«غذای خانگی» رو به انقراض است
سیدعلی پرستش
پژوهشگر مسائل اجتماعی
امروزه فرهنگ غذاخوردن به عنوان بخشی از شیوه و آداب زندگی ایرانی در شهرهای بزرگ و کوچک تفاوتهای فاحشی با دهههای گذشته پیدا کرده است.
دختر و پسر خانواده یا خانم و آقای خانه، فرقی نمیکند، صبح که از راه میرسد، به جای غلغل سماور یا کتری و قوری چای و آماده کردن سفره صبحانه، هرکس لقمه، بقچه یا ظرف ناهارش را درون کیف مدرسه یا کار خود میگذارد و با سرعت از خانه خارج میشود. هنگام ظهر یکی راهی نزدیکترین ساندویچی میشود و آن یکی روی میز اداره یا در حیاط دانشگاه و مدرسه بساط ناهار سرد مانده از شب قبل را پهن میکند.
پژوهشگر مسائل اجتماعی
امروزه فرهنگ غذاخوردن به عنوان بخشی از شیوه و آداب زندگی ایرانی در شهرهای بزرگ و کوچک تفاوتهای فاحشی با دهههای گذشته پیدا کرده است.
دختر و پسر خانواده یا خانم و آقای خانه، فرقی نمیکند، صبح که از راه میرسد، به جای غلغل سماور یا کتری و قوری چای و آماده کردن سفره صبحانه، هرکس لقمه، بقچه یا ظرف ناهارش را درون کیف مدرسه یا کار خود میگذارد و با سرعت از خانه خارج میشود. هنگام ظهر یکی راهی نزدیکترین ساندویچی میشود و آن یکی روی میز اداره یا در حیاط دانشگاه و مدرسه بساط ناهار سرد مانده از شب قبل را پهن میکند.
سیدعلی پرستش
پژوهشگر مسائل اجتماعی
امروزه فرهنگ غذاخوردن به عنوان بخشی از شیوه و آداب زندگی ایرانی در شهرهای بزرگ و کوچک تفاوتهای فاحشی با دهههای گذشته پیدا کرده است.
دختر و پسر خانواده یا خانم و آقای خانه، فرقی نمیکند، صبح که از راه میرسد، به جای غلغل سماور یا کتری و قوری چای و آماده کردن سفره صبحانه، هرکس لقمه، بقچه یا ظرف ناهارش را درون کیف مدرسه یا کار خود میگذارد و با سرعت از خانه خارج میشود. هنگام ظهر یکی راهی نزدیکترین ساندویچی میشود و آن یکی روی میز اداره یا در حیاط دانشگاه و مدرسه بساط ناهار سرد مانده از شب قبل را پهن میکند. برخی راهی سالن غذاخوری شرکت و کارخانه و اداره میشوند و کمتر کسی سر ظهر به خانه برمیگردد تا خلوتترین نقطه شهر در طول هفته و روزهای کار میزناهارخوری و آشپزخانه بیشتر خانههای ایرانی باشد. هرچه که پا به پای زمان و گرفتاریهای زمینی پیش میرویم اهمیت وعده غذایی ناهار و کنارهم بودن اعضای هر خانواده پای یک سفره ظهرگاهی کمرنگ و کمرنگ تر شده و همه چیز به آخر هفته موکول میگردد.
باید پذیرفت که زندگی اجتماعی ایرانیان حداقل در شهرهای کوچک و بزرگ سالهاست که گذر از جامعه سنتی به جامعه مدرن را پذیرفته است. این گذر اگرچه نه کاملا اما توانسته است در آداب و رسوم سنتی و الگوهای زندگی نیز رسوخ کند. در جامعه سنتی خانواده اصلیترین نقش را ایفا میکند. بخشی از کار ویژه یک جامعه سنتی این است که در چنین جامعهای معمولا اعضای خانواده تقریبا در همه افعال روزمره زندگی در کنار هم هستند و به ویژه در کنار هم غذا صرف میکنند.
