سیاست‌گذاری برای نخبگان باید مساله محور باشد - ۳۰ شهریور ۹۱
مساله نخبگان در کشور عموما تحت عنوان «مهاجرت نخبگان» مطرح می‌شود در حالی که می‌توان مساله را به صورت‌های دیگر نیز دید. آنچه ما قصد پرداختن به آن در پرونده دنیای‌اقتصاد را داریم، تفاوت تعر‌یف‌های رسمی، عوام و واقعی از نخبه و تاثیری است که هر کدام از این تعاریف بر سیاست‌گذاری ما نسبت به توسعه اجتماعی می‌گذارد. این دغدغه را با دکتر ابراهیم سوزن‌چی قائم مقام پژوهشکده سیاست‌گذاری علم ، فناوری و صنعت دانشگاه صنعتی شریف در میان گذاشتیم تا نظر کارشناسی که بخشی از فعالیتش این حوزه را پوشش می‌دهد جویا شویم. آیا تعریف رایج(بنیاد ملی نخبگان) از نخبه، تعریفی جامع و مانع است؟ یعنی اولا همه نخبگان واقعی جامعه را شناسایی می‌کند و ثانیا کسانی را به غلط نخبه معرفی نمی‌کند؟
اول از همه باید اشاره کنم که بنیاد ملی نخبگان، مخصوصا در سال‌های اخیر تلاش‌های زیادی برای تنظیم تعریف نخبگان انجام داده تا بتواند از رویکرد قبلی فاصله گرفته و اثربخشی فعالیت‌های خود را بالا ببرد. اما به نظر بنده، هنوز به آن درجه مطلوب نرسیده و نقدهایی که در ذیل می‌آید در جهت کمک به تلاش‌های این نهاد است.
تعریفی که بنیاد نخبگان در سند ملی نخبگان ارائه کرده است و البته هنوز به تایید نهایی شورای عالی انقلاب فرهنگی نرسیده است، در ابتدا مبتنی بر تعریف فعالیت نخبگانی است و سپس بر اساس آن نخبه را تعریف می‌کند. فعالیت نخبگانی طبق این تعریف فعالیتی است کم‌نظیر و تاثیرگذار بر پیشرفت حوزه‌ای عمومی یا تخصصی در جهت تحقق چشم‌انداز جمهوری اسلامی که برآمده از هوشمندی و خبرگی باشد.
مبتنی بر این تعریف، سند فوق‌الذکر نخبه را کسی می‌داند که با اتکا به استعداد ذاتی خود و بر پایه اکتساب خبرگی و تخصص، امکان تاثیرگذاری در حوزه‌ای خاص یا عام را از طریق انجام «فعالیت نخبگانی» و در چارچوب ارزش‌های اسلامی - ایرانی برای ساخت جامعه‌ای متعالی داراست .
چنین شخصی از صاحبان استعداد برتر جدا شده است. صاحبان استعداد برتر کسانی هستند که از استعدادی بارز در حوزه‌ای تخصصی برای انجام «فعالیت‌های نخبگانی» برخوردار هستند، ولی هنوز به مرحله نخبگی نرسیده‌اند.
به این ترتیب سند تلاش کرده است تا نخبه را شخصی بالفعل تعریف کند و آن را در مقابل استعداد برتر قرار می‌دهد که هنوز ویژگی‌های استعداد ذاتی آن به مرحله عمل نرسیده است. و این گام رو به جلو و حرکت خوبی در این زمینه است که ما هر استعداد برتری را نخبه قلمداد نکنیم.
در این زمینه به نظر می‌رسد که دو مشکل وجود دارد. مشکل اول این است که تعریف فوق خیلی گسترده است به نوعی که حتی ارائه شاخص برای تعیین آن بسیار سخت است. از یک طرف فعالیت نخبگانی هر فعالیتی است که کم نظیر یا تاثیرگذار باشد در جهت تحقق چشم انداز و معلوم نیست که با چه معیاری می‌توان کم نظیر بودن یا تاثیرگذار بودن را سنجید. و البته یک شرط دیگر هم که کار را سخت‌تر می‌کند این است که این فعالیت باید برآمده از هوشمندی و خبرگی باشد و تشخیص اینکه اگر حرکتی تاثیرگذار صورت بگیرد، ولی برآمده از هوشمندی یا خبرگی باشد یا نه، بسیار مشکل است.
