خطا در شناسایی نخبـه‌ها - ۳۰ شهریور ۹۱
معیار برتری تلاش بیشتر و خیر عمومی است یاسر میرزایی- «من یک نخبه هستم!» این می‌تواند یک جمله کلیشه‌ای باشد در فیلمی از زندگی دانشجویی از دانشگاه‌های تهران. اما در عین حال می‌تواند حس ذهنی تعدادی از جوانان این مملکت باشد که توسط سازمانی خاص نام‌گذاری شده‌اند و البته توسط مردم هم مهر تایید خورده‌اند. آیا فقط دانشجوی المپیادی که فیزیک می‌خواند نخبه است؟ یا تولیدکننده‌ پوکه ساختمانی که از قضا درسی نخوانده و همه چیز را تجربی یاد گرفته هم می‌تواند نخبه باشد؟ پاسخ به این سوال ساده نیازمند بحث‌هایی بنیادی است که سعی کرده‌ایم در این پرونده گرد آوریم. تا به حال می‌شنیدید «فرار نخبگان»؟ حال بخوانید «کدام نخبه؟».


آیا تعریف رسمی از نخبه‌، تعریفی جامع و مانع است؛ یعنی آیا با تعریف رایج همه نخبه‌ها شناسایی می‌شوند و آیا کسانی به اشتباه نخبه معرفی نمی‌شوند؟
اگر فرض کنیم که هدف یک جامعه توسعه همه‌جانبه آن است، آیا فرآیند‌های جاری شناسایی و هدایت نخبه‌ها در ایران این هدف را برآورده می‌کند؟ از این منظر چه انتقاداتی می‌توان بر روند رایج وارد دانست؟
آیا جامعه یا کسانی که نخبه تلقی می‌شوند گرفتار تلقی غلطی از مفهوم نخبگی نیستند؟ مثلا چرا جامعه یک تاجر یا کارآفرین موفق را نخبه نمی‌داند و حتی نخبه‌ها خود را بسی بالاتر از چنین افرادی می‌بینند؟
برای شناسایی نخبه‌ها باید به نکات مختلفی توجه کرد. نخبه‌ها را می‌توان در سطوح مختلفی تعریف کرد. ما مراحل مختلفی را در روند پیشرفت فردی داریم؛ دوره‌ تحصیلی که خود به دبیرستان و دانشگاه و موسسات تحقیقاتی قابل تفکیک است و دوره‌های پس از تحصیل که باز شامل تدریس دانشگاهی، تحقیقات و بازار کار می‌شود. با توجه به این سطوح باید چند نکته را در مورد تعریف نخبگی مدنظر داشت. اولا ممکن است کسی در مرحله‌ای نخبه باشد ولی این نخبگی در ادامه تداوم نیابد، مثلا در المپیاد یا جشنواره یا مسابقات درسی مقامی کسب کند ولی بعدتر نتواند آن مرتبه را ارتقا دهد یا حتی در همان مرتبه باقی بماند. بنابراین یک نخبه این‌طور نیست که از اول تا آخر نخبه باشد. دوم، ممکن است کسی در مراحل اولیه نخبه نباشد اما در ادامه نخبه شود. نباید فقط کسانی را نخبه محسوب کرد که در مراحل اولیه یا فقط مرحله تحصیلی، ویژگی منحصر به فردی را از خود نشان می‌دهند. ممکن است کسی در تحقیقات خود را نشان دهد یا در بازار کار برجستگی پیدا کند. در نظر گرفتن هر مرحله از مراحل زندگی به صورت مجزا ما را از نگاه تنگ و محدود در تشخیص و شناسایی نخبگان می‌رهاند.
اما پس از شناسایی معمولا به هدایت نخبه‌ها پرداخته می‌شود. این سیستم مشکلات زیادی دارد. آنچه در این مرحله خوب است، کنار هم قرار دادن انسان‌های با استعدادهای هم‌سطح است که موجب می‌شود یک محیط رقابتی و فضای رشد استعدادی ایجاد شود و این سیاست خوبی است؛ اما آنچه بد است جهت دادن و هدایت کردن این نخبه‌ها در مسیرهای از پیش تعیین‌شده است. نخبه باید در انتخاب آزاد باشد؛ نه فقط نخبه که هر انسانی باید آزاد باشد که خودش مسیرش را انتخاب کند و البته در مورد نخبه‌ها چون شناسایی شده‌اند و در یک جا معمولا سعی می‌شود که جمع شوند، این بیشتر اهمیت پیدا می‌کند. این جهت‌دهی و هدایت از بالا هم در شناسایی و هم در هدایت دیده می‌شود. یعنی ما استعدادهای درخشانمان همان ابتدا به رشته‌های ریاضی و تجربی می‌روند و معمولا استعدادهای پایین‌تر به سمت علوم انسانی هدایت می‌شوند. در مراحل بعدی هم اگر می‌خواهند به دنبال نخبه‌ها بگردند و شناسایی کنند باز هم به سراغ همین رشته‌های ریاضی و تجربی می‌آیند. این یعنی جهت‌دهی از بالا هم در مرحله‌ شناسایی و هم در ادامه مسیر وجود دارد که با آزادی در تعارض است و بهره‌وری منابع انسانی را نیز زیر سوال می‌برد.
