باور عمومی و سرنوشت هم نسلان ما
علی لرگانی
دانشآموخته کارشناسی ارشد فلسفه هنر (دانشگاه هنر) و کارشناسی شیمی (دانشگاه صنعتی شاهرود)
این مساله که در کشور ما علوم انسانی در میان عموم جایگاهی بس نازل دارد، سرنوشت بسیاری از همنسلانم و همچنین خودم را رقم زد. زمان ما که اینطور بود. دور دور مهندسی عمران و مکانیک و دندانپزشکی بود. ما هم که از کودکی به خواندن کتاب به خصوص ادبیات علاقه داشتیم و طبعا با نگاه یک نوجوان چهارده پانزده ساله فکر میکردیم باید رشته انسانی بخوانیم با اکراه راهی رشتههای تجربی و ریاضی دبیرستانی میشدیم که اصلا رشته انسانی نداشت.
دانشآموخته کارشناسی ارشد فلسفه هنر (دانشگاه هنر) و کارشناسی شیمی (دانشگاه صنعتی شاهرود)
این مساله که در کشور ما علوم انسانی در میان عموم جایگاهی بس نازل دارد، سرنوشت بسیاری از همنسلانم و همچنین خودم را رقم زد. زمان ما که اینطور بود. دور دور مهندسی عمران و مکانیک و دندانپزشکی بود. ما هم که از کودکی به خواندن کتاب به خصوص ادبیات علاقه داشتیم و طبعا با نگاه یک نوجوان چهارده پانزده ساله فکر میکردیم باید رشته انسانی بخوانیم با اکراه راهی رشتههای تجربی و ریاضی دبیرستانی میشدیم که اصلا رشته انسانی نداشت.
علی لرگانی
دانشآموخته کارشناسی ارشد فلسفه هنر (دانشگاه هنر) و کارشناسی شیمی (دانشگاه صنعتی شاهرود)
این مساله که در کشور ما علوم انسانی در میان عموم جایگاهی بس نازل دارد، سرنوشت بسیاری از همنسلانم و همچنین خودم را رقم زد. زمان ما که اینطور بود. دور دور مهندسی عمران و مکانیک و دندانپزشکی بود. ما هم که از کودکی به خواندن کتاب به خصوص ادبیات علاقه داشتیم و طبعا با نگاه یک نوجوان چهارده پانزده ساله فکر میکردیم باید رشته انسانی بخوانیم با اکراه راهی رشتههای تجربی و ریاضی دبیرستانی میشدیم که اصلا رشته انسانی نداشت.
زنگ انشا و هنر هم که فقط از زنگ تفریح طولانیتر بود. البته جای تعجب هم نیست، در جامعهای که توسعه و ساختمانسازی در آن یکی گرفته میشود مسائلی که به حسیات و ذهنیات مرتبطاند در حد سرگرمی و تفنن است. به هر حال، من هم از این دید عمومی بینصیب نماندم. در ادامه هم به صف دانشجویان شیمی یک دانشگاه صنعتی پیوستم، اما فکر میکنم بسیاری از دانشجویان رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها هم حال و روز خوشتری نداشتند و با اکراه و حتی چیزی بدتر از اکراه سر کلاس میرفتند. زمانی که اختیار عمل به دست خودم افتاد- و چه دیر- دنبال علاقهام رفتم و این بار فلسفه هنر؛ یعنی فلسفه و هنر یکجا؛ چون وقت بس تنگ بود. اینکه در مقطع کارشناسی ارشد، بیش از نیمی از همکلاسیهایم رشتههایشان را از مهندسی به انسانی تغییر داده بودند برایم جالب بود. جنبه مثبت قضیه، انرژی و انگیزه بالای این دانشجویان بود تا جایی که یکی از بهترین استادانمان میگفت که چنین اشتیاق و انگیزه را میان دانشجویانی که از پایه علوم انسانی خواندهاند هرگز ندیده است، اما وجه منفی قضیه پررنگتر است.
