شن روان، در کام تشنه سیستان و بلوچستان
زهره صیادی
در آغاز قرن بیستم، ایران بهخصوص شرق ایران، به سبب دارا بودن موقعیت ژئواستراتژیک در همسایگی با هندوستان، برای بریتانیا اهمیت ویژهای داشت. این کشور از نفوذ روسیه در منطقه سیستان بزرگ (هم سیستان ایران و هم سیستانی که امروز جزئی از خاک افغانستان است)، ناخرسند بود. بریتانیا برای دستیابی به پایگاهی امن در همسایگی با هندوستان، شرایط استقلال افغانستان را مهیا و همچنین برای رسیدن به نفوذ هرچه بیشتر در منطقه، مرزبندی جدیدی را طراحی کرد. این مرزبندی جدید در دوره قاجار، گذشته از نارضایتیهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که به دنبال داشت، با کشیدن خطی عمود بر طبیعت آن اقلیم و قرار دادن زیستبوم در مسیر رقابتهای ِسیاسی دولتمردانِ هر دو کشور، بحران و سرانجام فاجعه زیستمحیطی و انسانی بزرگی را موجب شد؛ فاجعهای حاصل از سدسازیِ که همراه با لجبازیهای ِسیاسی و در پی آن، بههمریختگی اکوسیستمی بزرگ، مهاجرت اجباری افغانها و سیستانیها را به کشورها و شهرهای دیگر موجب شده است.
در آغاز قرن بیستم، ایران بهخصوص شرق ایران، به سبب دارا بودن موقعیت ژئواستراتژیک در همسایگی با هندوستان، برای بریتانیا اهمیت ویژهای داشت. این کشور از نفوذ روسیه در منطقه سیستان بزرگ (هم سیستان ایران و هم سیستانی که امروز جزئی از خاک افغانستان است)، ناخرسند بود. بریتانیا برای دستیابی به پایگاهی امن در همسایگی با هندوستان، شرایط استقلال افغانستان را مهیا و همچنین برای رسیدن به نفوذ هرچه بیشتر در منطقه، مرزبندی جدیدی را طراحی کرد. این مرزبندی جدید در دوره قاجار، گذشته از نارضایتیهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که به دنبال داشت، با کشیدن خطی عمود بر طبیعت آن اقلیم و قرار دادن زیستبوم در مسیر رقابتهای ِسیاسی دولتمردانِ هر دو کشور، بحران و سرانجام فاجعه زیستمحیطی و انسانی بزرگی را موجب شد؛ فاجعهای حاصل از سدسازیِ که همراه با لجبازیهای ِسیاسی و در پی آن، بههمریختگی اکوسیستمی بزرگ، مهاجرت اجباری افغانها و سیستانیها را به کشورها و شهرهای دیگر موجب شده است.
زهره صیادی
در آغاز قرن بیستم، ایران بهخصوص شرق ایران، به سبب دارا بودن موقعیت ژئواستراتژیک در همسایگی با هندوستان، برای بریتانیا اهمیت ویژهای داشت. این کشور از نفوذ روسیه در منطقه سیستان بزرگ (هم سیستان ایران و هم سیستانی که امروز جزئی از خاک افغانستان است)، ناخرسند بود. بریتانیا برای دستیابی به پایگاهی امن در همسایگی با هندوستان، شرایط استقلال افغانستان را مهیا و همچنین برای رسیدن به نفوذ هرچه بیشتر در منطقه، مرزبندی جدیدی را طراحی کرد. این مرزبندی جدید در دوره قاجار، گذشته از نارضایتیهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که به دنبال داشت، با کشیدن خطی عمود بر طبیعت آن اقلیم و قرار دادن زیستبوم در مسیر رقابتهای ِسیاسی دولتمردانِ هر دو کشور، بحران و سرانجام فاجعه زیستمحیطی و انسانی بزرگی را موجب شد؛ فاجعهای حاصل از سدسازیِ که همراه با لجبازیهای ِسیاسی و در پی آن، بههمریختگی اکوسیستمی بزرگ، مهاجرت اجباری افغانها و سیستانیها را به کشورها و شهرهای دیگر موجب شده است. نگاهی گذرا به پیامدهای سدسازیهای پیاپی نشان میدهد، در حاشیه این ساختوساز پرهزینه، با وعده همیشگیِ رونق کشاورزی، همواره دامپروری و کشاورزی و اصولا جوامع بومی و کوچک روستایی در مسیر نابودی قرار گرفتهاند.