مبتنی بر این تعریف از فعالیت نخبگانی که سنجش آن بسیار سخت است، نخبه کسی است که یا بر پایه استعداد ذاتی، یا بر پایه اکتساب خبرگی و تخصص، از طریق انجام فعالیت نخبگانی - که این خود نیز مجددا باید برآمده از هوشمندی و خبرگی باشد - امکان تاثیرگذاری در حوزه‌ای خاص یا عام را برای ساخت جامعه‌ای متعالی داراست.
اما در اینجا یک سوال اساسی دیگر مطرح می‌شود، مشکل دوم و اینکه چگونه می‌توان این امکان را سنجید؟ یعنی تعریف نخبه زمانی که با تعریف فعالیت نخبگانی درهم آمیخته شده‌اند، کار را بسیار سخت‌تر کرده‌اند. اگر سند به سادگی می‌افزود که نخبه کسی است که فعالیت نخبگانی انجام می‌دهد، آنگاه شاید کار ساده‌تر می‌شد و تمام دغدغه و تلاش ما در تعریف فعالیت نخبگانی خلاصه می‌شد، اما اکنون مساله دوتا است و به نظر نمی‌رسد که به سادگی نیز قابل تفکیک و شاخص‌بندی باشد.
بنابراین به صورت خلاصه، به جای پاسخ به اینکه آیا این تعریف جامع و مانع است یا خیر، بنده فکر می‌کنم که این تعریف در واقع گویا نیست و با ابهامات فراوانی روبه‌رو است که نمی‌توانیم آن را عملیاتی کنیم و بسنجیم که نخبه بالاخره چه کسی است. آن گاه نتیجه این می‌شود که در نهایت به دنبال همان ۱۰۰ نفر اول کنکور و المپیادی‌ها می‌رویم و به آنها پول می‌دهیم تا اینکه کاری کرده باشیم.
آیا می‌توان تعریفی واقعی برای نخبه ارائه کرد؟ مثلا در این تعریف تولیدکننده داخلی یا کارآفرین یا یک تاجر موفق یا افرادی از این قبیل که با زندگی روزمره مردم مرتبط‌اند چقدر جای‌گاه دارند؟
اجازه دهید من یک بحث کلیدی‌تر را مطرح کنم که آنگاه تعریف نخبه نیز ذیل آن معنا پیدا می‌کند. فرض کنید همه ما بنشینیم و ساعت‌ها بحث کنیم که نخبه چه کسی است و تلاش کنیم که برای آن پاسخی ارائه دهیم و در این زمینه بر سر واژگان مختلف ساعت‌ها وقت صرف کنیم. به نظر نمی‌رسد به دستاوردی برسیم. چرا؟
دلیل آن این است که ما قبل از هر چیز تا یک مدل مشخص در ارتباط با نقش نخبگان در جامعه و نقشی که از آنها انتظار داریم ایفا کنند نداشته باشیم، هرگونه بحثی بر سر تعریف نخبه بی‌معنی است. کسانی که در یک اتاق می‌نشینند و راجع به تعریف نخبه صحبت می‌کنند، به احتمال زیاد هرکدام از آنها مدلی در ذهن از جایگاه و کارکرد نخبگان دارند و چون بر سر این مدل، که ما به آن بعضا پیش فرضهای ذهنی هم می‌گوییم، بحث و گفت‌وگو نمی‌کنند و مستقیما به تعریف نخبه می‌پردازند، در نهایت حاصل کار عمدتا جملاتی نظیر تعریفی از نخبه است که در بالا ذکر شد، یعنی تقریبا هر فعالیت اثرگذاری را در بر می‌گیرد بدون اینکه معیاری به ما بدهد.
