تقدیر عجیب و غریب  بانو بدیعی!
علیرضا مجمع
عضو گروه فرهنگ
سال 77 بود که نقش آنیک را بازی کرد. دختری که با قلب بیمارش به دنبال کسی می‌گردد که خانواده‌اش را راضی کند تا قلب عزیز از دست رفته‌شان را- که به آن می‌گویند مرگ مغزی- به او بدهند تا بتواند زندگی کند، باشد و زندگی کند. یکی از تاثیرگذار‌ترین فیلم‌های اجتماعی تاریخ سینمای ایران اینگونه ساخته شد: بودن یا نبودن. بازی درخشان دختری که پس از آن با تقدیر زمانه دیگر نتوانست آنیک را تکرار کند، شد جرقه تقدیری که خود نیز شگفت‌زده می‌شد اگر می‌دانست 14 سال بعد اعضای بدنش به هفت نفر زندگی می‌بخشد. عسل بدیعی نبودنش را بهانه بودن دیگران کرد و نگاه جست‌وجوگرش را که در چشم‌های آنیک دیده بودیم به دنبال کسانی فرستاد که نیاز داشتند او از مبارزه با مرگ نجاتشان دهد. در صحنه‌ای از بودن یا نبودن آنیک از پله‌های محله‌ای در شمیران که هنوز بافت روستایی دارد بالا می‌رود تا به خانه خانواده‌ای برسد که پسرشان در شب عروسی‌اش در نزاعی جان باخته است و حالا او آمده تا از پدرش طلب قلبش را بکند برای قلب بیمار خود. در بالای پله‌ها بچه‌ها فوتبال بازی می‌کنند و آنیک به آنها که می‌رسد صورتش باز می‌شود. آنیک زنده ماند، همانطور که عسل بدیعی جریان زندگی‌اش را در هفت کالبد دیگر ادامه داد. او هنرمندانه در آخرین یادداشت زندگی‌اش نوشت: «حالا انرژی خفته‌ای دارم برای رسیدن به زندگی. تمام توانم امسال بر این است که شگفتی بیافرینم. امسال سال من است.» مرگ آگاهی آخرین هنر بانو بدیعی بود.