فکر میکنم آن دید عمومی، منظور از عمومی هم از بالا تا پایین جامعه را شامل میشود، در نهایت به از دست رفتن وقت، انرژی، سرمایه فردی و اجتماعی و نیز پراکندگی منتج شد. در آغاز دهه سوم از عمرم تازه دارم یاد میگیرم چطور علاقهام را به دغدغهام تبدیل کنم. به نظرم میرسد وجود یک نهاد یا یک بنیاد، منظورم چیزی شبیه به مدرسه است، قبل از دانشگاه لازم است تا مواجهه با علوم انسانی و هنر را از تصادفی بودن خارج کند و به آن سروشکلی منظم بدهد. محدودیتها و چالشهای علوم انسانی و دستاندرکاران این رشتهها سر دراز دارد، اما در این میان وجود افراد و اذهان خلاق و پویا امیدبخش است.
دانشآموخته کارشناسی ارشد فلسفه هنر (دانشگاه هنر) و کارشناسی شیمی (دانشگاه صنعتی شاهرود)
این مساله که در کشور ما علوم انسانی در میان عموم جایگاهی بس نازل دارد، سرنوشت بسیاری از همنسلانم و همچنین خودم را رقم زد. زمان ما که اینطور بود. دور دور مهندسی عمران و مکانیک و دندانپزشکی بود. ما هم که از کودکی به خواندن کتاب به خصوص ادبیات علاقه داشتیم و طبعا با نگاه یک نوجوان چهارده پانزده ساله فکر میکردیم باید رشته انسانی بخوانیم با اکراه راهی رشتههای تجربی و ریاضی دبیرستانی میشدیم که اصلا رشته انسانی نداشت.
زنگ انشا و هنر هم که فقط از زنگ تفریح طولانیتر بود. البته جای تعجب هم نیست، در جامعهای که توسعه و ساختمانسازی در آن یکی گرفته میشود مسائلی که به حسیات و ذهنیات مرتبطاند در حد سرگرمی و تفنن است. به هر حال، من هم از این دید عمومی بینصیب نماندم. در ادامه هم به صف دانشجویان شیمی یک دانشگاه صنعتی پیوستم، اما فکر میکنم بسیاری از دانشجویان رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها هم حال و روز خوشتری نداشتند و با اکراه و حتی چیزی بدتر از اکراه سر کلاس میرفتند. زمانی که اختیار عمل به دست خودم افتاد- و چه دیر- دنبال علاقهام رفتم و این بار فلسفه هنر؛ یعنی فلسفه و هنر یکجا؛ چون وقت بس تنگ بود. اینکه در مقطع کارشناسی ارشد، بیش از نیمی از همکلاسیهایم رشتههایشان را از مهندسی به انسانی تغییر داده بودند برایم جالب بود. جنبه مثبت قضیه، انرژی و انگیزه بالای این دانشجویان بود تا جایی که یکی از بهترین استادانمان میگفت که چنین اشتیاق و انگیزه را میان دانشجویانی که از پایه علوم انسانی خواندهاند هرگز ندیده است، اما وجه منفی قضیه پررنگتر است.
فکر میکنم آن دید عمومی، منظور از عمومی هم از بالا تا پایین جامعه را شامل میشود، در نهایت به از دست رفتن وقت، انرژی، سرمایه فردی و اجتماعی و نیز پراکندگی منتج شد. در آغاز دهه سوم از عمرم تازه دارم یاد میگیرم چطور علاقهام را به دغدغهام تبدیل کنم. به نظرم میرسد وجود یک نهاد یا یک بنیاد، منظورم چیزی شبیه به مدرسه است، قبل از دانشگاه لازم است تا مواجهه با علوم انسانی و هنر را از تصادفی بودن خارج کند و به آن سروشکلی منظم بدهد. محدودیتها و چالشهای علوم انسانی و دستاندرکاران این رشتهها سر دراز دارد، اما در این میان وجود افراد و اذهان خلاق و پویا امیدبخش است.
ارسال نظر