با یک مثال شاید بحث روشن‌تر شود. فرض کنیم مثلا ما مدل مخترعان و مبتکران در بحث توسعه تکنولوژی را بپذیریم، آنگاه قشر نخبه‌ای که در آزمایشگاه می‌نشینند و آزمایش می‌کنند (مثل ادیسون)، برای ما در مساله توسعه تکنولوژی بسیار مهم می‌شوند و از این رو مدلی که ما در توسعه فناوری تصویر می‌کنیم، یک مدل مبتنی بر نخبگان است و باید تمام تلاشمان را انجام دهیم تا کارآیی آنها تقویت شود. آنگاه این سوال پرسیده می‌شود که انگیزه‌های مختلف نخبگان برای ورود به این حوزه چیست و ما چگونه می‌توانیم این انگیزه‌ها را تقویت کنیم و به نتیجه مطلوب دست پیدا کنیم.
حال فرض کنیم که مدلی که ما با آن نگاه می‌کنیم مدل مخترعان و مبتکران در توسعه فناوری نباشد، بلکه مثلا مدلی باشد که تمام نقش را به بنگاه‌ها می‌دهد و نخبگان فرع بر این مساله هستند. یعنی نکته اول و اساسی این است که بنگاه شکل بگیرد و تشکیل بشود و سپس در ذیل آن بنگاه از یک سری نخبگان نیز در سازوکارهای خود استفاده می‌کند و در این میان مثلا استفاده اساسی که بنگاه می‌برد، ایده‌پردازی نخبگان است نه لزوما دانش انباشته آنها. آنگاه باید ببینیم که چگونه می‌توانیم با تجویز سیاست‌هایی در این مدل، اولا و علی‌الاصول شکل‌گیری بنگاه‌های فعال در توسعه فناوری را تقویت کنیم و در ثانی فرآیند جذب نخبگان در بنگاه‌ها را تسهیل کنیم.
اصل بحث من این است که ما هنوز این مدل را نداریم. یعنی نه‌تنها بنیاد نخبگان، بلکه کلیت کشور هنوز به این نتیجه نرسیده که کارکرد نخبگان چیست. زمانی که این انتظار شفاف شد، آن گاه می‌توانیم به این جمع‌بندی برسیم که ما از نخبه چه می‌خواهیم و به تبع آن، هرکسی که این کارکرد را ایفا کرد، نخبه است.
نکته دیگر این است که ما در حوزه‌های مختلف نخبه داریم که تعریف آنها با یکدیگر متفاوت خواهد بود؛ چرا که مدلی که ما برای توسعه تکنولوژی داریم و نقشی که نخبگان در آن ایفا می‌کنند به احتمال زیاد با مدلی که برای توسعه علم داریم یا مدلی که برای توسعه اقتصاد داریم و جایگاهی که از نخبگان در آن انتظار داریم بسیار متفاوت است و بنابراین سیاست‌های ما در این زمینه باید متفاوت باشد. در واقع در ادبیات سیاست‌گذاری باید بگوییم که تعریف نخبه در این حالت به شرایط و ظرف و زمینه کشور وابسته است و ما یک تعریف جامع و جهانشمول نداریم. ما نخبه را به کارکرد آن می‌شناسیم و کسی که بتواند این کارکرد را محقق کند باید به آن پروبال بدهیم.
به عبارت دیگر، این یک نوع سیاست‌گذاری مساله محور است. یعنی ما باید مسائل خودمان را شناسایی کنیم و ببینیم که مدلی که مطلوب ماست برای فائق شدن به این مساله کدام است و سپس فکر کنیم که در هر کدام از این مدل‌ها، نقش و کارکرد نخبگان چیست. آنگاه با توجه به کارکردی که از آنان مشخص می‌کنیم، به دنبال سیاست‌ها و راه‌حل‌هایی برای جهت‌دهی فعالیت‌های نخبگان به آن سمت باشیم.
تعریف بالا از نخبگان تا حدی تلاش کرده این مساله را لحاظ کند؛ اما در این امر ناموفق بوده است. یعنی تلاش کردند نخبگان را با کارکرد آنها که فعالیتی اثرگذار جهت پیشرفت کشور به سمت چشم انداز است، بشناسند. اما این تعریف خیلی کلی و مبهم و غیردقیق است و به دلیل نبود مدل‌های شفاف، نمی‌تواند کاربردی شود.
مثلا من در بیانات مقام معظم رهبری نکاتی از جنس کارکرد نخبگان پیدا کردم نظیر اینکه:
نخبگان در هر حوزه پیش برنده آن حوزه هستند، کسانی هستند که یا در قله هستند یا می‌توانند به قله برسند
نخبگان استخوان‌بندی‌های ذهنی جامعه هستند که آن را از سربالایی‌های دشوار نجات می‌دهند.
