حریر نازک خیال - ۲۶ مرداد ۹۱
امیر حاج رضایی
تحلیلگر و منتقد فوتبال
انسان در هر مقطعی از زندگی رویاهایی دارد، رویاهایی که به تدریج رنگ می‌بازد و از ورای این رنگ‌باختگی واقعیت تلخ و عبوس خود را می‌نمایاند. بدیهی است در خردسالی و نوجوانی این جانِ شیفته در این رویاها می‌سوزد. بازی «در آینده می‌خواهید چه کاره شوید؟» را بارها در دبستان با سوال معلمان بازی کرده‌ایم. بچه‌هایی که می‌خواستند دکتر، مهندس یا خلبان بشوند. نمی‌دانم شدند یا نه؟ زیرا تقدیر- این حاکم مقتدر- حکم خود را می‌راند و رای خود را صادر می‌‌کند و یک شکلی با رویاها و آرزوها در تقابل است. یادم می‌آید شب‌های زیادی با تصاویر ذهنی زیبایی که آرزوی تحققش را داشتم به خواب می‌رفتم. ستارگان «رئال مادرید» آن قدر در مقابل چشمانم رژه می‌رفتند تا پلک‌ها سنگین می‌شد و خواب از راه می‌رسید. «دی استفانو»، «پوشکاش»، «جنتو»، «سانتاماریا» و من خود را چون ژنرالی بلندپایه می‌دیدم که این ستارگان را سان می‌دید اما در هجده سالگی تقدیر به میدان آمد و با یک ضربه قاطع رویاها را از میان برداشت. و آنچه باقی ماند حسرت بود و دریغ. هنوز هم رویاهایی دارم. اصلا به آنها احتیاج دارم. آنها را می‌سازم تا بتوانم زندگی را تحمل کنم. یاد فیلم «رز ارغوانی قاهره» ساخته وودی آلن می‌افتم. یاد هزاران آرزویی که پژمرد و هزاران سینه‌هایی که سوخت. رویا، فانتزی، خیال، وهم از یک سو و دیوار بلندی به نام واقعیت از یک سو. همواره در کودکی‌ام مانده‌ام و دلم می‌خواهد در آن بمانم. آن دنیای معصومانه را دوست دارم. راستی ابریشم نرم و لطیف خیال در برابر تیغ تیز واقعیت چه قدر می‌تواند دوام بیاورد؟