وعده توخالی رونق کشاورزی
نَفَسهای ِ زبان و ادبیات، سنت، دامهای بومی
«بز افغانی، گاو سیستانی»، خانواده و اساسا جان انسانها، سالهاست در تهاجم این سازه پرابهت (!) و گران به شماره افتاده است. رونق کشاورزی و سیستم آبرسانی و آبیاری، وعده همیشگی سدسازیهاست. سد پیشین ِ بلوچستان، یکی از دهها سد ساختهشده یا در حال احداث است و پیامد آن نه تنها حمایت از کشاورز و دامپرور و جامعه تولیدکننده نبوده، بلکه با افزایش شمار مهاجران و حاشیهنشینانِ شهری، پدران و همسران بیکار، کودکان کار و به طور کلی، خردهاجتماعهای فراموششده شهرهای بزرگ، توسعه جامعه سطح پایین شهری را به دنبال داشته و انسانیتِ انسانها را به چالش گرفته است.
نیزارهای بی «نِی»، سفرههای خالی
مردم سیستان و بلوچستان، سالها است از کمآبی رنج میبرند. اگر به استان سفر کنید و چهره آفتاب سوخته مردمان آن دیار را بنگرید و دربارههامون بپرسید، خواهید شنید:
- کمآبی همیشه بوده است ولی نه به این شکل! هامون این همه سال خشک نمیمانده! نیزار، بی نِی نمیشده است! مردم سیستان، طغیانهای ویرانگرِ سالهای نه چندان دور را آرزو میکنند. سیلابهایی که گرچه گاهی خانههای خشت و گلیشان را ویران میکرد، ولی لبهای خشکیدهشان را تر میساخت و چنان برکت به دامان خاکشان میانداخت که ضررهایشان را جبران میکرد و هرچه بود، زندگی را برایشان به جریان میانداخت. نیزار، یکی از بزرگترین منابع تامینکننده هزینه زندگی برای سیستانیها بوده است. سالهای پیاپی میگذرد که نیزار خشکیده و حصیربافان هیچ ماده اولیهای برای تولید ندارد. تعدادی از سرِ ناچاری، نی را از افغانستان میخرند و با این روش سود بسیار ناچیزی برای تهیه نانشان به دست میآورند.
مهاجرت پرندههای بومی
علاوه بر بیکاری و تهیدستی حصیربافان، خشکی نیزار، زیستگاهگونههای منحصر به فردی از پرندگان و ماهیها و سایر جانوران را نیز گرفته است. پرندههای مهاجر و بومی ِ نیزار بسیار کم شدهاند و دیگر بهشکل چشمگیری در منطقه دیده نمیشوند. «چور»، «سوزگردن»، «نیملک»، «کمو»، «سیرپوک»، «بوستونی»، «لک لک»، «مرغ ماهیخوار» و «قوی سفید» و... گونههایی از این پرندگان هستند. سوز گردن را شاید بتوان یکی از بومیترین یا شناختهشدهترین پرنده نزد سیستانیها دانست. تا چند سال پیش، انواع خوراکهای بومی با ادویههای محلی از فراوانی این پرنده زیبا، میهمان سفرههای مردم میشده است. علاوه بر آن، نقش ادبی و فرهنگی ِ سوزگردن، قسمتی از داشتههای سیستانیهاست؛ در شاهنامه به پرندهای اشاره میشود با نام «خشینسار». خشینسار با مشخصات ظاهری گردنی سبز و ... .
مرغ ماهیخوار، نمونه بارزی است از قطع چرخه زندگی توسط سد. بدیهی است وقتیهامون آب ندارد، ماهی هم وجود ندارد و مرغ ماهیخوار وقتی غذا ندارد، یا میمیرد یا از پی غذا به سرزمینی دیگر مهاجرت میکند. بیآبی در سیستان و بلوچستان، قطع چرخه زندگی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی واساسا زیستی است. بیآبی یا مساوی است با توقف که منجر به مرگ است یا فرار که منجر به مهاجرت می شود.
نبودن سبزی، بیماری است و مرگ
نبودن گیاه سبز در استان، انواع بیماریهای انسانی و جانوری را موجب شده؛ چند سال است موی بعضی دامها به دلیل نخوردن گیاه سبز میریزد. وقتی در مواجهه با این تغییر اکولوژیکی، بر سر دام این میآید، بر انسان چه میرود؟!
