طعم گیلاس یا چیدن و خوردن توت
پریوش نظریه
بازیگر
پیشنهاد من به شما در هر زمانی دیدن طعم گیلاس است. فیلم طمع گیلاس ساخته عباس کیارستمی و با بازی زیبا و کمنظیر همایون ارشادی است که مساله خودکشی را اگر نگوییم از دیدی متفاوت ولی به جرات میتوان گفت با نگاهی ساده و در عین حال پخته در فیلم خود مورد بررسی قرار داده است. در ظاهر این فیلم بدینگونه مینماید که مردی برای رهایی از مشکلاتی که در فیلم بدان هرگز اشاره نمیشود قصد کشتن خود را دارد و برای به تحقق رسیدن این امر متوسل به دیگران میشود. آقای بدیعی در این فیلم نماد انسانی ضعیف و بیاراده است.
بازیگر
پیشنهاد من به شما در هر زمانی دیدن طعم گیلاس است. فیلم طمع گیلاس ساخته عباس کیارستمی و با بازی زیبا و کمنظیر همایون ارشادی است که مساله خودکشی را اگر نگوییم از دیدی متفاوت ولی به جرات میتوان گفت با نگاهی ساده و در عین حال پخته در فیلم خود مورد بررسی قرار داده است. در ظاهر این فیلم بدینگونه مینماید که مردی برای رهایی از مشکلاتی که در فیلم بدان هرگز اشاره نمیشود قصد کشتن خود را دارد و برای به تحقق رسیدن این امر متوسل به دیگران میشود. آقای بدیعی در این فیلم نماد انسانی ضعیف و بیاراده است.
پریوش نظریه
بازیگر
پیشنهاد من به شما در هر زمانی دیدن طعم گیلاس است. فیلم طمع گیلاس ساخته عباس کیارستمی و با بازی زیبا و کمنظیر همایون ارشادی است که مساله خودکشی را اگر نگوییم از دیدی متفاوت ولی به جرات میتوان گفت با نگاهی ساده و در عین حال پخته در فیلم خود مورد بررسی قرار داده است. در ظاهر این فیلم بدینگونه مینماید که مردی برای رهایی از مشکلاتی که در فیلم بدان هرگز اشاره نمیشود قصد کشتن خود را دارد و برای به تحقق رسیدن این امر متوسل به دیگران میشود. آقای بدیعی در این فیلم نماد انسانی ضعیف و بیاراده است. ضعف او از آنجا معلوم است که قصد خودکشی میکند و بیارادگی او از آنجا مشخص میشود که حتی در کشتن خود دودل است و این را ما در آخر فیلم میبینیم. از ظاهر این فیلم بگذریم و به عمق این فیلم بیشتر بنگریم، متوجه میشویم که این فیلم تنها به مساله خود کشی نمیپردازد و خودکشی بهانهایست در این فیلم برای رسیدن به مفهومی بالاتر، مفاهیمی چون فقر، تنهایی، عدم درک یکدیگر و عدم درک مفهوم زندگی که دو مورد آخر مهمترین مفاهیم این فیلم است. فیلم این مفاهیم را به شکلی زیبا و ساده بیان میکند، بدیعی در این فیلم برخلاف تصور همگان که بر این باورند که او دنبال کشتن خود میباشد، به دنبال پیدا کردن خود در میان جایی است که از آن برخاسته است و به آن برخواهد گشت (خاک). شاید همگان بر این باورند که خاک در این فیلم مظهر نیستی است، ولی من بر این باورم که اگر نیستی هم باشد، نیستی مادی است. فیلم طعم گیلاس سعی دارد نشان دهد که تعداد زیادی از انسانهایی که به نوعی قصد کمک به او را دارند زبان یاری با او را ندارند، مانند دو سربازی که در ابتدای فیلم میبینیم و هدفی جز بقای خود و خانواده ندارند ودل و زبانی برای یاری وی ندارند. تصمیم به خودکشی محور اصلی کاراکتر فیلم است، با این وجود احساسی از مرگ در فیلم نمیبینیم و هر آنچه هست سراسر زندگیاست، در واقع تمایل به خودکشی تضادی را در فیلم ایجاد کرده که زندگی بهتر دیده شود. کارگردان از عنصر جاده به عنوان نمادی از زندگی استفاده میکند و در یک سکانس بر سر یک دو راهی معنای زندگی را از دیدگاه خود بیان میکند، وقتی بدیعی با باقری سوار ماشین هستند و بدیعی قصد دارد او را به محل کارش برساند برای انتخاب مسیر بدیعی از باقری جویای مسیر میشود، او در جواب به مضمون اینکه این مسیر که میگویم دشوار است ولی زیباست، در اوج سادگی کارگردان دیدگاهش را نسبت به زندگی بیان میکند، او زندگی را چون راهی میبیند که انسانها آن را طی میکنند و در این راه عنصر ِ دشواری عاملی است که ما را در پیمودن آن همیشه دچار شک و تردید میکند، تا آنجا که در تقابل با این سختیها چنانچه ذهن عامل اصلی ما در تصمیمگیری باشد، با عادت ساختار تالیفی ذهن (گزارههای متافیزیکی) و ساختن آینده میتواند عاملی بازدارنده جهت طی این مسیر باشد تا آنجا که سادهترین راه، نرفتن و ایستادن میباشد. این فیلم گویی این ساختارگرایی ذهن را نفی میکند و آدمی را دعوت به درک وجود بدون هیچ پیشقضاوتی میکند، وجودی که عامل محرک شناسایی آن (چون طعم گیلاس) همه سراسر زیباییاست، زندگی ارزش رفتن دارد با اینکه دشوار مینماید، ولی پیمودن آن سراسر از درک زیباییاست، زیبایی که در گذر از مغز ما معنادار است و لذا ارزش انسان بودن و زنده بودن شاید درک درست همین ارزشهاست که چون عادتی روزمره گویا رو به فراموشی رفته است، ولی آنچه در وجود ماست به غایت زیباست، چون طعم گیلاسی یا چیدن و خوردن توتی در تلالوء نور خورشید و... و اما دشواری، حاصل اعتماد ما به ذهن و خیال است، آنطور که ذهنمان چون سایهای از درک حقیقت وجودمان و خاستگاه آفرینشمان را نیز فراموش خواهد کرد تا سر حد تباهی.
