قضیه اول، باز هم قضیه اول
زینب آژیراک*
بسیاری ازکشورهای جهان، قوانین محکمی علیه نژادپرستی وضع کرده‌اند عباس کیارستمی، کارگردان نام آشنای سینمای ایران، در اوایل دهه ۶۰ فیلمی ساخت با عنوان «قضیه اول؛ قضیه دوم». او در این فیلم به بررسی یک مساله واحد از دو دیدگاه مختلف پرداخت. نوشتار ما اما تنها داستان قضیه اول است، قضیه ای که در آن دیدگاه‌های مردمانی با زبان فارسی که در کشور فارسی زبان ما غریبه تلقی می‌شوند را، منعکس می‌کنیم.
1) فاطمه خانم 43 سال دارد. او یک سال پیش دو پسر خودش و سه دختر برادرشوهرش را به «خانه کودک ناصرخسرو» آورد تا در کلاس‌های سوادآموزی ثبت‌نام کنند. خودش هم بی‌سواد بود و در کلاس اول ثبت‌نام کرد تا دیگر «یک زن کور نباشد»- فاطمه خانم فکر می‌کرد آدم بیسواد مثل یک آدم کور است.
خانواده فاطمه خانم از اصفهان مهاجرت کرده بودند و قبل ازآن هم در کرمان ساکن بوده‌اند و جست‌وجو‌ی یک زندگی بهتر آنهارا به یکی از روستاهای اطراف ورامین کشانده است. فاطمه خانم برخلاف همسرش ترجیح می‌دهد فرزندانش به جای کارکردن در مدارس ابتدایی درس بخوانند و در کنار آن حرفه یا فنی هم بیاموزند تا در آینده زندگی بهتری داشته باشند. برخورد فعال این زن با زندگی خود و فرزندانش باعث شد که او دختر و نوه‌اش که به تازگی از افغانستان برگشته بودند را هم، باخود به سرکلاس بیاورد.
در بین مهاجران افغان، فرزندان به دنیا می‌آیند تا «کاری» شوند و بتوانند به تامین معاش خانواده کمک کنند و دراین بین کار کودک آغاز می‌شود. نگاه کوتاه مدت به زندگی و عدم توجه کافی به آینده باعث شده که در خانواده‌های افغان با تعدد فرزندان و کار کودک و بی‌سوادی مواجه شویم که کار این افراد هم به علت نبود مهارت و سواد کافی معمولا شامل مشاغلی سخت، بدنی و زیان آور می‌شود.عدم نظارت سازمان‌های ملی و بین‌المللی بر پدیده کار کودکان مهاجر و نبود سازوکار رفاه کودک، باعث تداوم این امر می‌شود. فرزندان فاطمه خانم به علت مسائلی مانند عدم تناسب سن یا مساله مدرک هویتی از تحصیل در سیستم آموزش وپرورش رسمی
بازمانده اند.
2) «خانم آنها چه حقی دارند به من بگویند سگ افغانی؟» این سوالی بود که در اولین مواجهه من به عنوان مددکار اجتماعی با مرتضای16ساله مطرح شد. او به علت اصلیت «هزاره‌ای» اش ظاهر متفاوتی از خیلی از هموطنانش دارد و همین باعث جلب توجه دیگران می‌شود. چشمان بادامی او گاه باعث تمسخر دیگران می‌شود. مرتضی بسیار جدی من را به چالش کشیده بود که «مگر نه که همه ما آدمیم و همه ما در اینجا مسلمانیم و مسلمانان برادرند و برابرند؟ خانم ما هم شیعه هستیم و...» مرتضی بارها از طرف بعضی بچه‌های ایرانی با عنوان افغانی و از سوی هموطنان «پشتون» و «تاجیک» خود با لفظ «هزاره» مورد خطاب و تمسخر قرار گرفته و می‌گیرد. یکی دیگر از دوستان مرتضی هم تجربه‌ای از برخورد توهین‌آمیز و همراه باتحقیر دارد.آنها همیشه با ترس از «خِفت شدن» و زورگیری توسط اوباش محلی و «گیرافتادن» توسط ماموران، درکوچه و خیابان رفت وآمد می‌کنند.
پدیده نژادپرستی در مواجهه با مهاجران در تمام دنیا مساله چالش‌برانگیزی بوده و هست و معمولا هم قوانینی برای رد یا ممانعت از بروز آن وضع شده، اما متاسفانه جای خالی چنین قوانینی در کشور ما با وجود تعداد قابل توجه مهاجرانش به شدت احساس می‌شود؛ قوانینی که در پناه آن بشود به مرتضی که یک مهاجر با کارت معتبر پناهندگی است احساس امنیت و آرامش داد.
نژادپرستی، از بروز به صورت الفاظ و حرکات توهین‌آمیز تا درگیری و زدوخورد و سرقت اموال، در اطرافمان فراوان دیده می‌شود و معمولا هم به مثابه امری عادی ازکنارش عبور می‌کنیم. در مدارس، بازار، مترو، اتوبوس، استادیوم و...با مظاهر متفاوت تمسخر «دیگری»و برتری خود به عنوان نژاد، فرهنگ، زبان یا قوم برتر مواجهیم و متاسفانه این امر چنان رواجی یافته که بدیهی به نظر می‌رسد و عنوان کردنش امری عجیب و غیرمعمول تلقی می‌شود.
مرتضی، فرزندان و نوه فاطمه خانم و هزاران هزار کودک و نوجوان دیگر افغان، بعضا در ایران متولد و همگی همین‌جا رشد کرده‌اند و «هنوز مهاجر شمردن» آنها، انسان را دچار تردید می‌کند که نسلی که در اینجا متولد و بالیده شده‌اند را «دیگری» دانستن، آیا عجیب و غیرانسانی نیست؟
*مددکار اجتماعی