مناره‌هایی که حکم فانوس‌های دریایی داشتند
مریم مالکی
گزارش سفر ۱۶ روزه دوچرخه‌سواری در جزایر خلیج‌فارس-۱ سفر با دوچرخه تجربه‌ای است دلپذیر، وقتی هر سنگلاخ خود را در حرکت نشان می‌دهد و باد صورت را جمع می‌کند، اگر جاده ساحلی باشد و یک طرف دریا باشد و سمت دیگر بیابان، سفر با دوچرخه بی‌شک مهیج‌تر خواهد بود و می‌شود هر از گاهی برای استراحت پایی به آب زد. .... مالکی و همراهانش سفری ۱۶ روزه از کرج با دوچرخه به چهار جزیره قشم، هنگام، کیش و هرمز داشتند؛ گزارش سفر آنها را در چهار قسمت منتشر خواهیم کرد. انتشار سریالی را از آن رو برگزیدیم که یکباره خواندن یک سفر شانزده روزه از لطف آن می‌کاست.
پس از چند ماه تمرین‌های متعدد و رکاب زدن در مسیرهایی متفاوت و جاده‌ای، بر آن شدیم تصمیم خود را برای اجرای یک برنامه گروهی دوچرخه‌سواری در یکی از مناطق کشورمان ایران عملی کنیم. در نهایت با رای‌گیری و صحبت‌های فراوان خط ساحلی خلیج‌فارس و تعدادی از جزایر آن از میان گزینه‌های متعدد انتخاب شد.
بعد از رای نهایی، به تجهیز هر چه بیشتر دوچرخه‌ها و تکمیل لوازم فنی لازم پرداختیم. تهیه و دوخت خورجین در آخرین روزهای پایانی سال ۹۱ به پایان رسید. با تهیه بلیت قطار تهران-بندرعباس سفرمان قطعی شد، یک هفته قبل از حرکت به انبار توشه راه‌آهن کرج رفته و دوچرخه‌ها را بعد از بسته‌بندی با نایلون‌های حباب‌دار مخصوص، راهی بندرعباس کردیم. گروه نیز روز ۳۰ام اسفندماه ۹۱ سفر خود را ابتدا با مترو به سمت تهران و در ساعت ۱۲:۳۰ بعد از سوار شدن به قطار به سمت بندرعباس آغاز کرد. تحویل سال در قطار جزو تجربیات جدید گروه بود؛ یک سفره هفت‌سین سمبلیک در ابعادی کوچک آذین کوپه رهنوردان ما بود.
روز یکم فروردین 1392 وارد راه‌آهن بندرعباس شدیم؛ ورود ما مصادف با طوفان شن شد؛ البته طوفان خیلی هم بد نبود، زیرا دمای هوا را به اندازه قابل‌توجهی پایین می‌آورد و این امر برایمان کمی خوشایند بود. دوچرخه‌ها را از انبار توشه راه‌آهن بندرعباس تحویل گرفتیم و با کمک هم خورجین‌ها را روی ترک‌بندها سوار کردیم، بعد از چند عکس یادگاری در راه‌آهن بندرعباس آنجا را به سمت اسکله حقانی ترک گفتیم. رکاب زدن ما از همین جا به طور رسمی آغاز شد؛ از قضای روزگار، همان روز، بارانی تند با قطره‌هایی درشت بر سرمان فرود می‌آمد که ما را سخت متعجب ساخته بود؛ دست و پنجه نرم کردن با آن هوای بارانی و محافظت از بارهایمان که خیس نشوند خود برنامه‌ای بود؛ اما باران تجربه‌ای شد. همیشه مقداری نایلون متری برای مواقع ضروری به همراه داشته باشیم. بعد از رایزنی‌های لازم همان روز با یک لنج به سمت جزیره قشم حرکت کردیم و شب را در مدرسه‌ای مستقر شدیم؛ در حیاط مدرسه به دلیل ازدحام مسافر و پر بودن کلاس‌ها چادر زدیم؛ حضور ما در جمع این مسافران با شکل و شمایلی که داشتیم متفاوت جلوه می‌کرد. همین امر باعث کنجکاوی آنها شد و پرسش‌ها آغاز شد که چه می‌کنیم، از لابه‌لای همین پرسش‌ها است که می‌تواند اندیشه‌ای نو شکل بگیرد.
