جامعهشناسی مهاجرت مهندسان به علوم انسانی
جامعهشناس
چرا بسیاری از تحصیل کردگان رشتههای فنی - مهندسی به رشتههای علوم انسانی و اجتماعی تغییر رشته میدهند؟
انگار نه انگار که چقدر برای قبول شدن در یکی از رشتههای اسم و رسمدار مهندسی در یکی از دانشگاههای معتبر زحمت و استرس به جان خریدهاند. چه چیز رشتههای علوم انسانی و اجتماعی اینچنین وسوسهکننده است که دانشجویان و فارغالتحصیلان رشتههای فنی- مهندسی، بعضا پرتلاشترین و درخشانترینهایشان را وادار میکند عطای پرستیژ و بازار کار و درآمد مهندسی را به لقایش ببخشند و به رشتههایی از علوم اجتماعی و انسانی تغییر رشته دهند که آینده شغلی و حرفهایشان دستکم در نظر اول تا اندازهای ناروشن و نامطمئن است؟
از خودشان بپرسیم؟ یکبار از دوستی که رتبه اول آزمون کارشناسی ارشد رشتهاش بود و در رشته برق- مخابرات در دانشگاهی که قطب علمی این رشته در ایران به شمار میرفت و مشغول نوشتن پایاننامه بود پرسیدم کار پایاننامه چطور پیش میرود؟ راضی هستی؟ موضوعش چیست اصلا؟ سری تکان داد و گفت: راضی؟ هوم، پیش میرود، متغیری را بالا و پایین میکنی و بعد میخواهی ببینی جواب معادله چه تغییری میکند، وقتهایی کار گره میخورد و پیش نمیرود، جوابها جور درنمیآید اما بعد پیش میرود بالاخره، مسالهام پایاننامه و موضوعش نیست، مسالهام این است که نمیفهمم چرا دارم عمرم را بابت مسالهای تا به این حد جزئی و خاص، بابت بالا و پایین کردن متغیری در یک معادلهای صرف میکنم، کاری که مطمئنم اگر من هم انجامش ندهم یک نفر دیگر انجامش میدهد.
جامعهشناس
چرا بسیاری از تحصیل کردگان رشتههای فنی - مهندسی به رشتههای علوم انسانی و اجتماعی تغییر رشته میدهند؟
انگار نه انگار که چقدر برای قبول شدن در یکی از رشتههای اسم و رسمدار مهندسی در یکی از دانشگاههای معتبر زحمت و استرس به جان خریدهاند. چه چیز رشتههای علوم انسانی و اجتماعی اینچنین وسوسهکننده است که دانشجویان و فارغالتحصیلان رشتههای فنی- مهندسی، بعضا پرتلاشترین و درخشانترینهایشان را وادار میکند عطای پرستیژ و بازار کار و درآمد مهندسی را به لقایش ببخشند و به رشتههایی از علوم اجتماعی و انسانی تغییر رشته دهند که آینده شغلی و حرفهایشان دستکم در نظر اول تا اندازهای ناروشن و نامطمئن است؟
از خودشان بپرسیم؟ یکبار از دوستی که رتبه اول آزمون کارشناسی ارشد رشتهاش بود و در رشته برق- مخابرات در دانشگاهی که قطب علمی این رشته در ایران به شمار میرفت و مشغول نوشتن پایاننامه بود پرسیدم کار پایاننامه چطور پیش میرود؟ راضی هستی؟ موضوعش چیست اصلا؟ سری تکان داد و گفت: راضی؟ هوم، پیش میرود، متغیری را بالا و پایین میکنی و بعد میخواهی ببینی جواب معادله چه تغییری میکند، وقتهایی کار گره میخورد و پیش نمیرود، جوابها جور درنمیآید اما بعد پیش میرود بالاخره، مسالهام پایاننامه و موضوعش نیست، مسالهام این است که نمیفهمم چرا دارم عمرم را بابت مسالهای تا به این حد جزئی و خاص، بابت بالا و پایین کردن متغیری در یک معادلهای صرف میکنم، کاری که مطمئنم اگر من هم انجامش ندهم یک نفر دیگر انجامش میدهد. مشکلم این نیست که جواب معادله درنمیآید که تجربه نشان داده در میآید بالاخره، مشکلم این است که این کار هیچ معنایی برایم ندارد و بدبختی این است که همه مهندسی همین است، بالا و پایین کردن متغیرها و مقایسه جوابها و...مشکلم این است که برایم بیمعنی است، هیچ ربطی بین این کارها و زندگیام پیدا نمیکنم، احساس
