازگشت. گاهی مرگ انتقام سختی میگیرد از زندگی. آنگونه که سعدی افشار هنرمند برجسته و به یادماندنی، پس از تحمل سالها رنج و اندوه و تنگدستی فرار را به قرار ترجیح داد تا مرگش هنر نمایش این سرزمین را در تنگنا فرو برد. خاموشی سعدی افشار یعنی اینکه از یک سو هنرمندی را از دست دادهایم که محبوب و شاخص بود و سالها صحنه زیر گامهایش به تسخیر در میآمد، از سویی دیگر هنری را از دست دادهایم که آیینه تمامنمای بخشی از بدنه فرهنگ شفاهی جامعه ایرانی بود.
یاسین نمکچیان
دبیر گروه فرهنگ
مرگ گاهی روایت غمانگیزی را در گوش بادها میپیچاند و نه راهی به پیش باقی میگذارد و نه راهی برای بازگشت. گاهی مرگ انتقام سختی میگیرد از زندگی. آنگونه که سعدی افشار هنرمند برجسته و به یادماندنی، پس از تحمل سالها رنج و اندوه و تنگدستی فرار را به قرار ترجیح داد تا مرگش هنر نمایش این سرزمین را در تنگنا فرو برد. خاموشی سعدی افشار یعنی اینکه از یک سو هنرمندی را از دست دادهایم که محبوب و شاخص بود و سالها صحنه زیر گامهایش به تسخیر در میآمد، از سویی دیگر هنری را از دست دادهایم که آیینه تمامنمای بخشی از بدنه فرهنگ شفاهی جامعه ایرانی بود.
مرگ سعدی افشار مساوی مرگ سیاه بازی یا همان نمایش روحوضی بود. هنری که انقراضش از سالهایی دور شکل گرفت و تنها با نفس آخرین راویاش هر از گاهی از زیر خروارها خاک، سری بیرون میآورد و هوایی تازه میکرد. ما میدانستیم او آخرین بازمانده است و بعد از او هیچ کس نمیتواند روایت درستی از این نمایش را به اجرا در بیاورد. میدانستیم او روزهای آخر زندگی را پشت سر میگذارد و مرگ همین روزها یقهاش را خواهد گرفت، اما باز هم کاری انجام ندادیم و حتی کوچکترین قدمی برای مکتوب کردن فرهنگ تاثیرگذار این مرزوبوم برنداشتیم. هینطوری دست روی دست گذاشتیم تا در تنهایی ورنج و فقر بمیرد که هم او را از دست بدهیم و هم سیاهبازی را. کاری که سعدی افشار در زندگی واقعی اش آن را بلد نبود
دبیر گروه فرهنگ
مرگ گاهی روایت غمانگیزی را در گوش بادها میپیچاند و نه راهی به پیش باقی میگذارد و نه راهی برای بازگشت. گاهی مرگ انتقام سختی میگیرد از زندگی. آنگونه که سعدی افشار هنرمند برجسته و به یادماندنی، پس از تحمل سالها رنج و اندوه و تنگدستی فرار را به قرار ترجیح داد تا مرگش هنر نمایش این سرزمین را در تنگنا فرو برد. خاموشی سعدی افشار یعنی اینکه از یک سو هنرمندی را از دست دادهایم که محبوب و شاخص بود و سالها صحنه زیر گامهایش به تسخیر در میآمد، از سویی دیگر هنری را از دست دادهایم که آیینه تمامنمای بخشی از بدنه فرهنگ شفاهی جامعه ایرانی بود.
مرگ سعدی افشار مساوی مرگ سیاه بازی یا همان نمایش روحوضی بود. هنری که انقراضش از سالهایی دور شکل گرفت و تنها با نفس آخرین راویاش هر از گاهی از زیر خروارها خاک، سری بیرون میآورد و هوایی تازه میکرد. ما میدانستیم او آخرین بازمانده است و بعد از او هیچ کس نمیتواند روایت درستی از این نمایش را به اجرا در بیاورد. میدانستیم او روزهای آخر زندگی را پشت سر میگذارد و مرگ همین روزها یقهاش را خواهد گرفت، اما باز هم کاری انجام ندادیم و حتی کوچکترین قدمی برای مکتوب کردن فرهنگ تاثیرگذار این مرزوبوم برنداشتیم. هینطوری دست روی دست گذاشتیم تا در تنهایی ورنج و فقر بمیرد که هم او را از دست بدهیم و هم سیاهبازی را. کاری که سعدی افشار در زندگی واقعی اش آن را بلد نبود
ارسال نظر