البته یک اشکالی که اینجا وجود دارد و تا حدی گریزی هم از آن نیست، وجود یک نظام متمرکز است. در یک نظام و جامعه آرمانی این بنگاه‌ها و مدرسه‌ها و مؤسسات خصوصی است که مشتری نخبه‌ها است و سعی در شناسایی و جذب آنها دارد. در این فضای آرمانی خود به خود مساله‌ آزادی تامین می‌شود. اما در فضای غیرآرمانی و در وضعیت واقعی جامعه ما و حتی بسیاری از دیگر جوامع بالاخره نظام متمرکز وظیفه شناسایی را بر عهده دارد، تا بتواند در مناطق دورافتاده و جاهایی که امکاناتی وجود ندارد نیز این شناسایی را انجام دهد و استعدادها را کشف کند. این البته وظیفه حاکمیت است ولی این وظیفه نباید موجب شود که آن جهت‌دهی و هدایت از بالا اتفاق بیفتد. یعنی باز هم نباید فضای غیرآرمانی بهانه‌ای شود برای زیر سوال رفتن آزادی افراد.
نکته دیگر فهمیدن شناسایی نخبه‌ها به معنای قدردانی است. در‌واقع برنامه‌هایی از قبیل چهره‌های ماندگار چنین هدف و نقشی دارد؛ ولی وقتی این هدف برآورده می‌شود که چهره‌های انتخابی واقعا چهره‌های موثر جامعه باشند و خود این قدردانی هم تاثیر اجتماعی و فرهنگی داشته باشد نه اینکه کل این فرآیند یک فرآیند کلیشه‌ای باشد. گاهی آدم فکر می‌کند که این چهره‌های ماندگاری که بعضا شناسایی و قدردانی می‌شوند نه چهره‌های ماندگار که چهره‌های درمانده‌اند. من نمی‌خواهم اینجا مصداقی صحبت کنم و اسم بیاورم اما مواردی می‌توان سراغ گرفت که برخی از این چهره ها بر اساس روابط معرفی می‌شوند و نه ضوابط. متاسفانه به نظر می‌رسد که ساز و کار روشن و شفافی برای انتخاب چهره ماندگار وجود ندارد.
البته قدردانی و ایجاد امکانات برای نخبه‌ها در عین حال نباید منجر به تبعیض یا ایجاد حس برتری در بعضی‌ها شود. ایجاد چنین حسی، عمل کردن بر مبنای تبعیض است. یک مشکل جدی در مورد نخبه‌های شناسایی شده این است که رفتار با آنها به نحوی است که آنها بعضا حس تافته‌ جدابافته بودن را پیدا می‌کنند. یک علت ایجاد چنین حسی این است که ما تعریف محدودی از نخبه کرده‌ایم. مثلا کسی را که نخبه‌ ریاضی یا فیزیک است به حساب می‌آوریم اما کسی را که کارگردان، ، کشتی‌گیر، نقاش یا طراح است هیچ وقت نخبه در نظر نمی‌گیریم؛ در حالی که همان قدر این دسته‌ دوم نخبه است که دسته اول. این دسته دوم هم سال‌ها زحمت کشیده‌اند و استعدادشان را به شکوفایی رسانده‌اند، پس چطور است که این تلاش مورد قدردانی قرار نمی‌گیرد؟ این، حس متفاوت بودن ایجاد می‌کند در صورتی که اگر امکاناتی فراهم شد و آنها نتوانستند کاری کنند یکی هستند مثل بقیه.
گاهی این توهمات آن‌قدر شدید می‌شود که این افرادی که عموما در رشته‌های تحصیلی، هوشمندی خاصی از خودشان نشان داده‌اند دچار اختلالات شخصیتی و حتی روانی هم می‌شوند. باید به جوانان نخبه این آموزش داده شود که استعدادِ ذاتی یک موهبت خدادادی یا طبیعی است و این موهبت بختی است که یار شده و باید از آن به نفع خود و دیگران استفاده نه اینکه با آن افاده فروخت یا آن را وسیله برتری ناموجه و تبعیض قرار داد. باید به آنها آموزش داد که همه انسان‌ها صرف نظر از استعدادهای کم و بیشی که دارند به لحاظ حقوقی و اخلاقی برابرند و برتری در تلاش بیشتر و خیر رساندن به خود و دیگران است.