گزارشهای صفحه محیطزیست روزنامه همشهری، در سال ۱۳۸۹ داستان حرکت بیهدف گونه منحصر به فرد تمساحهای بلوچستان - تمساح ایرانی با نام بومی «گاندو»- در جادهها از پی آب است. برخورد این گونه خاص با ماشینها و مرگ و میرهای جادهای گاندو حاصل بی آبی در این منطقه است. همه این رویدادها در حالی است که سد پیشین با وعده پُرطمطراق تامین آب در حوالی زیستگاه ِ گاندوها، هیچ کاری از دستش نیامد و فقط باتلاق محل زندگی تمساحها را خشکاند.
میراث تاریخی مغروق
محوطههای تاریخی اشکانی، پشت سد کجکی، میراث مشترکی است، که سالها پیش با احداث سد کجکی با یاری آمریکاییها در افغانستان غرق شد.
مهاجرت اجباری و حاشیهنشینی
تقسیم سیستان توسط بریتانیا نارضایتی مردم سیستان را در پی داشت، نارضایتیای که کشیدن ِ خطی بر طبیعت گام نخست آن بود و در ادامه، زندگی ِدر گرو یکدیگر مردم را با گروکشیهای سیاسی آمیخت. خطی عمودی که بر دریاچهای اسطورهای (هامون) و رودی کهن (هیرمند) کشیده شد، خطی میان «مادر کوه» و «فرزند رود».
تشدید خشکسالی و کسادی دامپروری و کشاورزی در سیستان در نتیجه ساخت سد کجکی توسط افغانستان بر روی رود هیرمند، موج بزرگی از مهاجرت سیستانیها را به شمال ایران و دیگر شهرها به دنبال داشت و مردمان این سرزمین اسطورهای را تبدیل به شهروندان درجه دوم در دامان وطن کرد و موجب کمرنگ شدن هویت قومی و فرهنگیشان شد. این مهاجرتها، همواره به صورت جریانی آرام (گاهی با نوسان و البته انبوهتر) تا امروز ادامه داشته است.
سد در برابر سد
مخالفت با سدسازی در این جغرافیای منحصربهفرد، علاوه بر بیتوجهیهای مشابه «سدسازان و حامیان سدسازی» در سایر پروژهها، به سبب سیاسیشدن و در مواردی مانورهای قدرت مورد بیمهری مضاعف واقع شده است.طبیعت، انسان، تاریخ، اسطوره، فرهنگ و ادبیات منطقههایی بزرگ از سه کشور (افغانستان، ایران و پاکستان) در مخاطره افتادهاند و سدسازیهای گاه بیمورد، راه اعتراض و انتقاد به این فاجعه بزرگ را محدود میکند. ما برای ِتوسعه جامعه مصرفگرا و خردهاجتماعهای ِ ناشی از مهاجرت، چاه نیمههای زابل را افزایش میدهیم، ما روی رودخانههای فصلی ِ بلوچستان سد میسازیم... چطور از به مخاطره افتادن طبیعت و انسان در مسیر هیرمندِ و باتلاق گود زره افغانستان و سیستان ایران بگوییم؟سدسازان میگویند ما سیلابهای فصلی را مهار میکنیم ...، مردم میگویند فصل بارانهای شدید موسمی آبِ پشتِ سد به روی ما گشوده میشود .... طوفانهای طولانیمدت و روان شدن شنها به سمت محل زندگی مردم سیستان، هیچ سدی ندارد. لیکن آبهای روان، پشت سدها گنداب میشوند و با خشک کردن هرچه بیشتر منطقه، بادهاو شنهای روان را افزون میسازند. سدسازان روی جویهای باریک فصلی سد میسازند و مسوولان، بیتوجه به کام تشنه سیستان و بلوچستان، وعده صدور آب شیرین به خارج را میدهند و مردمی که به انبار غله تاریخ و اسطورهشان میبالند، به هجرتی مداوم مشغولند.
در آغاز قرن بیستم، ایران بهخصوص شرق ایران، به سبب دارا بودن موقعیت ژئواستراتژیک در همسایگی با هندوستان، برای بریتانیا اهمیت ویژهای داشت. این کشور از نفوذ روسیه در منطقه سیستان بزرگ (هم سیستان ایران و هم سیستانی که امروز جزئی از خاک افغانستان است)، ناخرسند بود. بریتانیا برای دستیابی به پایگاهی امن در همسایگی با هندوستان، شرایط استقلال افغانستان را مهیا و همچنین برای رسیدن به نفوذ هرچه بیشتر در منطقه، مرزبندی جدیدی را طراحی کرد. این مرزبندی جدید در دوره قاجار، گذشته از نارضایتیهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که به دنبال داشت، با کشیدن خطی عمود بر طبیعت آن اقلیم و قرار دادن زیستبوم در مسیر رقابتهای ِسیاسی دولتمردانِ هر دو کشور، بحران و سرانجام فاجعه زیستمحیطی و انسانی بزرگی را موجب شد؛ فاجعهای حاصل از سدسازیِ که همراه با لجبازیهای ِسیاسی و در پی آن، بههمریختگی اکوسیستمی بزرگ، مهاجرت اجباری افغانها و سیستانیها را به کشورها و شهرهای دیگر موجب شده است. نگاهی گذرا به پیامدهای سدسازیهای پیاپی نشان میدهد، در حاشیه این ساختوساز پرهزینه، با وعده همیشگیِ رونق کشاورزی، همواره دامپروری و کشاورزی و اصولا جوامع بومی و کوچک روستایی در مسیر نابودی قرار گرفتهاند.