میکنم چرخ دندهای بیاهمیت از یک سیستمم؛ چراکه هرچه پیشتر میروم، مقطعم که بالاتر میرود، بیشتر احساس میکنم دارم عمر و جوانیام را بابت کارهایی جزئی و بیمعنی هدر میدهم، کارهایی که شاید زمانی اصلا نیازی به آدمیزاد برای انجام دادنشان نباشد و کامپیوترهای پیشرفته هم از پس انجامشان برآیند. مدتها پیش از آنکه دوست من بنشیند و از احساس بیمعنایی کارهایش در رشته مهندسی برایم بگوید، فیلسوف/ جامعهشناسی به نام گئورگ لوکاچ این پیامد ناخواسته، اما اجتنابناپذیر مدرنیته به طور عام و علوم مدرن بهویژه علوم طبیعی به طور خاص را پیشبینی کرده بود. این پاره پاره شدن جهان و تقسیم آن به اجزایی تا حد امکان ریز و تخصصی، کار ویژه علوم مدرن است. رشتههای علوم هرچه بیشتر تخصصی میشوند و حوزههای کاری افراد هرچه بیشتر محدود و خاص تا آنجاییکه یک روز افراد به خودشان میآیند و میبینند آنچه دارند اینهمه با جدیت بر روی آن کار میکنند، آنچنان ریز و تخصصی است که دیگر حتی قابل بیان نیست، آنها حتی نمیتوانند برای دیگری غیرمتخصص توضیح دهند که دارند روی چه کار میکنند؟ و همینجا است که آدمها احساس بیمعنایی میکنند، احساس بیگانگی از
کارشان و به تبع از خودشان، سر و ته زندگیشان دیگر دستشان نیست، بخش عمدهای از روزها و لحظههایشان دارد صرف کاری میشود که ربط مشخص و واقعیای به باقی جنبههای زندگیشان ندارد، این است که یکباره به خودشان میآیند و میپرسند اصلا من دارم چه کار میکنم واقعا؟ این کار را نکنم به کجای زندگیام برمیخورد؟ به درآمد و رفاهم؟ جواب خوبی نیست، نقض غرض است درواقع، بهترین لحظههای عمرم را دارم برای داشتن لحظههایی بهتر هدر میدهم؟!
کلیت (Totality) در جهان سنت ضامن یگانگی فرد با جهان و به تبع معناداری جهان، همان ربط سر و ته و میانه زندگی به یکدیگر بود، این کلیت در جهان مدرن با جدایی عین از ذهن، جدایی جهان مورد شناسایی از منِ شناسنده، با تقسیم جهان به اجزایی بیشمار و جزئی و تخصصی در علوم مدرن، ناخواسته اما اجتنابناپذیر از دست میرود. کلیت از دست رفته به خصوص الهامبخش هنر در جهان مدرن است، رهاییبخشیای که لوکاچ و دیگر منتقدان مدرنیته برای هنر قائل بودند، از سر همین تلاش هنرمند برای بازیابی کلیت از دست رفته بود، تلاشی که البته هنرمند خود بیش از هرکسی واقف است تا چه حد از پیش محتوم به شکست است. این تلاش برای معنابخشی به جهان، علاوه بر هنر در علوم اجتماعی و انسانی هم رخ میدهد، علوم اجتماعی و انسانی علاوه بر آن هدف کنترل واقعیت یا به تعبیر منتقدان مدرنیته و علوم مدرن، وجه سلطهگرانه، دارای هدف و وجوهی رهاییبخش هم هستند و همین است که در انواع متاخر و منتقدانهای مثل مطالعات فرهنگی درصدد کمرنگ کردن مرزهایشان با هنر بر میآیند. خلاصهاش آنکه «کلیت از دست رفته»، الهامبخش بسیاری از تلاشهای بشری در زمینه هنر و ادبیات بوده است و
گویا الهامبخش بسیاری از دانشجویان و فارغالتحصیلان رشتههای فنی- مهندسی برای تغییر رشته به علوم اجتماعی و انسانی، جاییکه گویی کار و حرفه آدمی با مهمترین دغدغههایش در زندگی همسو میشود و زندگی، بازنمایی از یک کلیت منسجم و معنادار به جای پازلی گیجکننده و بیمعنا از قطعاتی پراکنده و نامرتبط. البته این تن دادن به جذابیت شورمندانه معنادار کردن جهان با علوم اجتماعی و انسانی لزوما از تغییر رشته آغاز نمیشود، خیلی وقتها افراد سعی میکنند صرفا جایی برای این علائق باز کنند، در میان انبوه کلاسها و پروژههای درسی و کاری، جایی برای حلقههای مطالعاتی، جلسات سخنرانی و تک و توک کلاسهای موسسات خصوصی باز کنند، اما یک وقتی هم لابد میرسد که افراد حس میکنند چراکه نه؟ چرا همهاش در حاشیه کارم باشد و به عنوان تفنن؟ چرا جدیترین علائق و دغدغههایم نشود اصل کار و حرفهام و اینجاست که تغییر رشته به وسوسهای چارهناپذیر بدل میشود و البته لازم به گفتن نیست که تا چه حد محتمل است این سوداهای آرزومندانه پس از تغییر رشته به علوم اجتماعی و انسانی به سرخوردگیهایی مایوسانه تبدیل شود.
ارسال نظر