حسرتی که بر جای ماند، سرمایهای که بر باد رفت
علی موقر
دانشآموخته کارشناسی ارشد زبانهای باستانی (دانشگاه تهران) و کارشناسی مهندسی مکانیک دورترین خاطرهام برمیگردد به دوران راهنمایی که مشتاقانه در المپیاد انسانی شرکت کردم. تبعاتش اما شماتت دوستان و خانواده بود که چرا همپای «بچه خنگها» شدهام؟ بعد از آن سر به راه شدم و پیشدانشگاهیام را در آموزشگاه نمونه دولتی تمام کردم که سه کلاس ریاضی فیزیک داشت و یک کلاس تجربی که بچههای آن کلاس تک افتاده نیز به همان سیاق از طعنه و ریشخند ما نابغهها بینصیب نبودند. نفهمیدم چه شد که معیارهای سنجش سازمان محترم سنجش، مهندسی مکانیک یکی از دانشگاههای صنعتی را برایم برازنده دانست.
دانشآموخته کارشناسی ارشد زبانهای باستانی (دانشگاه تهران) و کارشناسی مهندسی مکانیک دورترین خاطرهام برمیگردد به دوران راهنمایی که مشتاقانه در المپیاد انسانی شرکت کردم. تبعاتش اما شماتت دوستان و خانواده بود که چرا همپای «بچه خنگها» شدهام؟ بعد از آن سر به راه شدم و پیشدانشگاهیام را در آموزشگاه نمونه دولتی تمام کردم که سه کلاس ریاضی فیزیک داشت و یک کلاس تجربی که بچههای آن کلاس تک افتاده نیز به همان سیاق از طعنه و ریشخند ما نابغهها بینصیب نبودند. نفهمیدم چه شد که معیارهای سنجش سازمان محترم سنجش، مهندسی مکانیک یکی از دانشگاههای صنعتی را برایم برازنده دانست.
علی موقر
دانشآموخته کارشناسی ارشد زبانهای باستانی (دانشگاه تهران) و کارشناسی مهندسی مکانیک دورترین خاطرهام برمیگردد به دوران راهنمایی که مشتاقانه در المپیاد انسانی شرکت کردم. تبعاتش اما شماتت دوستان و خانواده بود که چرا همپای «بچه خنگها» شدهام؟ بعد از آن سر به راه شدم و پیشدانشگاهیام را در آموزشگاه نمونه دولتی تمام کردم که سه کلاس ریاضی فیزیک داشت و یک کلاس تجربی که بچههای آن کلاس تک افتاده نیز به همان سیاق از طعنه و ریشخند ما نابغهها بینصیب نبودند. نفهمیدم چه شد که معیارهای سنجش سازمان محترم سنجش، مهندسی مکانیک یکی از دانشگاههای صنعتی را برایم برازنده دانست.
خوانده و نخوانده درسها پاس شدند. شاید خلاء، شاید حسرت، انگار باید خالیهایی باشد که خیره سرانه بخواهی پرشان کنی. همین شد شاید که توی کارگاه به عوض دل دادن به کار و مهندسی کردن، دزدانه کتابهای «بیربط» را ورق میزدم. کتابهایی که موضوعاتش نظم بیشتری پیدا کرده بود، کتابهایی که جلدشان را میکندم و میگذاشتمشان لای جلد سررسید چکلیستهای مهندسی کارگاه و با اعمال شاقه درس خواندم و دانشگاه تهران قبول شدم. همهاش همین بود. شاید اما همهاش این نباشد. اگر چیزی را هدر نداده باشم، دست کم چیزهایی هست که مصرف کردهام. زمان را مصرف کردهام، جوانی را مصرف کردهام، سرمایه ملی را و آنی نشد که باید میشد. حالا نه مهندس کاملی هستم و نه اسطورهشناس قابلی. انگار جاهایی از زندگی همیشه باید خالی بماند.
دانشآموخته کارشناسی ارشد زبانهای باستانی (دانشگاه تهران) و کارشناسی مهندسی مکانیک دورترین خاطرهام برمیگردد به دوران راهنمایی که مشتاقانه در المپیاد انسانی شرکت کردم. تبعاتش اما شماتت دوستان و خانواده بود که چرا همپای «بچه خنگها» شدهام؟ بعد از آن سر به راه شدم و پیشدانشگاهیام را در آموزشگاه نمونه دولتی تمام کردم که سه کلاس ریاضی فیزیک داشت و یک کلاس تجربی که بچههای آن کلاس تک افتاده نیز به همان سیاق از طعنه و ریشخند ما نابغهها بینصیب نبودند. نفهمیدم چه شد که معیارهای سنجش سازمان محترم سنجش، مهندسی مکانیک یکی از دانشگاههای صنعتی را برایم برازنده دانست.
خوانده و نخوانده درسها پاس شدند. شاید خلاء، شاید حسرت، انگار باید خالیهایی باشد که خیره سرانه بخواهی پرشان کنی. همین شد شاید که توی کارگاه به عوض دل دادن به کار و مهندسی کردن، دزدانه کتابهای «بیربط» را ورق میزدم. کتابهایی که موضوعاتش نظم بیشتری پیدا کرده بود، کتابهایی که جلدشان را میکندم و میگذاشتمشان لای جلد سررسید چکلیستهای مهندسی کارگاه و با اعمال شاقه درس خواندم و دانشگاه تهران قبول شدم. همهاش همین بود. شاید اما همهاش این نباشد. اگر چیزی را هدر نداده باشم، دست کم چیزهایی هست که مصرف کردهام. زمان را مصرف کردهام، جوانی را مصرف کردهام، سرمایه ملی را و آنی نشد که باید میشد. حالا نه مهندس کاملی هستم و نه اسطورهشناس قابلی. انگار جاهایی از زندگی همیشه باید خالی بماند.
ارسال نظر