وعده توخالی رونق کشاورزی
نَفَسهای ِ زبان و ادبیات، سنت، دامهای بومی
«بز افغانی، گاو سیستانی»، خانواده و اساسا جان انسانها، سالهاست در تهاجم این سازه پرابهت (!) و گران به شماره افتاده است. رونق کشاورزی و سیستم آبرسانی و آبیاری، وعده همیشگی سدسازیهاست. سد پیشین ِ بلوچستان، یکی از دهها سد ساختهشده یا در حال احداث است و پیامد آن نه تنها حمایت از کشاورز و دامپرور و جامعه تولیدکننده نبوده، بلکه با افزایش شمار مهاجران و حاشیهنشینانِ شهری، پدران و همسران بیکار، کودکان کار و به طور کلی، خردهاجتماعهای فراموششده شهرهای بزرگ، توسعه جامعه سطح پایین شهری را به دنبال داشته و انسانیتِ انسانها را به چالش گرفته است.
نیزارهای بی «نِی»، سفرههای خالی
مردم سیستان و بلوچستان، سالها است از کمآبی رنج میبرند. اگر به استان سفر کنید و چهره آفتاب سوخته مردمان آن دیار را بنگرید و دربارههامون بپرسید، خواهید شنید:
- کمآبی همیشه بوده است ولی نه به این شکل! هامون این همه سال خشک نمیمانده! نیزار، بی نِی نمیشده است! مردم سیستان، طغیانهای ویرانگرِ سالهای نه چندان دور را آرزو میکنند. سیلابهایی که گرچه گاهی خانههای خشت و گلیشان را ویران میکرد، ولی لبهای خشکیدهشان را تر میساخت و چنان برکت به دامان خاکشان میانداخت که ضررهایشان را جبران میکرد و هرچه بود، زندگی را برایشان به جریان میانداخت. نیزار، یکی از بزرگترین منابع تامینکننده هزینه زندگی برای سیستانیها بوده است. سالهای پیاپی میگذرد که نیزار خشکیده و حصیربافان هیچ ماده اولیهای برای تولید ندارد. تعدادی از سرِ ناچاری، نی را از افغانستان میخرند و با این روش سود بسیار ناچیزی برای تهیه نانشان به دست میآورند.
مهاجرت پرندههای بومی
علاوه بر بیکاری و تهیدستی حصیربافان، خشکی نیزار، زیستگاهگونههای منحصر به فردی از پرندگان و ماهیها و سایر جانوران را نیز گرفته است. پرندههای مهاجر و بومی ِ نیزار بسیار کم شدهاند و دیگر بهشکل چشمگیری در منطقه دیده نمیشوند. «چور»، «سوزگردن»، «نیملک»، «کمو»، «سیرپوک»، «بوستونی»، «لک لک»، «مرغ ماهیخوار» و «قوی سفید» و... گونههایی از این پرندگان هستند. سوز گردن را شاید بتوان یکی از بومیترین یا شناختهشدهترین پرنده نزد سیستانیها دانست. تا چند سال پیش، انواع خوراکهای بومی با ادویههای محلی از فراوانی این پرنده زیبا، میهمان سفرههای مردم میشده است. علاوه بر آن، نقش ادبی و فرهنگی ِ سوزگردن، قسمتی از داشتههای سیستانیهاست؛ در شاهنامه به پرندهای اشاره میشود با نام «خشینسار». خشینسار با مشخصات ظاهری گردنی سبز و ... .
مرغ ماهیخوار، نمونه بارزی است از قطع چرخه زندگی توسط سد. بدیهی است وقتیهامون آب ندارد، ماهی هم وجود ندارد و مرغ ماهیخوار وقتی غذا ندارد، یا میمیرد یا از پی غذا به سرزمینی دیگر مهاجرت میکند. بیآبی در سیستان و بلوچستان، قطع چرخه زندگی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی واساسا زیستی است. بیآبی یا مساوی است با توقف که منجر به مرگ است یا فرار که منجر به مهاجرت می شود.