از این رو تا همین یکی دو دهه پیش، همچنان خانه دنیای اول و آخر اعضای هر خانواده بود و محل کار و مدرسه و دانشگاه و پارک و بازار صرفا ابزارهایی برای تقویت بنیان اجتماعی نهاد خانواده بودند. در این بین میز و سفره ناهار و شام معمولا بهترین فرصت برای تبادل و به اشتراک گذاشتن وقایع و یافتهها و تجارب اعضا در خارج از چاردیواری خانه و کانون خانواده بود. این روزها اما محل کار و محیط دانشگاه اگر نه به اندازه خانه اما در هرحال برای اعضا به خانه دوم بدل شدهاند که اقتضائات خاص خود را دارند. هر ظهر هنگام صرف ناهار، کافه و غذاخوری دانشگاه و شرکت پاتوق جمع همسالان یا همکارانی است که نوعی دیگر از فرهنگ غذایی و طبیعتا فرهنگ و سبک زندگی را تکرار میکنند و تجارب و اتفاقات روزمره خود را به اشتراک میگذارند. مادر با زنان و مادران دیگر، پدر با پدران و همکاران دیگر و دانشجو و حتی دانشآموز با دانشجویان و دانشآموزان دیگر. تا میز ناهارخوری خانه که زمانی قرار بود میزجلسات و تصمیمهای بزرگ خانوادگی باشد به عضوی خنثی در عمل زندگی هر خانواده بدل شود.
زمانی مزه هیچ غذایی به پای «دستپخت مادران» نمیرسید، اما این رویه و مثل قدیمی پا به پای مادرهایی که مادربزرگ شدهاند پیر شد و انگار قرار نیست تمام و کمال به نسل جدید مادران منتقل شود. «ما کار مادران را کم کردهایم»؛ این جمله را سالها پیش فستفود «اتومات» به عنوان اولین عرضهکننده غذاهای حاضری در آمریکا بر سردر فروشگاه خود نصب کرد تا سبکی جدید را در فرهنگ غذا خوردن جامعه آمریکا و به تبع آن همه جوامع صنعتی آن زمان بنیان گذارد؛ جامعهای که در آن زن و مرد هر دو شاغلند و وقت چندانی برای پختن غذا ندارند. چندان طول نکشید تا فرهنگ «فست فود» به اجبارمشغلههای کاری و شاید جاذبههای ظاهری به فرهنگ غالب زندگی در غرب تبدیل شود و سایر جوامع را هم مجذوب خود کند. این روزها بسیاری از مادرهای جوان ایرانی هم مانند زنان سایر جوامع هنگام ظهرسرکارند و ساندویچ یا لقمههای غذایی سرد گاز میزنند و شبها به همراه اهل خانه در فست فود محله و یا رستورانی در مرکز شهر تکههای مثلثی پیتزا به دست کودکان خود میدهند.
باید بپذیریم که سبک زندگی و الگوی رفتارهای اجتماعی به اقتضای شرایط در حال دگرگونی و تغییر است و یکی از نشانههای جدی این دگرگونی تغییرسبک غذاخوردن خانوادههاست.
این پدیده اجتماعی معلول علتهای متعدد اجتماعی و اقتصادی پیدا و پنهان و اجتنابپذیر متعددی است. افزایش شهرنشینی، افزایش نیاز به کار و اشتغال برای تامین زندگی، افزایش حضور زنان دراجتماع، افزایش نیاز به تحصیل، تغییر در کارکرد خانواده، تغییرعلایق غذایی، بازتعریف طبقات اجتماعی، افزایش آپارتماننشینی و کاهش سرانه مساحت خانهها، افزایش ترافیک و کمبود فرصت و زمان برای تردد روزانه از محل کار تا خانه و دهها عامل اجتماعی کوچک و بزرگ دیگر هر کدام در طول زمان به نوعی در این تغییر رفتار سهیم بودهاند.