ژرف اندیشی در علم و ساختن علمی کشور کاری است که نخبگان انجام می‌دهند.
نخبگان درمان درد عقب ماندگی کشور را می‌کنند.
اینها یکسری کارکردهای کلان است که باید در بنیاد ملی نخبگان دقیق شود و مدل مطلوب آن استخراج شود و سپس مبتنی بر آن سیاست‌های مناسب استخراج شود.
ما به جای اینکه تعریفی از نخبه ارائه کنیم و سپس تلاش کنیم که این نخبگان را شناسایی کنیم و بعد ببینیم که حالا هر کدام چه مشکلاتی دارند و به یکی پول بدهیم و به یکی امکانات و غیره، باید مسائل خودمان و مدل مطلوب خودمان در بخش‌های مختلف و سپس جایگاه نخبگان در این مدل‌ها را شناسایی کنیم و سپس سیاست‌های ما این باشد که نخبگان را تشویق کنیم تا به سمت ایفای نقش در این حوزه فعالیت کنند. در این شرایط، دیگر ما نیازی به شناسایی نخبگان به شکل کنونی نداریم تا آنها را از غیرنخبه جدا کنیم و سپس بگوییم که فلانی نخبه است و تافته جدابافته. ما مبتنی بر مدل مطلوب خودمان شرایط را مهیا می‌کنیم و نخبگان را با سیاست‌گذاری به این سمت جذب می‌کنیم بدون اینکه نیاز داشته باشیم روی پیشانی کسی برچسب نخبه بزنیم.
الان ما در بنگاه‌های بزرگی در کشور که در امر توسعه فناوری موفق بوده‌اند، انسان‌های بسیار نخبه‌ای داریم که بار توسعه فناوری این بنگاه‌ها را به دوش می‌کشند بدون اینکه جایی روی آنها اسم نخبه گذاشته باشد. این یعنی موفقیت و اگر بنیاد ملی نخبگان بتواند سیاست‌هایی تنظیم کند که این گونه افراد جذب چنین بنگاه‌هایی شوند و کارکرد خود را ایفا کنند، موفق بوده است و اگر نتواند، ناموفق.
تلقی مردم (می‌توان برای راحتی مردم عادی را حتی در جمع عمومی دانشجویان در نظر گرفت) از نخبه به تعریف رایج نزدیک‌تر است یا به تعریف واقعی یا به یک تعریف سومی که مخصوص عوام است؟ اگر این تلقی از تعریف واقعی دور است، چرا دور است و چطور می‌توان آن را به تعریف واقعی نزدیک کرد؟
به صورت کوتاه، من فکر می‌کنم در حال حاضر مردم نخبه را با همین معیارهای کنونی می‌شناسند، یعنی نخبه کسی است که یا در کنکور رتبه آورده یا المپیادی است یا غیره.
اما آنها کسان دیگری را نیز احترام می‌کنند و برای آنها ارزش قائل هستند، مثل یک کارآفرین، کسی که یک کارخانه راه انداخته و غیره. ولی شاید وی را با لفظ نخبه خطاب نکنند بلکه مثلا آنها را انسان‌هایی باهوش، زرنگ، با استعداد، با وجدان و غیره خطاب کنند.
جمع‌بندی من این است که تاکید زیادی که در رسانه‌ها روی همین صد نفر اول کنکور و المپیادی‌ها شده، ذهنیت مردم را جهت‌دهی کرده که نخبه چنین کسی است و البته شاید جمع‌بندی بنده صحیح نباشد.
اینکه چگونه می‌توان آن را به تعریف واقعی نزدیک کرد، فکر کنم گام اول این باشد که ما خودمان به یک جمع‌بندی در مورد الگو و مدل کشور برسیم و سپس نخبگان در این مدل شروع به ایفای فعالیت بکنند، آنگاه به احتمال زیاد تلقی و رویکرد مردم نیز کم‌کم عوض شود.