نبودن سبزی، بیماری است و مرگ
نبودن گیاه سبز در استان، انواع بیماریهای انسانی و جانوری را موجب شده؛ چند سال است موی بعضی دامها به دلیل نخوردن گیاه سبز میریزد. وقتی در مواجهه با این تغییر اکولوژیکی، بر سر دام این میآید، بر انسان چه میرود؟!
گزارشهای صفحه محیطزیست روزنامه همشهری، در سال ۱۳۸۹ داستان حرکت بیهدف گونه منحصر به فرد تمساحهای بلوچستان - تمساح ایرانی با نام بومی «گاندو»- در جادهها از پی آب است. برخورد این گونه خاص با ماشینها و مرگ و میرهای جادهای گاندو حاصل بی آبی در این منطقه است. همه این رویدادها در حالی است که سد پیشین با وعده پُرطمطراق تامین آب در حوالی زیستگاه ِ گاندوها، هیچ کاری از دستش نیامد و فقط باتلاق محل زندگی تمساحها را خشکاند.
میراث تاریخی مغروق
محوطههای تاریخی اشکانی، پشت سد کجکی، میراث مشترکی است، که سالها پیش با احداث سد کجکی با یاری آمریکاییها در افغانستان غرق شد.
مهاجرت اجباری و حاشیهنشینی
تقسیم سیستان توسط بریتانیا نارضایتی مردم سیستان را در پی داشت، نارضایتیای که کشیدن ِ خطی بر طبیعت گام نخست آن بود و در ادامه، زندگی ِدر گرو یکدیگر مردم را با گروکشیهای سیاسی آمیخت. خطی عمودی که بر دریاچهای اسطورهای (هامون) و رودی کهن (هیرمند) کشیده شد، خطی میان «مادر کوه» و «فرزند رود».
تشدید خشکسالی و کسادی دامپروری و کشاورزی در سیستان در نتیجه ساخت سد کجکی توسط افغانستان بر روی رود هیرمند، موج بزرگی از مهاجرت سیستانیها را به شمال ایران و دیگر شهرها به دنبال داشت و مردمان این سرزمین اسطورهای را تبدیل به شهروندان درجه دوم در دامان وطن کرد و موجب کمرنگ شدن هویت قومی و فرهنگیشان شد. این مهاجرتها، همواره به صورت جریانی آرام (گاهی با نوسان و البته انبوهتر) تا امروز ادامه داشته است.
سد در برابر سد
مخالفت با سدسازی در این جغرافیای منحصربهفرد، علاوه بر بیتوجهیهای مشابه «سدسازان و حامیان سدسازی» در سایر پروژهها، به سبب سیاسیشدن و در مواردی مانورهای قدرت مورد بیمهری مضاعف واقع شده است.طبیعت، انسان، تاریخ، اسطوره، فرهنگ و ادبیات منطقههایی بزرگ از سه کشور (افغانستان، ایران و پاکستان) در مخاطره افتادهاند و سدسازیهای گاه بیمورد، راه اعتراض و انتقاد به این فاجعه بزرگ را محدود میکند. ما برای ِتوسعه جامعه مصرفگرا و خردهاجتماعهای ِ ناشی از مهاجرت، چاه نیمههای زابل را افزایش میدهیم، ما روی رودخانههای فصلی ِ بلوچستان سد میسازیم... چطور از به مخاطره افتادن طبیعت و انسان در مسیر هیرمندِ و باتلاق گود زره افغانستان و سیستان ایران بگوییم؟سدسازان میگویند ما سیلابهای فصلی را مهار میکنیم ...، مردم میگویند فصل بارانهای شدید موسمی آبِ پشتِ سد به روی ما گشوده میشود .... طوفانهای طولانیمدت و روان شدن شنها به سمت محل زندگی مردم سیستان، هیچ سدی ندارد. لیکن آبهای روان، پشت سدها گنداب میشوند و با خشک کردن هرچه بیشتر منطقه، بادهاو شنهای روان را افزون میسازند. سدسازان روی جویهای باریک فصلی سد میسازند و مسوولان، بیتوجه به کام تشنه سیستان و بلوچستان، وعده صدور آب شیرین به خارج را میدهند و مردمی که به انبار غله تاریخ و اسطورهشان میبالند، به هجرتی مداوم مشغولند.
ارسال نظر