این دسته عوامل ناگزیر اجتماعی دست به دست هم داده است تا به اقتضای شرایط، رستورانها و کافههای عرضه غذای سریع به کمک مادران شاغل و خسته و اجاقهای خاموش آشپزخانه بیایند و هووی مادرانی که بهترین دستپخت جهان را دارند، شوند. زمانی اصطلاح «هیچ غذایی به خوشمزگی دستپخت مادر نمیشود» ناخواسته بهترین شعار تبلیغاتی برای تبلیغ سفره ناهار و شام خانگی و تحکیم بنیان خانواده بود. این روزها اما در نقطه مقابل این شعار، نسل جدید خانوادهها به ویژه جوانان و نوجوانان زیر بمباران تبلیغات فست فودهای متنوع و متعدد و بوی وسوسه برانگیز آویشن و سیب زمینیهای سرخ شده قرار دارند. انگار که برای این نسل وسوسه شده «غذای خانگی»رو به انقراض است و چنین شعارهایی دیگر آنها را قانع نمیکند و راهی به جز بلند شدن از پای میز و سفرههای خانه و زدن به خیابان ندارند؛ حتی اگر مادر خانواده از نسل مادربزرگها باشد و هر ظهر و هر شب از اجاق خانه بوی خوش قورمه سبزی و فسنجان و خورش قیمه به مشام برسد...
پژوهشگر مسائل اجتماعی
امروزه فرهنگ غذاخوردن به عنوان بخشی از شیوه و آداب زندگی ایرانی در شهرهای بزرگ و کوچک تفاوتهای فاحشی با دهههای گذشته پیدا کرده است.
دختر و پسر خانواده یا خانم و آقای خانه، فرقی نمیکند، صبح که از راه میرسد، به جای غلغل سماور یا کتری و قوری چای و آماده کردن سفره صبحانه، هرکس لقمه، بقچه یا ظرف ناهارش را درون کیف مدرسه یا کار خود میگذارد و با سرعت از خانه خارج میشود. هنگام ظهر یکی راهی نزدیکترین ساندویچی میشود و آن یکی روی میز اداره یا در حیاط دانشگاه و مدرسه بساط ناهار سرد مانده از شب قبل را پهن میکند. برخی راهی سالن غذاخوری شرکت و کارخانه و اداره میشوند و کمتر کسی سر ظهر به خانه برمیگردد تا خلوتترین نقطه شهر در طول هفته و روزهای کار میزناهارخوری و آشپزخانه بیشتر خانههای ایرانی باشد. هرچه که پا به پای زمان و گرفتاریهای زمینی پیش میرویم اهمیت وعده غذایی ناهار و کنارهم بودن اعضای هر خانواده پای یک سفره ظهرگاهی کمرنگ و کمرنگ تر شده و همه چیز به آخر هفته موکول میگردد.
باید پذیرفت که زندگی اجتماعی ایرانیان حداقل در شهرهای کوچک و بزرگ سالهاست که گذر از جامعه سنتی به جامعه مدرن را پذیرفته است. این گذر اگرچه نه کاملا اما توانسته است در آداب و رسوم سنتی و الگوهای زندگی نیز رسوخ کند. در جامعه سنتی خانواده اصلیترین نقش را ایفا میکند. بخشی از کار ویژه یک جامعه سنتی این است که در چنین جامعهای معمولا اعضای خانواده تقریبا در همه افعال روزمره زندگی در کنار هم هستند و به ویژه در کنار هم غذا صرف میکنند.
از این رو تا همین یکی دو دهه پیش، همچنان خانه دنیای اول و آخر اعضای هر خانواده بود و محل کار و مدرسه و دانشگاه و پارک و بازار صرفا ابزارهایی برای تقویت بنیان اجتماعی نهاد خانواده بودند. در این بین میز و سفره ناهار و شام معمولا بهترین فرصت برای تبادل و به اشتراک گذاشتن وقایع و یافتهها و تجارب اعضا در خارج از چاردیواری خانه و کانون خانواده بود. این روزها اما محل کار و محیط دانشگاه اگر نه به اندازه خانه اما در هرحال برای اعضا به خانه دوم بدل شدهاند که اقتضائات خاص خود را دارند. هر ظهر هنگام صرف ناهار، کافه و غذاخوری دانشگاه و شرکت پاتوق جمع همسالان یا همکارانی است که نوعی دیگر از فرهنگ غذایی و طبیعتا فرهنگ و سبک زندگی را تکرار میکنند و تجارب و اتفاقات روزمره خود را به اشتراک میگذارند. مادر با زنان و مادران دیگر، پدر با پدران و همکاران دیگر و دانشجو و حتی دانشآموز با دانشجویان و دانشآموزان دیگر. تا میز ناهارخوری خانه که زمانی قرار بود میزجلسات و تصمیمهای بزرگ خانوادگی باشد به عضوی خنثی در عمل زندگی هر خانواده بدل شود.