آیا با همین تلقی رایج از نخبگی، سیاست‌های مربوط به نخبگان با اهدافی چون رشد اقتصادی کشور، توسعه تکنولوژی و علم در کشور، جلوگیری از فرار نخبگان و امثالهم هم‌خوانی دارد یا اتفاقا روندهای مخرب رایج را تسریع می‌کند؟
همانگونه که در بالا اشاره کردم، تلقی رایج هنوز خیلی غیردقیق است و به این ترتیب بعید می‌دانم که بتواند کارکردی را که ما انتظار داریم محقق کند. اینکه بر روی یک عده برچسب نخبه بزنیم و به آنها القا کنیم که شما از بقیه متفاوت و برتر هستید و سپس این افراد احساس فایده و کارکردی در جامعه نیز نکنند، نتیجه احیانا این می‌شود که ترغیب بشوند به جایی بروند که احساس مفید بودن کنند (هرچند این حس که در کشور دیگری مفید خواهند بود شاید کاذب باشد). البته من آمار دقیقی در این زمینه ندارم که تا چه میزان همین افراد کنکوری و المپیادی اکنون در کشور هستند (که این افراد همگی استعداد برتر هستند). اما من فکر می‌کنم مهم این است که آیا این استعدادهای بالایی که در کشور هم مانده‌اند، واجد کارکرد مفید و موثری هستند یا اینکه در گوشه‌ای به گذران زندگی مشغولند.
آیا با این ادعا موافق‌اید که جامعه ما (منظور مردم است و نه حاکمیت) به یک معنا نخبه‌کش است؟
پاسخ این پرسش را نمی‌توان به سادگی داد. اما شاید بتوان گفت که این امر در جامعه به راحتی قابل مشاهده است. شاید بخشی از آن به نظام آموزش و پرورش ما برگردد، بخشی به تعلیم و تربیت پدر و مادر در خانواده و بخشی نیز به عقاید و دیدگاه‌هایی که در طول زمان کسب می‌کنیم و سایر عوامل.
مثلا در برخی دانشکده‌ها اگر یک استادی سرعت رشد بالایی دارد، سایر استادان تلاش می‌کنند تا وی را متوقف کنند در حالی که در برخی دانشکده‌های دیگر این گونه نیست. یا حتی در یک دانشکده برخی آدم‌ها این گونه‌اند و برخی این گونه نیستند. من خودم آدم‌های زیادی را دیده‌ام که تمام تلاش خود را برای پیشرفت سایرین انجام می‌دهند.
و این به این معنی نیست که در غرب این گونه نیست. مثلا زمانی که من در انگلستان تحصیل می‌کردم، یک دوستی داشتم که در یک شرکت نرم افزاری کار می‌کرد و همواره برای من تعریف می‌کرد که چگونه همکارانش در شرکت قصد داشتند که زیرآب وی را بزنند و وی چه راهکاری پیدا کرده تا از این امر مصون بماند و دائم در شرکت در تلاش برای بقا و محفوظ ماندن از شر مانع تراشی‌های دو سه تا از همکاران خود است و البته در نهایت وی ماندگار شد و آنها رفتنی.
شما می‌بینید که مثلا آدام اسمیت در کتاب theory of moral sentiment خود به روشنی در این باب نوشته و اینکه چگونه در آن زمان در انگلستان جامعه‌ای شکل گرفته که در آن ثروت و پول باعث احترام می‌شد و هرچقدر پولدارتر، محترم‌تر. خوب این یک فرهنگ است و یک مقوله انسانی و آدام اسمیت اتفاقا در کتاب خود به این مساله نقد وارد می‌کند و می‌گوید که این اخلاقی نیست که یک شخصی که پولدار است ولی انسان بدی است مورد احترام جامعه باشد، ولی شخصی که اتفاقا آدم خوبی است ولی پول ندارد، از چشم مردم بیفتد و جایگاهی نداشته باشد و مورد بی‌مهری قرار گیرد، بلکه حتی تقبیح شود.
به طور کلی، ما باید ظرفیت‌های فکری و فرهنگی خودمان را بالا ببریم تا به این گونه بتوانیم بزرگ شده و بزرگ بیندیشیم و به این ترتیب راه را برای رشد و پیشرفت سایرین باز کنیم. من مقوله آموزش و تربیت کودکی را در این مساله بسیار پررنگ می‌بینم چرا که اساسا این مساله را یک مساله انسانی و فرهنگی می‌دانم.