روایت دوم - ۳۰ شهریور ۹۱
بچه که بودم فکرهای اقتصادی بزرگی داشتم. همیشه قلک می‌گرفتم و درونش را پر می‌کردم. رویاپردازی‌هایم برای نشر از زمانی در ذهنم پررنگ شد که کلاس اول را تمام کرده بودم و می‌خواستم به کلاس دوم بروم.

آن زمان هر ماه در مدرسه یک مجله کودک و نوجوان توزیع می‌شد که نامش «پیک دانش‌آموز» بود. چون از بقیه بچه‌ها بزرگ‌تر بودم، مسوولیت فروش مجله‌ها به من واگذار شده بود، مجله را به بچه‌ها می‌فروختم و از مدیر مدرسه یک مجله مجانی می‌گرفتم.
پدرم کارمند صداوسیما بود و دوست نداشت در سال تحصیلی مغازه اش باز باشد. می‌گفت: این مغازه تو را از درس خواندن می‌اندازد. اما من بیشتر روزها یواشکی از رختخواب کشیک می‌کشیدم تا پدرم برود سر کار؛ پدرم که از خانه خارج می‌شد، در مغازه را باز می‌کردم. تا 8 صبح کار می‌کردم و ساعت ۸ کرکره را پایین می‌دادم. و به سرعت می‌رفتم دبیرستان.

نادر قدیانی / مدیر انتشارات قدیانی
کارش را وقتی فقط ۱۰، ۱۱ سال داشت شروع کرده؛ او متولد سال ۱۳۳۳ در نزدیکی‌های قزوین است. سال ۱۳۴۱ و بعد از زلزله بویین زهرا وقتی با خانواده‌اش به تهران مهاجرت می‌کنند در مناطق غربی شهر و درهمان روزهایی که تازه شاگرد دبستان بود، کارش را شروع می‌کند. اما در ۱۶ سالگی که مدرسه را کامل رها می‌کند کارش می‌شود کتابفروشی. «آن زمان کتاب‌های پنجم و ششم دبستان را باید می‌خریدیم. کتاب‌هایی را که قبول شده بودم و نمی‌خواستم گذاشتم برای فروش.» قدیانی کرکره مغازه زیر خانه‌شان را بالا می‌زند و سردرش می‌نویسند «کتابفروشی قدیانی». او به یاد ندارد وقتی مغازه زیر خانه اش را برای کار از پدرش گرفت، پولی هم از او دریافت کرد یا نه. او می‌گوید: «برای تحصیل در مقطع دبیرستان باید سمت خیابان ستارخان می‌رفتم. صبح اول وقت از خواب بیدار می‌شدم و کرکره مغازه را بالا می‌دادم.»