صبح روز دوم فروردین از مدرسه‌ای که بودیم به سمت سوزا حرکت کردیم، اما بین راه ابتدا از غارهای دست کند باستانی خَربَس دیدن کردیم، سپس در امتداد ساحل رکاب زده تا به سوزا برسیم. آن روز هم طوفان شن داشتیم؛ رکاب زدن در جریان باد مخالف در این شرایط واقعا بغرنج است و کار را برای دوچرخه‌سوار بسیار سخت و دشوار می‌کند. با اینکه صورت‌هایمان را پوشانده بودیم، ولی باز هم ذرات ریز شن آزاردهنده بودند؛ به هر نحو تا ظهر خود را به جایی رساندیم. برای صرف ناهار توقف کرده و کمی مشغول استراحت شدیم؛ بعد از استقرار دوچرخه‌ها برای تجدید قوای روحی در ساحل دریا به گشت و گذار پرداختیم تا شاید از شدت وزش باد کاسته شود و البته این اتفاق نیفتاد. با توجه به تجربه‌های روزهای بعد به این نتیجه رسیدیم که وزش باد از صبح‌دم آرام است و هرچه به نیمه روز می‌رسید، شدیدتر می‌شود. بنابراین ما برنامه را باید طوری طراحی می‌کردیم که کمتر در معرض وزش باد مخالف باشیم.
بعد از استراحت به سمت سوزا به راه افتادیم. مقصد بعدی ما شیب دراز بود که به دلیل ناهماهنگی‌ها و کند شدن رکاب زدن دیر وقت به سوزا رسیده و مجبور شدیم از آنجا تا شیب دراز را با دو دستگاه ماشین برویم. شب را در یک خانه روستایی در شیب دراز به سر بردیم.
البته پیدا کردن جایی برای استقرار در این برنامه 16 روزه خود ماجراهایی داشت که از شانس خوب ما دو نفر از افراد تیم فرهنگی بودند و بیشتر در مکان‌های اسکان آموزش و پرورش مستقر می‌شدیم یا در غیر این صورت در مساجد اهل سنت که برای کسانی که به شکل ما سفر می‌کنند ما‌وای پرامن بودند. در ورودی شهرها و روستاها همیشه مسجدی نمایان بود که با توجه به سبک معماری که مختص مناطق جنوب بود یک مناره بیشتر نداشتند. برای ما مناره‌ها از دور حکم فانوس دریایی را برای دریانوردان روی دریا داشت. با دیدن تک‌مناره مسجدهایی که یک‌دست سفید بودند می‌دانستیم که به محل خوبی برای استراحت رسیده‌ایم و برق شادی در چشمانمان می‌درخشید. خادمان و متولیان این مساجد هم بسیار انسان‌های شریف و همنوع‌دوستی بودند و با در اختیار گذاشتن امکانات به ما آسودگی خاطر را ارزانی می‌داشتند. روزها و شب‌های خوب و به یاد ماندنی را در این مساجد پر از لطف و صفا سپری کردیم که خاطره‌اش فراموش‌نشدنی است. جدای از مساجد، مدارس هم به دادمان می‌رسیدند؛ با ورود به هر مدرسه‌ای خاطره‌هایی از سال‌های دور تحصیل از ذهن‌هایمان می‌گذشت. بعد از شب‌مانی در شیب دراز صبح زود به سمت ساحل کندالو رفتیم که خیلی هم با روستا فاصله نداشت، از آنجا به وسیله دو قایق موتوری تندرو به سمت جزیره هنگام حرکت کردیم.