زمانی مزه هیچ غذایی به پای «دستپخت مادران» نمیرسید، اما این رویه و مثل قدیمی پا به پای مادرهایی که مادربزرگ شدهاند پیر شد و انگار قرار نیست تمام و کمال به نسل جدید مادران منتقل شود. «ما کار مادران را کم کردهایم»؛ این جمله را سالها پیش فستفود «اتومات» به عنوان اولین عرضهکننده غذاهای حاضری در آمریکا بر سردر فروشگاه خود نصب کرد تا سبکی جدید را در فرهنگ غذا خوردن جامعه آمریکا و به تبع آن همه جوامع صنعتی آن زمان بنیان گذارد؛ جامعهای که در آن زن و مرد هر دو شاغلند و وقت چندانی برای پختن غذا ندارند. چندان طول نکشید تا فرهنگ «فست فود» به اجبارمشغلههای کاری و شاید جاذبههای ظاهری به فرهنگ غالب زندگی در غرب تبدیل شود و سایر جوامع را هم مجذوب خود کند. این روزها بسیاری از مادرهای جوان ایرانی هم مانند زنان سایر جوامع هنگام ظهرسرکارند و ساندویچ یا لقمههای غذایی سرد گاز میزنند و شبها به همراه اهل خانه در فست فود محله و یا رستورانی در مرکز شهر تکههای مثلثی پیتزا به دست کودکان خود میدهند.
باید بپذیریم که سبک زندگی و الگوی رفتارهای اجتماعی به اقتضای شرایط در حال دگرگونی و تغییر است و یکی از نشانههای جدی این دگرگونی تغییرسبک غذاخوردن خانوادههاست.
این پدیده اجتماعی معلول علتهای متعدد اجتماعی و اقتصادی پیدا و پنهان و اجتنابپذیر متعددی است. افزایش شهرنشینی، افزایش نیاز به کار و اشتغال برای تامین زندگی، افزایش حضور زنان دراجتماع، افزایش نیاز به تحصیل، تغییر در کارکرد خانواده، تغییرعلایق غذایی، بازتعریف طبقات اجتماعی، افزایش آپارتماننشینی و کاهش سرانه مساحت خانهها، افزایش ترافیک و کمبود فرصت و زمان برای تردد روزانه از محل کار تا خانه و دهها عامل اجتماعی کوچک و بزرگ دیگر هر کدام در طول زمان به نوعی در این تغییر رفتار سهیم بودهاند.
این دسته عوامل ناگزیر اجتماعی دست به دست هم داده است تا به اقتضای شرایط، رستورانها و کافههای عرضه غذای سریع به کمک مادران شاغل و خسته و اجاقهای خاموش آشپزخانه بیایند و هووی مادرانی که بهترین دستپخت جهان را دارند، شوند. زمانی اصطلاح «هیچ غذایی به خوشمزگی دستپخت مادر نمیشود» ناخواسته بهترین شعار تبلیغاتی برای تبلیغ سفره ناهار و شام خانگی و تحکیم بنیان خانواده بود. این روزها اما در نقطه مقابل این شعار، نسل جدید خانوادهها به ویژه جوانان و نوجوانان زیر بمباران تبلیغات فست فودهای متنوع و متعدد و بوی وسوسه برانگیز آویشن و سیب زمینیهای سرخ شده قرار دارند. انگار که برای این نسل وسوسه شده «غذای خانگی»رو به انقراض است و چنین شعارهایی دیگر آنها را قانع نمیکند و راهی به جز بلند شدن از پای میز و سفرههای خانه و زدن به خیابان ندارند؛ حتی اگر مادر خانواده از نسل مادربزرگها باشد و هر ظهر و هر شب از اجاق خانه بوی خوش قورمه سبزی و فسنجان و خورش قیمه به مشام برسد...
ارسال نظر