بازیگر
پیشنهاد من به شما در هر زمانی دیدن طعم گیلاس است. فیلم طمع گیلاس ساخته عباس کیارستمی و با بازی زیبا و کمنظیر همایون ارشادی است که مساله خودکشی را اگر نگوییم از دیدی متفاوت ولی به جرات میتوان گفت با نگاهی ساده و در عین حال پخته در فیلم خود مورد بررسی قرار داده است. در ظاهر این فیلم بدینگونه مینماید که مردی برای رهایی از مشکلاتی که در فیلم بدان هرگز اشاره نمیشود قصد کشتن خود را دارد و برای به تحقق رسیدن این امر متوسل به دیگران میشود. آقای بدیعی در این فیلم نماد انسانی ضعیف و بیاراده است. ضعف او از آنجا معلوم است که قصد خودکشی میکند و بیارادگی او از آنجا مشخص میشود که حتی در کشتن خود دودل است و این را ما در آخر فیلم میبینیم. از ظاهر این فیلم بگذریم و به عمق این فیلم بیشتر بنگریم، متوجه میشویم که این فیلم تنها به مساله خود کشی نمیپردازد و خودکشی بهانهایست در این فیلم برای رسیدن به مفهومی بالاتر، مفاهیمی چون فقر، تنهایی، عدم درک یکدیگر و عدم درک مفهوم زندگی که دو مورد آخر مهمترین مفاهیم این فیلم است. فیلم این مفاهیم را به شکلی زیبا و ساده بیان میکند، بدیعی در این فیلم برخلاف تصور همگان که بر این باورند که او دنبال کشتن خود میباشد، به دنبال پیدا کردن خود در میان جایی است که از آن برخاسته است و به آن برخواهد گشت (خاک). شاید همگان بر این باورند که خاک در این فیلم مظهر نیستی است، ولی من بر این باورم که اگر نیستی هم باشد، نیستی مادی است. فیلم طعم گیلاس سعی دارد نشان دهد که تعداد زیادی از انسانهایی که به نوعی قصد کمک به او را دارند زبان یاری با او را ندارند، مانند دو سربازی که در ابتدای فیلم میبینیم و هدفی جز بقای خود و خانواده ندارند ودل و زبانی برای یاری وی ندارند. تصمیم به خودکشی محور اصلی کاراکتر فیلم است، با این وجود احساسی از مرگ در فیلم نمیبینیم و هر آنچه هست سراسر زندگیاست، در واقع تمایل به خودکشی تضادی را در فیلم ایجاد کرده که زندگی بهتر دیده شود. کارگردان از عنصر جاده به عنوان نمادی از زندگی استفاده میکند و در یک سکانس بر سر یک دو راهی معنای زندگی را از دیدگاه خود بیان میکند، وقتی بدیعی با باقری سوار ماشین هستند و بدیعی قصد دارد او را به محل کارش برساند برای انتخاب مسیر بدیعی از باقری جویای مسیر میشود، او در جواب به مضمون اینکه این مسیر که میگویم دشوار است ولی زیباست، در اوج سادگی کارگردان دیدگاهش را نسبت به زندگی بیان میکند، او زندگی را چون راهی میبیند که انسانها آن را طی میکنند و در این راه عنصر ِ دشواری عاملی است که ما را در پیمودن آن همیشه دچار شک و تردید میکند، تا آنجا که در تقابل با این سختیها چنانچه ذهن عامل اصلی ما در تصمیمگیری باشد، با عادت ساختار تالیفی ذهن (گزارههای متافیزیکی) و ساختن آینده میتواند عاملی بازدارنده جهت طی این مسیر باشد تا آنجا که سادهترین راه، نرفتن و ایستادن میباشد. این فیلم گویی این ساختارگرایی ذهن را نفی میکند و آدمی را دعوت به درک وجود بدون هیچ پیشقضاوتی میکند، وجودی که عامل محرک شناسایی آن (چون طعم گیلاس) همه سراسر زیباییاست، زندگی ارزش رفتن دارد با اینکه دشوار مینماید، ولی پیمودن آن سراسر از درک زیباییاست، زیبایی که در گذر از مغز ما معنادار است و لذا ارزش انسان بودن و زنده بودن شاید درک درست همین ارزشهاست که چون عادتی روزمره گویا رو به فراموشی رفته است، ولی آنچه در وجود ماست به غایت زیباست، چون طعم گیلاسی یا چیدن و خوردن توتی در تلالوء نور خورشید و... و اما دشواری، حاصل اعتماد ما به ذهن و خیال است، آنطور که ذهنمان چون سایهای از درک حقیقت وجودمان و خاستگاه آفرینشمان را نیز فراموش خواهد کرد تا سر حد تباهی.
ارسال نظر